شهید سیدمرتضی آوینی:
جبهههای حق
مجرای نـوری ست
که همه پروانههـا را
به سوی خـود میکشد
و چه کند آن نوجـوان اگـر
پروانه عاشقی در درون خود دارد ...
زمستان ۱۳۶۰
پادگان غدیر اصفهان
🌷شهید مظفر ماستبندزاده
و نوجوانان بسیجی که مجوز
اعزام به جبهه به آنها داده نمیشود
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی مداح معروف تهران شهید شد...
🔹آشنایی با برخی خصوصیات اخلاقی این مداح معروف که باعث جذب جوانان به هیأت شده بود.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
کَسیٰ کِه زیبآیی اَندیشِه دآرَد..؛
زیبآییٰ ظآهِر رآ بِه نَمآیِش نمیٓگُزارد..🌸
#چادرانـہ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 کف پای مادر
🎥 فیلم منتشر نشده از ارادت ویژه شهید حاج قاسم سلیمانی به مادرش
من دم اخر یه چیزی توذهنم بود و اون اینکه کف پای مادرم رو ببوسم
خیلی وقت بود دلم میخواست این کار رو بکنم ولی نمیشد ...
رفتم تا دم در برگشتم ، کف پای مادرم رو بوسیدم
نصیبم شد
#سردار_دلها
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت153
سلام دادم و گوشه ی دیواری ایستادم رو به ضریح و زیارت نامه خوندم .حرف زدم . درد و دل کردم . از اولِ اول . از روزی که آرش رفت و از روزی که حسام وارد زندگیم شد .از مریضی و جواب پاتولوژی که هنوز نیومده بود و ازآینده ای که منو می ترسوند . خالی شدم . درست مثل یه بادکنک که تمام هوای درونش خالی شد. پر بودم. اما حرفامو که زدم ، همه چیز از سرم پرید ... حتی غصه هایی که مثل پوست به تنه ی خاطراتم چسبیده بودند.
خالی و تهی از هر اضطراب و نگرانی و دلخوری . غصه ها و غم ها رو گذاشتم توی حرم و سبک و آزاد و رها از هر وابستگی از حرم بیرون اومدم.
قرارمون یک ساعت زیارت بود.همراه هستی بعد از زیارت ، سر ساعت از حرم بیرون اومدیم .قبل از ما ، علیرضا و حسام رسیده بودند کنار آبخوری صحن ایوان طلا .
این از خوش قولی همیشگی حسام بود. نزدیک ظهر شده بود. از حرم بیرون اومدیم وای هنوز چادر به سر داشتم. دلم نیومد درش بیارم. فقط از اینکه به چادر عادت نداشتیم و می ترسیدم جلوی پام گیر کنه و منو به زمین بزنه ، آرام و با طمانینه قدم برمیداشتیم . از همون فاصله دو سه متری ، نگاه حسام روی صورتم نشست .
لبخندش از وقتی که چادرو برام خرید قشنگتر شده بود.
یا بخاطر یادگاری اش بود که سرم کرده بودم یا من با چادر قشنگ تر شده بودم . هستی که میگفت دومی . مدام قربون صدقه ام می رفت و می گفت " داری با همون چادرت دلبری می کنی الهه ... یه حیای خاص روی صورتت نشسته ، که معصومیت خالص توی وجودت با این چادر ، نمایان شده " اغراق میکرد قطعا . اونقدر ها هم خاص نشده بودم .
راحت بودم باهاش . آستین دار بود و کش دار . مزاحمتی برام نداشت جز اینکه منِ الهه ی شیطونو ، کمی آرومتر و خانوم تر کرده بود.
علیرضا وحسام جلوی منو هستی بودند که من و هستی درگیر مغازه های اطراف حرم شدیم و به چند ثانیه نکشید که گمشون کردیم .
-هستی !!حسام و علیرضا کوشن ؟
با خونسردی گفت :
_ولشون کن پیدا میشن ... ببین از این روسری ها کدومو برای خودم بخرم؟
وقتی هستی اونقدر آروم بود ، منم آروم گرفتم .دوباره سرم گرم رنگين کمان هزار رنگ روسری ها شد .
آخرش یکی براش انتخاب کردم و از مغازه ی روسری ها بیرون اومدیم . هستی شماره ی حسام رو گرفت و سراغی از دو گمشده ی بازار .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
📝🍃
#بــهشــت_زورے
عزیزی که دوست نداری زورکی بهشت
بری!!! باشه جانم نرو..
کی به شما اصرار کرده؟!
بهشت خدا کم خاطرخواه نداره..
فقط جسارتا..
با انتشار زندگی آلوده و پر گناهت تو
شبکه های اجتماعی و خراب و مسموم
کردن این فضا های عمومی #جهنمزوری
رو به دیگران تحمیل نکن👊🏻❌
مراقب :
#عکس_پروفایل(دلبریباچادر)و...باشیم.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
✦ امالبنین دیگری میباید،
تا عباسش در لابلای رقص شمشیرها، تمام اهل زمین را، ادب بندگی بیاموزد!
#مادرادب
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 اثر نیت مادران در سرنوشت فرزندان
👌🏻عظمت وجود اباالفضل العباس(س) مربوط به نیّتهای مادرشان امالبنین(س) است
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#حسیــݩجاݩ🌸😍
عِشقـ♥️ــ
یَـعنيٰٰٰٰٰٰ یِك
ﻧِگـآهـ🍃ـ
یــَعني جُزْ
ﺣ ُڛیــنْـ🧿ـ
ﻧڊآڕﮮ ټکیـگآهٖٖٖٖٖ
____●○•°🦋●○•°______
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#برشی_از_کتاب_قصه_ی_دلبری📗
بخشی از کتاب:
«از تیپش خوشم نمی آمد.
دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار.
در فصل سرمابا اورکت سپاهی اش تابلو بود.
یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش.
شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ.
وقتی راه می رفت کفش هایش را روی زمین می کشید.
ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد, بیشتر می دیدمش.
به دوستانم می گفتم:« این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده!
#بخوانیم
#اسطوره_های_غریب_دنیا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝