3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حیدر فقط امیرالمومنین است
#عدالتعلی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت352
_آخه به چی باید حسودیم بشه ؟!
علیرضا جواب داد : به من ... شما و الهه زودتر از من و هستی نامزد کردید ولی من و هستی الان یه بچه داریم و تو و الهه هنوز اندر خم یک کوچه اید .
حسام عصبی گفت :
_حرف مفت نزن.
مادر برگشت سمت حسام و با صدایی قاطع و جدی جواب داد:
_حرف مفته !؟ حرفش حرف حقه ... پسر باید عرضه داشته باشه ... پا پیش بذاره ، حالا یا بله می گیره یا نه میشنوه ، بالاخره که چی .... باید حرفشو بزنه .
سکوت حسام یعنی پذیرش حرف حق علیرضا و مادر .
لبخندم داشت به خنده تبدیل می شد . کیف کردم از حرف علیرضا و مادر اما چه فایده . حرف زیاد بود ولی عمل نه.
از روزی که کوچولوی هستی رو دیدم ، یه حسرت بزرگ تو دلم جا باز کرد. حسرت روزهایی که اگه دقت کرده بودم یا شاید بعضی از سهله انگاری ها نبود، شاید الان یکی مثل همون فسقلی بغل من بود.
و من هنوز درگیر بودم با یک عشق مبهم . مجهول . عشقی که دیگر نبود یا اگر بود کمرنگ بود وگرنه بعد از هفت ماه پس از رفتن محمد و فاطمه ، باید یک اتفاقی می افتاد که نیافتاد. توی همون شب ها ی ماه مبارک ، خیلی از سحرها ، خیلی از افطارها ، موقع ربنا ، موقع اذان ، اشک توی چشمانم نشست و از ته دل آرزو کردم اگر هنوز راهی هست جلوی پایم قرار بگیرد وگرنه خداوند به من ، یه قلب جدید بدهد.
قلبی خالی از عشق گذشته ها و خاطرات خاک خورده ای که صاحبی نداشت .
بعد از شب های قدر بود که زن دایی زنگ زد و ما رو برای شب بیست و پنجم ماه رمضان افطاری دعوت کرد . دلم میخواست برم . بخاطر فسقلی هستی . واسه اون دستای کوچولو با انگشتای قشنگ و ریزش اما ... اگه قرار بود برم یه اتفاق می افتاد. حسام دعوتی افطاری منزل ما رو نیامد و این یه کارش حرف داشت و حالا با رفتن من ، یک پیام ، ناخواسته به حسام داده می شد که من هنوز صبورم ... سر سختانه مقابل قلبی که منطق سرش نمیشد ، ایستادم . پدر و مادر حاضر بودند که بروند که مادر پرسید :
_
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از برخی از مسئولین کشور این روزها
حرفهایی شنیده شد که مایه تعجب وتاسف
بود و از رسانه های دشمن مطرح شد
و تکرار حرف های خصمانه دشمن است!
- حضرت آقا♥️🌱
#خیانتظریف
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرغازقفسپریدوندادادجبرئیل
اینڪشماووحشتدنیاۍبۍعلے!...🪔
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
☀️صبح
🕊🌸یعنی دوستی بادانه ها
☀️دست دادن با همه پروانه ها
🕊🌸صبح
☀️یعنی آن کلاغ روی سیم
🕊🌸بالهای خسته یک"یاکریم"
☀️صبح
🕊🌸یعنی عشق،یعنی یک کلام
☀️ #سلام_صبح_زیباتون_بخیر
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 از نـســلِ عَلــــے مُنتَـقِـــمِ یــــآر مــےآیــد 🌴🔆
#حیدر
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوࢪے🌙
انتخابی به عظمت تقدیرات میلیونها نفر 🍃
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#تلنگرانه🦋
"منتشنھنیستم!" 🥀
گفت : مشتی بفرما آب!
گفتم : نوش جان من تشنه نیستم.
گفت : میدونستی احساس نیاز ما بھ امام ،مثل نیازمون بھ این لیوان آبه؟
گفتم : یعنیچی؟!
گفت : آدم حتی اگر کنارش آب باشه اما تشنهاش نباشه آب نمیخوره؛
میخوره؟!
گفتم : نه
گفت : خب؛ ما آب ڪه کنارمون نیست هیچ!
تشنهام نیستیم...
فقط آدم تشنه هست که بھ هردری میزنه براۍ یه جرعه آب!
تو برای امامت به هر دری زدی؟
سڪوت کردم...
#العجـلیابقـیةالله🍂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخ که هزار بار هم ببینی تازست
#امامرضـا🧡
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت353
تو چرا آماده نمیشی پس ؟
-نه شما برید من میمونم خونه .
پدر با یه اخم پرسید :
_واسه چی اونوقت ؟
-واسه اینکه بشیم یک به یک ...آقا حسام هم دعوتی افطاری ما نیومد.
پدر پوزخند زد و رو به مادر گفت :
_می بینی ؟! نگو من نامزدی این دو تا رو بهم زدم ، اینا هردوشون بچه اند ... خاله بازیشون گرفته ... اون نیومد ... من نرم ...
عصبی از کنایه ی پدر گفتم :
_به هرحال شما باعث این بچه بازی شدید ... شما شروع کردید .... وقتی چشمتون رو سهم آقا جون کور کرد و خواستید به زور منو بشونید سر سفره ی عقد آرش ، نتیجه اش شد لج و لجبازی بچه گانه ی ما ... وقتی الگوی من و حسام شما و دایی باشید ، از این بهتر نمیشیم .
پدر یه قدم جلو اومد و قبل از اینکه من یا حتی مادر حدس بزنیم ، یک سیلی نوش جانم کرد . محکم و مردونه .
سرم کاملا برگشت و حس کردم یه طرف صورتم بی حس شد :
_خوب گوشاتو وا کن الهه ... من دیگه مثل تو صبور نیستم ... شده التماس محمد رو کنم، برش می گردونم ولی التماس حسام رو نمی کنم ...اومد که اومد .... نیومد ، بمون تا موهات مثل دندونات سفید بشه .
پدر جلو رفت و فریاد زد :
_منیژه بیا .
مادر فقط نگاهم کرد و همراه با نفسی از سر تاسف ، سری تکان داد و رفت . من موندم و یه صورت سیلی خورده از پدر و زبون روزه ای که میلم نمی رفت به افطار . اما باز برای سرگرم کردن خودم هم که شده ، سفره ی کوچکی پهن کردم تا یادم بره سر چه چیزی بی خودی یه سیلی خوردم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝