رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت182
تازه یادم اومد که زن عمو فرنگیس آدرس این آرایشگاه رو به من داد و خیلی سفارش کرد که اینجا برم چون هم قیمتش خوبه هم کارش .
-آقای محترم من نامزد دارم ...الان نامزدم بیاد ، دعوا راه می اندازه ، بهتره زودتر برید .
قهقه ای زد :
_نامزد ! جوون ...نامزد بازی دوست داری ؟ نامزدت میشم ... بیا بشین ... اینقدر ناز نکن ....حیف که چشمم تورو گرفته وگرنه پای اینهمه نازت نمیموندم .
عصبی صدام رو بالا بردم :
_بهت میگم نامزد دارم عوضی .
اخم کرد:
_هوی ... هواست باشه ها ... یه بار دیگه بخوای گنده تر از دهنت حرف بزنی ، بد می بینی .
الان زنگ میزنم صد و ده تا ببینی ، کی بد میبینه .
-الهه!
سرم چرخید . هنوز گوشی تو دستم بود که حسام رو دیدم . پیراهن سفید و شلوار مشکی به تنش میومد. کتش حتما توی ماشین بود که نپوشیده بود. سمتم اومد:
_چی شده؟
من چیزی نگفتم که کوروش سرشو خم کرد و از پنجره ی پایین سمت شاگرد گفت :
_جوجه فوکولی بزن بچاک ... خاطرخواه این جیگر منم.
وای که چه حرفی زد و چه بلوایی شد . حسام دوید سمت در سمت راننده و در و باز کرد . یقه ی پیراهن کوروش رو گرفت و کشید پایین . هیکل تپل کوروش تا گردن حسام بیشتر نمی رسید . مشت بود که توی صورت کوروش می خوابید و من فریاد می زدم :
_حسام ..توروخدا ...حسام ولش کن ، غلط کرد.
چند نفری هم دورمون جمع شدند ، اما براي تماشا . ناچار شدم خودم کاری کنم. جلو رفتم و بازوی حسام رو گرفتم و کشیدمش عقب :
_حسام .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#یڪروایتعاشقانہ💍
خواستگارها آمده و نیامده
پرس و جو مےکردم
کہ اهل نماز و روزه هستند یا نہ
باقے مسائل برایم مهم نبود☺️
حمید هم مثل بقیہ
اصلا برایم مهم نبود کہ
خانہ دارد یا نہ
وضع زندگیش چطور است
اینها معیار اصـلیم نبود
شڪرخدا حمید از نظر دین و ایمان
کم نداشت و این خصوصیتش مرا
بہ ازدواج با او دلگرم مےکرد♥️
حمید هم بہ گفتہ خودش حجاب
و عفت من را دیده بود
و بہ اعتقادم درباره امام
و ولایت فقیہ و انقلاب
اطمینان پیدا ڪرده بود
در تصمیمش براے ازدواج
مصمم تر شده بود🍃
#روایتے_از_همسرِ↓
شهید حمید ایرانمنش
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
.
.
انقلابے مثـبت
حتے اگر هیـچ کاره هم باشد
خودش را مسئولترینـ افراد مےداند
و وارد میـدان مےشود
عزیزان من! جوانان
انقلابےِ مثـبت باشید♥️✌️🏻
.
.
#مقام_معظم_رهبرے
جهاد علمے
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
1.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚪خاطره زینب سلیمانی از سردار دلها
#سردار_دلها
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌼 مولا على(ع)
در فریب آرزوها،
عمرها به پایان مى رسد.
📚غرر؛4:398
#حدیث_روز
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
البحر مالح لأن الغرقى ما زالوا يبكون!
.
#دریا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
دلِ تنگ ،
وسعت آسمان را
طلب می کند ...
و اما آسمان ،
در دل های تنگ
زمین گیر می شود !
.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت183
انگار اصلا نه ، منو می دید ، نه صدامو می شنید . زل زد به صورت خونی کوروش و گفت :
_خوب یادت بمونه ... دنبال هر جیگری راه نیافتی ... چون بعضی ها صاحب دارن .
کوروش با پشت دستش خون دماغشو جمع کرد و پوزخند زد :
_درستت می کنم صبر کن .
بعد رو به من ، برای زجر دادن حسام گفت :
_توهم خوب گوش کن ... این فِنْقِله بچه ، با اون پراید لگنش کجا ، من با اونهمه پولی که می خواستم به پات بریزم کجا ...قدر ندونستی جیگر ... قدر ندونستی .
یکدفعه حسام بازوشو از میان دستم کند و باز حمله کرد سمت کوروش . یقه پیراهنشو توی مشتاش گرفت و کوبیدش به ماشین :
_حالا توخوب گوش کن ... این خانم .... نامزد منه ... خیلی دلم میخواد همین الان زنگ میزدم صد و ده بیاد ، تا یه پرونده ی مزاحمت برای نوامیس مردم برات درست کنم که بری حالشو ببری ولی حیف که امشب عروسی خواهرمه وگرنه می دونستم باید باهات چکارکنم ...حالا هم مثل یه آدم عاقل سوار ماشینت میشی میری گورتو گم میکنی درمونگاه ، تا از خونریزی جون ندادی .... بفرما .
بفرما رو گفت و او را محکم کوبید به در ماشین . چند قدمی عقب اومد و مچ دستم و گرفت و همراه خودش کشید . چنان مچ دستمو محکم گرفته بود که انگار منم میخواستم با کوروش فرار کنم! سوار ماشین می شدیم که کوروش فریاد زد :
_بد می بینی پسر جون ...حالا ببین .
نشسته بودم روی صندلیم که حسام ماشین رو روشن کرد که باز کوروش فریاد زد :
_اون جیگر مال منه ... چه نامزدت باشه چه نباشه ...آخرش میخرمش ... بالاخره هر کسی یه قیمتی داره .
خدای من ! وقامت رو به کمال رسونده بود. دست حسام روی سویئچ ماشین خشک شد . سرش چرخید سمت منو و فریاد زد :
_همینجا بشین .
بعد در ماشینو باز کرد و دوید:
_چه زری زدی ؟ چه زری زدی میگم ؟
مگه میشد ، نرم ؟ ایندفعه کوروش هم داشت میزد . یکی کوروش میزد دوتا حسام . فریادهای من هم انگار از اتاق ماشین بیشتر جلو نمی رفت . مجبور شدم پیاده بشم . دویدم سمتشون . با تمام توانم حسام رو گرفتم تا عقب بکشم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#صبح
❄️در این صبح دل انگیز
🎈اميد و تندرستی
❄️مهمان وجودتون
🎈دورتون پر از عزيزانتون
❄️زندگیتون پراز آرامـــش
🎈و دلتون گرم
❄️به حضور حضرت دوست
🎈که هرچه داريم از اوست
❄️صبحتون شیرین و دلچسب☕️
سلام بانو
صبح بخیر
به امروز خوشاومدی 😍♥️☺️🧇
✨مولی علی(ع)
چه بسا
از دست رفته ای
که دیگر
قابل جبران نیست!
شرح غرر؛ 4:355
#حدیث_روز
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ
مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم
غافر| ۶۰
.
گفتی خواندن از شما ،
استجابت از من ... /
خواندیمت ،
استجابتش با تو ...
.
و می دانم که خلف وعده نخواهی کرد.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝