هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #صابرین
📽 فیلمی زیبا و دیدنی از رزمندگان دلاور تیپ ویژه صابرین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ( نیروهای واکنش سریع )
🙏 زنده و پاینده باشند ، حافظان امنیت و آرامش....
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
.
فقیـࢪ آمدم و دل شڪستھ پࢪسیدمـ :
“مگࢪ ڪھ شاھ خࢪاسـان گدا نمۍخواهد؟”🌿
✨﷽✨
#سلام_صبحتون_بخیر ☕😊
شنبه تون متبرک به نگاه خدا
امروزتون بهترازدیروزآروزمندم
موفقیت سربلندی،زندگےآرام
ودوستی تون باخدا
واهل بیت بیش ازهمیشه باشد🌸🙏
💟🌿💟
🌿💟
#پنج_کلید_شادی_و_آرامش
🔑امام علی علیه السلام فرمودند
#خوش بینی غصه ها را #سبک می کند،انسان را از ارتکاب #گناه_باز می دارد و راحتی دل و سلامتی دینی است.
(غررالحکم،ص253)
🔑بهترین راه برای #خوشحال کردن خودت، این است که دیگران را شاد کنی.
🔑#لبخند زدن تو بر روی دوستان و خانواده ات برای تو #صدقه است.
🔑#مومن غمش را در دل و #شادی اش را در چهره پنهان می کند.
🔑#رسول_خدا هرگاه سخنی می فرمودند، با #لبخند همراه بود.
📚برداشت از کتاب👇
📔خداحافظ اختلاف
📝نوشته علی اکبر اسکندری
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
وَ اجعَل قَلبِی بِحُبِّکَ مُتَیِّماً
و دلِ مرا سرگشته
و حیرانِ محبت خود قرار ده . .💙'
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
" مَن دائماً برای تـو
اسبـابِ زحمتم
پایِ گنــاهـِ من
تو فقط ایسـتادهایی ! "
✅ #اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج ...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
⸤•🌸•⸣
دلموصلِتوجاناآرزوداشت
ولـےشدفاصلھبسیارعشقاست :)
بیادرماهِروزھیاریمکن؛
کنارتمھدیـٰااِفطارعشقاست🌼˘˘
.
#یآبݧَیآس(:🌱 . . !
رمان جدید 😍
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
رمان آنلاین #اوهام
#پارت18
کودکی عالم عجیب و غریبیه . با قوانین عجیب و غریب تر.
می شنوی خیلی حرف ها رو میبینی خیلی رفتارها رو ...ولی فراموش می کنی . با یه لبخند از سر تقصیر خیلی ها میگذری و با یه اخم ساکت میشی و با یه شکلات دل می بندی . عالم احساسات متغیر ، کودکیه .
بعد از اتفاقی که افتاد ، هومن یه ماهی رفت خونه آقاجون ، ولی جسته و گریخته می شنیدم که قراره توی یه مهمونی بزرگ که آقاجون و خانم جون میان تهران ، هومن رو هم بیارند .
مهمانی خونه ی عمه مهتاب . یه هفته که از نبود هومن گذشت ، تاریکی و ترس انباری هم از سرم گذشت . هفته ی دوم حوصله ام سر رفت . از اینکه توی یه خونه ی به اون بزرگی تنها بودم و خودم بودم و خودم ، کسل شدم و هفته ی سوم پاک یادم رفت که هومن چکار کرده که رفته خونه ی آقا جون . و هفته ی آخر حتی دلتنگشم شدم .
وقتی این دلتنگی رو ابراز کردم و حال هومن رو از مامان مینا پرسیدم ، گفت که هومن برای دعوتی خونه ی عمه مهتاب بر میگرده . اسم دعوتی که اومد ، یاد سیما افتادم و بیقرار رفتن به مهمونی شدم .حالا دیگه مثل روزهای اول ورودم به اون خونه نبود که همه چی برام تازگی داشته باشد و از دیدن حمام به اون بزرگی ، وان سفید و بزرگش یا استخر توی حیاط یا اتاق پر از اسباب بازی هام یا خرید اون لباس های چین چین و با دامن پفی ، ذوق کنم .حالا همه چی بوی تکرار می داد و بوی دلتنگی برای یه همبازی .
دوباره یادم اومد که توی محله ی قبلی مون چه دوستایی داشتم .چه بازی های شیرین و دسته جمعی داشتیم .چادر پهن می کردیم کنار در خونه ، توی کوچه و خاله بازی می کردیم .شاید اسباب بازی های آن چنانی نداشتیم اما همبازی های خوبی داشتیم .
اونقدر که حتی دوستم که از من بزرگتر بود ، کتاب کلاس اولش رو به من داده بود تا عکس هاشو ببینم . و من عاشق عکس اون پسر بچه و اون سگی بودم که دنبالش بود و کنار درخت میایستاد . یکبار کنار درخت . یکبار سگ بالای درخت . یکبار هم درخت به تنهایی . و خط های کج و ماوج دست خط دوستم که زیر عکس های کتاب کشیده شده بود .
اما حالا من بودم و همه چیز و همه ی امکانات اما با دوستی خیالی که حرفی برای گفتن نداشت و برادری که از من متنفر بود و من هربار که حوصله ام از تنهایی سر می رفت ، از خاطرم می رفت که چقدر از من متنفر است . به همین دلیل برای دعوتی عمه مهتاب ذوق داشتم .روز دعوتی مادر لباس دامن دار چین چینم را تنم کرد و موهایم را بافت . و من ته دلم قند آب شد برای بازی با سیما و دیدن اتاق مخصوص او .
تصورم چندان هم دور از ذهن نبود.خانه ی عمه مهتاب هم خانه ی بزرگ و زیبایی بود. اما استخری وسط حیاطش نداشت . در عوض سالن پذیرائی اش آنقدر بزرگ بود که مرا محو تماشای خودش کند . یک طرف مبلمان ، یک طرف میز ناهار خوری ، یک طرف تلویزیون و طرف دیگر پر از گلدان .همه بودند . یک جمع خانوادگی و پر شور .حتی آقا بزرگ و خانم بزرگ هم آمده بودند .همه به ظاهر صورتم را بوسیدند و یه جمله ی تکراری "چطوری نسیم خانم ؟" رو پرسیدند ، اما کسی دنبال جواب این سئوال نبود .
چرا که تا خواستم جواب بدهم از کنارم می گذشتند و مشغول کاری میشدند .خبری هم از بچه ها توی سالن نبود و من بالاجبار نشستم روی یکی از مبل ها و نگاهم بین بزرگتر ها و حرف های آن ها می چرخید و گوشم میشنید.
🍂🍁🍂🍁
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
•『💞』
•
وقتےحضرتیوسفتوموقعیتگناهبود
ازخداخواستکمکشکنه...
خدادرهایبستهروبراشبازکرد...(:
همازگناهحفظشکردهم
همبهبالاتریندرجاتدنیایےومعنویرسوندش...
#آرامش
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری🌿
-درهمینحالوهوابودم...♥️
#پیشنهاددانلود📻