2.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
3.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام سلام صد تا سلام روزت بخیر دوست من☀
🌹نیایش صبحگاهی🌹
🌺الهی ای دور نظر و ای نیکو حضر
🌺و ای نیکوکار نیکمنظر،ای دلیل هر برگشته،
🌺و ای راهنمای هر سرگشته،ای چاره ساز هر بیچاره
🌺و ای آرندهٔ هر آواره،ای جامع هر پراکنده
🌺و ای رافع هر افتاده ، دست ما گیر
🌺ای بخشنده بخشاینده.
✅امروز ساحل دلم را به پروردگارم میسپارم و میدانم زیباترین و امنترین قایق را برایم میفرستد.او همواره بر من آگاه و بیناست.خدایا شکرت🙏🏻
-
با شوق وصل
دست ز عالم فشاندهایم جز تو به
شوقِ ما چه کسی میدهد جواب :)💚
-
#به_تو_از_دور_سلام
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
.
•«وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي»•
و تـو را بین همه محبوب کردم
سورهطه📿
آیه/۳۹
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
-
-
حاج اسماعیل دولابی میفرمودن :
وقتی بگویی خدایا..
من غیر تو را ندارم خدا غیور است
خواسته تو را اجابت میکند..🍃
-
-
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_309
همین را کم داشتم!
چند قدمی جلوتر رفتم و باز پرسیدم:
_ببخشید برادر.... سنگر آقای صلاحی کجاست؟
_صلاحی؟!... صلاحی نمی شناسم.... اسمش چیه؟
_یوسف....
_اسمشم نشنیدم.
پف بلندی زیر لب کشیدم.
_ای بابا.... یعنی هیچ کی یوسف رو نمی شناسه؟!
و نفر سوم هم یوسف را نشناخت!
دیگر مانده بودم چکار کنم که یکی از همان رزمنده ها را دیدم.
_آقا... آقا.... شما کجا رفتید؟... من از هر کی می پرسم سنگر آقای صلاحی کجاست میگه نمی دونم که!
_اتفاقا همین الان اومدم دنبال شما.... آقای صلاحی کیه؟!
متعجب نگاهش کردم.
_همون آقایی که حالش بد بود دیگه اسمش یوسفه فامیلش صلاحی....
ایستاد و چنان متعجب نگاهم کرد که شوکه شدم.
_چی شده؟!
_اینجا هیچ کی اسم و فامیل فرمانده رو نمی دونه... شما از کجا ایشون رو می شناسيد؟!
نگاهم چند ثانیه در چشمان آن مرد رزمنده، توقف کرد.
_چی گفتید الان؟!.... فرمانده؟!.... کدوم فرمانده؟!
_همون آقایی که آوردیمش درمونگاه دیگه ... فرمانده ی پایگاه هستند دیگه.
_اون فرمانده است!!!!
و یادم آمد که چطور رو در روی یوسف گفته بودم:
« _می خوام فرمانده ی این پایگاه رو هم بیینم.
این بار سر بلند کرد و لحظه ای نگاهم.
_می خواید شکایت منو ببرید پیش فرمانده پایگاه؟
_نه خیر می خوام از این مدیریت و فرماندهیش اشکال بگیرم.
نفس پُری کشید و گفت :
_به من بگید بهش می گم.... اون سرش شلوغه... نمی تونه شما رو ببینه.
_بهش بگید یه فرمانده باید با زیر دستاش رفیق باشه.... قرار نیست چون فرمانده است همه ازش بترسن و از همه اونقدر کار بکشه که به خاطر بی خوابی و خستگی کارشون به درمونگاه بیافته.... اگه مَرده و راست می گه خودش به جای نیروهاش کار کنه و از خواب خودش بزنه....یه کم شعور هم خوب چیزیه! »
_مگه شما فرمانده رو نمی شناختید؟!
_نه.... یعنی چرا ایشون همسایه ی ما در تهران هستند اما اینجا نه... نمی دونستم فرمانده ی پایگاه ایشونه.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
_
از لحاظ روحى نياز دارم اون پسربچهای باشم
که وسطِ نماز به سردار سليمانى گل داد :)🌱"
_
#حاجقاسم✌️🏻
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
| #عاشقانهیواشکی |
+ چشمانت را ببند ؛ اولین چیزی را
که میبینی بگو
_ زندگیمو میبینم
+ زندگیت ؟ یعنی چی؟
_ یعنی چشمانِ تو 👀🫀
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
°
°
شنیدم مصرعی شیوا
که شیرین بود مضمونش منم
مجنون آن لیلی که صد لیلاست مجنونش :)♥️
°
°
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_310
همراهش رفتم. و وارد سنگر فرمانده شدم.
هنوز بی هوش بود از خستگی و خواب.
نور سنگر خیلی کم بود که مجبور شدم بگویم :
_چراغ قوه دارید؟
_بله بله.... الان میارم.
پیدا کردن رگ دست یوسف سخت نبود. سِرُمش را که زدم یک آمپول خواب آور هم در سِرُمش تزریق کردم تا استراحت کند.
_یه خواب آور براش زدم، سِرُمش رو هم کم کردم که استراحت کنه.... بذارید بخوابه... خواب براش خوبه... تا شب بیدار نمی شه... اما یک نفر باید اینجا مراقبش باشه چون....
و هنوز نگفته، دو رزمنده به هم نگاه کردند و یکی از آن دو گفت :
_ببخشید خانم پرستار ولی ما نمی تونیم تا شب بالای سر فرمانده بشینیم.
_چرا؟!
_ایشون وقتی بیدار بشند و هوشیار اول از همه خود شما رو توبیخ می کنند که چرا براش خواب آور زدید که از کارش عقب افتاده... اگه ما هم تا شب کنارش باشیم که ما هم توبیخ می شیم....
_نگران نباشید توبیخ نمی شید...
_شما فرمانده رو نمی شناسید خانم پرستار... خود فرمانده همیشه می گفت دور از جون، ولی اگه در حال مرگم بودم شما باید به کارتون برسید، واسه خاطر من هیچ کاری نباید عقب بمونه.
_یعنی الان یه نفرم نیست که اینجا بمونه؟
سکوت آن دو مرا متعجب کرد.
_خیلی خب... لااقل چند دقیقه اینجا بمونید تا برم به درمونگاه اطلاع بدم.
از سنگر که بیرون زدم از این شیوه ی مدیریتی یوسف متعجب شدم.
هم خودش را هلاک کار کرده بود هم اطرافیانش را.
به درمانگاه که رسیدم عادله هم کارش تمام شده بود و دو تخت از مجروحین خالی....
_خسته نباشی.... چی شد؟... مجروحایی که آوردن چی شدند پس؟
_با آمبولانس منتقل شدن شهر.... یکی هم رفت بخش جراحی.... تو چکار کردی؟
_تو می دونستی این آقایی که از خستگی حالش بد شده بود و آورده بودنش اینجا، همون فرمانده ی پایگاهه؟
_آره... مگه تو نمی دونستی؟
_نه....
_چند روز پیش که اون آقایی که اینجا بستری بود که گفتی بهش میری با فرمانده اش صحبت می کنی... آقا سید.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
وخدا تو را آفرید
برای اثبات آﻳﻫ ے
| فتبارک الله احسن الخالقین 🍃|
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
2.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙