eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 _بفرما ...فقط میخواستی ما رو خونجگر کنی ... حسام ! طرف صحبت علیرضا حسام بود.حسام سربلند کرد و با دیدن اخم و عصبانیت علیرضا ازکوره در رفت : _الان مقصر منم ؟ من که گفتم نرید و حرفمو گوش نکردید ؟ بعد بلند شد و سویئچ ماشینش را چنگ زد که هستی گفت : _کجا داداش ؟ -بر می گردم تهران ... ممنون از مسافرتتون ... قشنگ گند زدید به آخر هفته ی من ... اون از اولش که نگفتید قراره اینجا بشه دادگاه خانواده و متهم رو برداشتید آوردید ... اینم از حالا که هرچی کاسه و کوزه بود ، سر من شکستید . با خونسردی نگاهش کردم .کسی که آنقدر عوض شده بود که نشناسمش : _متهم !...خوبه ، آقای بی گناه ...آقای شاکی ... شما نامزدیمون رو بهم زدی ، شما رفتی اول نامزد کردی ... شما اصلا باعث بهم خوردن عقد منو محمد شدی ، حالا من متهم شدم ؟! حسام با عصبانیت نگاه سیاهشو به من دوخت اما به جای جواب فقط نگاهم کرد و بعد بلند گفت : _خداحافظ . و رفت . درخانه محکم بسته شد که علیرضا عصبی گفت : _بفرما ... من نگفتم اینکارو نکن هستی ... گفتی نه جواب میده ... بفرما . هستی با حرص فریاد زد: _بسه علیرضا . علیرضا فوری کف دستاشو بالا آورد : _چشم عزیزم چشم ... ببخشید ... عصبی نشو واست خوب نیست ...اصلا از اولش همه چی تقصیر من بود ، من الهه رو انداختم توی رودخونه ، من حسام رو وادار کردم که بره ... من باعث جدایی این دو تا شدم ... اصلا من قاتل... است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
635.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃به نام خدایی 🌸که نزدیک است 🍃خدایی که 🌸وجودش عشق است 🍃و با ذکر روز 🌸نامش آرامش را در 🍃 خانه دل جا می دهیم 🌸بسم الله الرحمن الرحیم ╰══•◍⃟🌾•══╯
غـم بے ڪس شدن و رنج يتيمان بہ ڪنار چاه امشب زِ غم دورے يارش چہ ڪند؟ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 نمی دونستم بخندم یا گریه کنم . طنز کلام علیرضا فقط باعث آرامش و لبخند هستی شد نه من . سفری که قرار بود آرومم کنه ، آشوبم کرد . همه چیز برایم تمام شده محسوب شد . دیگه فایده ای نداشت که این بحث کشدار شود . وقتی برگشتم خانه تنها دستاورد این سفر رو به مادر گفتم . از نقشه ی هستی و علیرضا و اتفاقات افتاده و اینکه حسام چه تصوراتی داره . مادر فقط گوش داد و من آخر حرفم گفتم : _دیگه نمی خوام ببینمش . مادر سکوت کرد . حرفی نبود . کارمان به نقطه ی پایان نزدیک بود و راهی برای برگشتن به نقطه ی شروع نبود که نبود . باز درگیر روزها و شب های تنهایی شدم و خاطره . همه ی خاطرات حسام رو از جلوی چشمم جمع کردم و توی یه جعبه گذاشتم زیر تختم ... به جز ...گردنبند و دستبند که هنوز به گردن و دستم آویز بود . دوباره کلاس های خانم ربیعی رو از سرگرفتم و پدر باز غر زدن هایش رو شروع کرد. انگار به قول مادر ، اگر غر نمی زد ، باید شک می کردیم که عقلش کار می کنه یا آلزایمر گرفته ؟! و همان حرف های تکراری همیشگی : _بفرما ... محمد ، پسر به اون خوبی رو رد کردی ...حالا تا کی می خوای منتظر بمونی که حسام بیاد خواستگاری . مادر یکبار جواب این حرف پدر و داد: -حسام نمیآد ... این بچه رو اونقدر تحقیر کردی که نیاد. -اگه قرار بود نیاد چرا گذاشتید نامزدی محمد و الهه بهم بخوره ؟ -نخیر اونکه باید بهم می خورد ، حالا این تویی که باید بری دست حسامو بگیری تا بیاد . پدر چنان فریادی کشید که مادر لال شد : -می خواد بیاد ، می خواد نیاد .... صد سال دیگه هم اگه نیاد ، من نِمیرم باهاش حرف بزنم ... بذار دخترت توی خونه بپوسه . اینم تکلیف من ! باز حال معده ام به خاطر آشوب های خانوادگی خراب شد و هیچ کس حالم را درک نمی کرد .تا اینکه رسیدیم به ماه مبارک رمضان ، مادر همه را دعوت کرد است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
شیردرکاسه‌مانیست‌ولی‌اشک‌کہ‌هست‌! مایتیمان‌همگی‌کاسہ‌به‌دستیم‌علی..💔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
امام صادق (ع): نوری که پیشاپیشِ مومنان در روز قیامت است، نور سوره قدر است. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 بهانه ی افطاری باعث شد تا بعد از سه ماه باز حسام را ببینم و چه خوش خیال بودم که فکر می کردم با جمع کردن خاطرات حسام از جلوی چشمانم ، خاطرش ، عشقش ، محبتش را از دلم رفته . آنروز فهمیدم که اشتباه کردم . وقتی دوباره قلبم تند تند تپید برای دیدارش و بی اختیار ، زمانم را تقسیم کردم برای انتخاب لباس و روسری ... و باز هوس کردم سوپ شیر مورد علاقه اش رادرست کنم .آن وقت بود که فهمیدم حالا جای لیلی و مجنون عوض شده ... من مجنونش شدم و او لیلی . سفره ی افطاری را پهن کردیم . همه آمدند جز همانی که دلم را برده بود . زن دایی می گفت سر کار است . هستی می گفت سرش شلوغه و من می دانستم این یعنی همه چیز تمام شده . بدترین حالت همان لحظه بود که قلبم بعد از یکروز پر تب و تاب با نیامدنش آرام گرفت به درد . به غم و غصه ای بزرگ . هستی تقریبا اوایل ماه نه بود و من تنها امیدم این بود که بعد از سه ماه ، لااقل روز زایمان هستی ببینمش . اواسط ماه مبارک بود. نزدیک روز میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام که خبر زایمان هستی هم رسید . تازه خسته از کلاس برگشته بودم و همون روز قصد کرده بودم که روزه ام رو کامل بگیرم . امتحانی بود . میخواستم توانم رو بسنجم . دکتر می گفت روزه نگیرم بهتره ، ولی خودم حس می کردم توانش رو دارم . اتفاقا همون روزی که روزه گرفتم و چندان هم بد نبود و توانم را خوب سنجیدم که می توانستم .اما کلاس و راهو و کمی استراحت ، یه کوچولوی بی حالم کرده بود. تا رسیدم خونه ، مادر داشت لبا س میپوشید: _کجا ؟ - است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
1.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرش شکسته ولی عاشقانه میخندد نمانده فاصله ای تا وصال زهرایش♡ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
230.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 ذڪر تو گویم 🍃ڪه تو پاڪےو 🌸نروم جزبہ‌همان ره‌ڪہ‌توام راهنمایے 🍃 🌸آغاز میڪنیم روزمان رابانام زیبایتــــ💖 🌷امروز تون پرامید🌷 🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَحِیم🌸 🍃الهی به امیدتو🍃
voice.ogg
زمان: حجم: 767.6K
من حـیدریـم🤎 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝