رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
# پارت 96
چشمانم در گرمای سوزانی می سوخت و موجب شده بود تا با آنکه لب به صبحانه نزده بودم ، به خواب عمیقی فرو بروم . زمان برایم گنگ و بی مفهوم سپری شد تا اینکه صدایی ، هوشیارم کرد.
-الو ...مامان پس شما کی میآید ؟ ای بابا ...من کار و زندگی دارم ... دخترتون افتاده روی دستم ... مریضه ، سرما خورده ...ای بابا ...آقا جون ، خانم جون رو داره ... از پس هم بر میآن ...من چی ؟... .اینجا افتادم تک و تنها، نسیم هم مریضه ...خداحافظ.
صدای غر زدنش آن قدر واضح بود که انگار از درون اتاقم می شنیدم . با تکانی که لبه ی تخت خورد ، حدس زدم که کنار تخت نشست .پس در اتاقم بود و حالا بالای سرم.
چشم باز نکرده بودم هنوز و در گرمایی عجیب می سوختم که شنیدم گفت:
_چه بدبختی ام من ها !...حالا با تو چکار کنم .
هیچ دلم نمی خواست حرف هایش را بشنوم . به زحمت چشم باز کردم و فقط حلقه های نگاهم را میخکوب چشمانش . نفس بلندی کشید و گفت :
-بلند شو دست و صورتت رو بشور ، تب داری ... یه لقمه صبحانه هم بخور تا بتونم بهت یه قرص تب بر بدم .
زل زده در چشمانش فقط نگاهش کردم . یعنی نگرانم بود یا ترس از جوابگویی به مادر باعث این دستورات بود.اخمی کرد و گفت :
_صدامو میشنوی .
با صدایی گرفته و گلویی پر درد گفتم :
_لازم به پرستاری شما نیست ...شما برو دنبال بدبختی های خودت .
چشمانش رو لحظه ای بست و از بین لبانش فوت بلندی کرد:
_خدایا ...صبر بده ...بلند شو حوصلتو ندارم .
دستم را گرفت تا مرا مجبور کند از روی تخت برخیزم که عصبی دستش را پس زدم :
_نترس به مادر نمیگم که از فرط احساس مسئولیت موندی خونه و تنهام نگذاشتی تا مجبور نشم اینطوری سرما بخورم ... برو بذار بمیرم بلکه از شر تو یکی راحت بشم .
با حرص لبانش را جمع کرد داخل دهانش و گفت :
_هرطور خودت میخوای .
بعد سمت در اتاق رفت که گفتم :
_دفعه ی بعد هم بی اجازه وارد نشو .
در را عمدا محکم بست و رفت .گاهی وقت ها حس غروری که در رفتارش ظاهر میشد ، چنان عصبی ام میکرد که راضی بودم بمیرم ولی حتی یک لحظه آن آدم مغرور و خودخواه را تحمل نکنم .
و یکی از همان موقعیت ها همان روز بود . در تب داشتم می سوختم ولی حاضر نشدم که از جایم تکان بخورم . سخت نبود . تا چشمانم را باز میکردم از شدت تب ، میسوخت و دوباره می بستم . گرم در آتشی شده بودم که خواب های درهمی را برایم به تصویر می کشید که برخی کابوس بود و برخی رویاهایی که مرا در رنگین کمان خیالاتش محو می کرد . نمی دانم چقدر گذشت که اینبار حس کردم آتش سوزان تنم به کوره ای تبدیل شده و تن من در گرمای بی سابقه اش ، هیزم خوبی است برای سوختن . عطش تمام وجودم را گرفت و دانه های درشت عرق گرمی که از شدت تب بالا بود ، صورتم را پر کرد.
نفهمیدم بیدارم یا خواب .نگاهم دراتاقم می چرخید .
شاید رویایی بود شبیه واقعیت .هومن کنار تختم نشسته بود و با اخمی نگاهم می کرد. برای تشخیص مرز واقعیت از خیال ،دستم راسمتش دراز کردم . سر انگشتان داغ دستم با دستش برخورد کرد.
احساس کردم . یعنی درخواب ها هم مثل واقعیت ، اینقدر خوب احساس میشد ؟
نگاهم خیره در چشمانش شد که زیرلب گفت :
_ببین منو به چه کارایی وادار می کنی .
بعد چیزی را از روی پیشانی ام برداشت که احساس سبکی کردم .دستمال بزرگی که تر بود و روی پیشانی ام گذاشته بود را باز در لگن آب سردی ، مرطوب کرد و روی پیشانی ام گذاشت . رطوبت سرد آب ، با گرمای پوستم بخار شد .سرم باز سنگین شد و چشمانم سنگین تر . پلک هایم روی هم افتاد و باز مرز خواب و واقعیت غیر قابل تشخیص .
-چرا تبت پایین نمیآد؟! دیگه باید چکار کنم ؟خنده داره ... من کوتاه اومدم ... باید میذاشتم میمردی ...ولی ...خیلی یک دنده ای ! یکی بدتر از من ...شایدم مغروری...اونم یکی بدتر از من ... همین باعث شد که کوتاه بیام ... وقتی دوتا احمق به هم میوفتند ، اگه یکی کوتاه نیاد ... فاجعه میشه .
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی سخت نیست
🌼زندگی تلخ نیست
🌸زندگی همچون نتهای موسیقی
🌼بالا و پایین دارد
🌸گاهی آرام و دلنواز
🌼گاهی سخت و خشن
🌸گاهی شاد و رقصآور
🌼گاهی پر از غم
🌸زندگی را باید احساس کرد...
🌼الهی ساز دلتون زیباترین آهنگو بزنه
بفرمایید صبحانه😋🍳
#خداجبرانکنندس🌿•.
.
تآزهمےخواستازدواجکنه..💍!'
بهشوخےبهشگفتم:
خیلـےدیرجنبیدۍ..تابخواۍازدواجکنے
وانشاءاللهبچهداربشےوبعدبچهبعدۍ
دیگهخیلۍسنتمیرهبالا . .👴🏼!'
یهنگاهبهمکردوگفت:سید،
خداجبرانکنندس . .🧡'
.
گفتم: یعنۍچے . .🤭؟!'
گفت: فکرمیکنےبرایخدا
کارۍدارهبهمدوقلوبده . .🚶🏻♂؟!' سیدجان،اگهنیتتخدایـےباشه
خداجبرانکنندس.. :)
.
وقتۍخدابهشدوقلوعنایتکرد،
تازهفهمیدمچـےگفتهبود🔥!'
.
🌸⃟💓¦⇢ #شهیدمحمدپورهنگ🌸•.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
بعضے وقتا دلت میگیࢪه؟ 💔
دوست دارے با یکے درد و دل کنے ولی
میترسی ڪہ بره حرفات رو بہ کسی بگہ؟! ☹️
یک شخصے بهت معرفی میکنم که هر چقد باھاش حࢪف بزنے درد و دل کنی
به کسی نمیگہ😌🌱
تازه مشکلت رو هم حل میکنہ↻💌
مهدےفاطمہ🙃♥️
اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج⛅️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
یه خبر خوش..
این هفته روحانی صبح جمعه بعد خواب میفهمه😁😂
آخر هفته روحانی رفته...
#علیبرکتالله
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
آیا میبخشیدش؟!
#دولتروحانی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
یہچیزیکہنمیذارهدلمونباروحانے
صافبشہ
نبودنشماستحاجے...💔
بہخاطراینقابکہدیگہهیچوقتتکرار
نمیشہ
#حلالتنمیکنیم !
「🍃➜ 🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا خوابیم، یا مَستیم، یا دیوانهایم..🙄
#حرف_حساب 🌿••|
به قولِ حاج آقا قرائتی
هر معتاد سالی یک نفر رو
با خودش همراه میکنه !
شما که مسلمونِ مسجدۍ
سالی چند نفر رو
مسلمون مسجد میکنی !؟
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#محمودرضابیضایۍ🌸
وصیت من همان جمله حاج همت
است با خدای خود پیمان بستهام
تاآخرین قطره خونم در راه حفظ
و #حراست ازاین انقلابالهے یک
یک آن آرام و قرار نگیرم🍃
#شهیدمدافعحرم🌻
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙