eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین از نویسنده محبوب و مشهور # پارت 96 چشمانم در گرمای سوزانی می سوخت و موجب شده بود تا با آنکه لب به صبحانه نزده بودم ، به خواب عمیقی فرو بروم . زمان برایم گنگ و بی مفهوم سپری شد تا اینکه صدایی ، هوشیارم کرد. -الو ...مامان پس شما کی میآید ؟ ای بابا ...من کار و زندگی دارم ... دخترتون افتاده روی دستم ... مریضه ، سرما خورده ...ای بابا ...آقا جون ، خانم جون رو داره ... از پس هم بر میآن ...من چی ؟... .اینجا افتادم تک و تنها، نسیم هم مریضه ...خداحافظ. صدای غر زدنش آن قدر واضح بود که انگار از درون اتاقم می شنیدم . با تکانی که لبه ی تخت خورد ، حدس زدم که کنار تخت نشست .پس در اتاقم بود و حالا بالای سرم. چشم باز نکرده بودم هنوز و در گرمایی عجیب می سوختم که شنیدم گفت: _چه بدبختی ام من ها !...حالا با تو چکار کنم . هیچ دلم نمی خواست حرف هایش را بشنوم . به زحمت چشم باز کردم و فقط حلقه های نگاهم را میخکوب چشمانش . نفس بلندی کشید و گفت : -بلند شو دست و صورتت رو بشور ، تب داری ... یه لقمه صبحانه هم بخور تا بتونم بهت یه قرص تب بر بدم . زل زده در چشمانش فقط نگاهش کردم . یعنی نگرانم بود یا ترس از جوابگویی به مادر باعث این دستورات بود.اخمی کرد و گفت : _صدامو میشنوی . با صدایی گرفته و گلویی پر درد گفتم : _لازم به پرستاری شما نیست ...شما برو دنبال بدبختی های خودت . چشمانش رو لحظه ای بست و از بین لبانش فوت بلندی کرد: _خدایا ...صبر بده ...بلند شو حوصلتو ندارم . دستم را گرفت تا مرا مجبور کند از روی تخت برخیزم که عصبی دستش را پس زدم : _نترس به مادر نمیگم که از فرط احساس مسئولیت موندی خونه و تنهام نگذاشتی تا مجبور نشم اینطوری سرما بخورم ... برو بذار بمیرم بلکه از شر تو یکی راحت بشم . با حرص لبانش را جمع کرد داخل دهانش و گفت : _هرطور خودت میخوای . بعد سمت در اتاق رفت که گفتم : _دفعه ی بعد هم بی اجازه وارد نشو . در را عمدا محکم بست و رفت .گاهی وقت ها حس غروری که در رفتارش ظاهر میشد ، چنان عصبی ام میکرد که راضی بودم بمیرم ولی حتی یک لحظه آن آدم مغرور و خودخواه را تحمل نکنم . و یکی از همان موقعیت ها همان روز بود . در تب داشتم می سوختم ولی حاضر نشدم که از جایم تکان بخورم . سخت نبود . تا چشمانم را باز میکردم از شدت تب ، میسوخت و دوباره می بستم . گرم در آتشی شده بودم که خواب های درهمی را برایم به تصویر می کشید که برخی کابوس بود و برخی رویاهایی که مرا در رنگین کمان خیالاتش محو می کرد . نمی دانم چقدر گذشت که اینبار حس کردم آتش سوزان تنم به کوره ای تبدیل شده و تن من در گرمای بی سابقه اش ، هیزم خوبی است برای سوختن . عطش تمام وجودم را گرفت و دانه های درشت عرق گرمی که از شدت تب بالا بود ، صورتم را پر کرد. نفهمیدم بیدارم یا خواب .نگاهم دراتاقم می چرخید . شاید رویایی بود شبیه واقعیت .هومن کنار تختم نشسته بود و با اخمی نگاهم می کرد. برای تشخیص مرز واقعیت از خیال ،دستم راسمتش دراز کردم . سر انگشتان داغ دستم با دستش برخورد کرد. احساس کردم . یعنی درخواب ها هم مثل واقعیت ، اینقدر خوب احساس میشد ؟ نگاهم خیره در چشمانش شد که زیرلب گفت : _ببین منو به چه کارایی وادار می کنی . بعد چیزی را از روی پیشانی ام برداشت که احساس سبکی کردم .دستمال بزرگی که تر بود و روی پیشانی ام گذاشته بود را باز در لگن آب سردی ، مرطوب کرد و روی پیشانی ام گذاشت . رطوبت سرد آب ، با گرمای پوستم بخار شد .سرم باز سنگین شد و چشمانم سنگین تر . پلک هایم روی هم افتاد و باز مرز خواب و واقعیت غیر قابل تشخیص . -چرا تبت پایین نمیآد؟! دیگه باید چکار کنم ؟خنده داره ... من کوتاه اومدم ... باید میذاشتم میمردی ...ولی ...خیلی یک دنده ای ! یکی بدتر از من ...شایدم مغروری...اونم یکی بدتر از من ... همین باعث شد که کوتاه بیام ... وقتی دوتا احمق به هم میوفتند ، اگه یکی کوتاه نیاد ... فاجعه میشه . 🍁🍂🍁🍂 است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی سخت نیست 🌼زندگی تلخ نیست 🌸زندگی همچون نت‌های موسیقی 🌼بالا و پایین دارد 🌸گاهی آرام و دل‌نواز 🌼گاهی سخت و خشن 🌸گاهی شاد و رقص‌آور 🌼گاهی پر از غم 🌸زندگی را باید احساس کرد... 🌼الهی ساز دلتون زیباترین آهنگو بزنه ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ بفرمایید صبحانه😋🍳
🌿•. . تآزه‌مےخواست‌ازدواج‌کنه‍..💍‍!' به‌شوخے‌بهش‌گفتم: خیلـے‌دیرجنبیدۍ..تابخواۍ‌ازدواج‌کنے ‌و‌ان‌شاءالله‌بچه‌دار‌بشے‌و‌بعد‌بچه‌بعدۍ ‌دیگه‌خیلۍ‌سنت‌میره‌بالا . .👴🏼!' یه‌نگاه‌بهم‌کردو‌گفت:سید، خداجبران‌کنندس . .🧡' . گفتم‌: یعنۍ‌چے . .🤭؟!' گفت: فکرمیکنے‌برای‌خدا ‌کارۍ‌داره‌بهم‌دوقلو‌بده . .🚶🏻‍♂؟!' سیدجان‌،اگه‌نیتت‌خدایـے‌باشه‌ خدا‌جبران‌کنندس.. :) . وقتۍ‌خدا‌بهش‌دوقلو‌عنایت‌کرد، تازه‌فهمیدم‌چـے‌گفته‌بود🔥!' . ‌ 🌸⃟💓¦⇢ 🌸•. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
بعضے وقتا دلت میگیࢪه؟ 💔 دوست دارے با یکے درد و دل کنے ولی میترسی ڪہ بره حرفات رو بہ کسی بگہ؟! ☹️ یک شخصے بهت معرفی میکنم که هر چقد باھاش حࢪف بزنے درد و دل کنی به کسی نمیگہ😌🌱 تازه مشکلت رو هم حل میکنہ↻💌 مهدےفاطمہ‌🙃♥️ اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج⛅️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
یه خبر خوش.. این هفته روحانی صبح جمعه بعد خواب میفهمه😁😂 آخر هفته روحانی رفته... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
آیا می‌بخشیدش؟! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
یہ‌چیزی‌کہ‌نمیذاره‌دلمون‌باروحانے صاف‌بشہ‌ نبودن‌شماست‌حاجے...💔 بہ‌خاطراین‌قاب‌کہ‌دیگہ‌هیچوقت‌‌تکرار نمیشہ ! 「🍃➜ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
در ازدحام دنیا اگر انسانی را یافتی که تو را می فهمد رهایش نکن چقدر آن ها که ما را نمی فهمند بی شمارند...
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا خوابیم، یا مَستیم، یا دیوانه‌ایم..🙄
🌿••| به قولِ حاج آقا قرائتی هر معتاد سالی یک نفر رو با خودش همراه میکنه ! شما که مسلمونِ مسجدۍ سالی چند نفر رو مسلمون مسجد میکنی !؟   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
🌸 وصیت من همان جمله حاج همت است با خدای خود پیمان بسته‌ام تاآخرین قطره خونم در راه حفظ و ازاین انقلاب‌الهے یک یک آن آرام و قرار نگیرم🍃 🌻   💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙 🌺 💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙