eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 خاله طیبه با سینی چای و میوه وارد اتاق شد و گفت : _خیلی خوش اومدید..... خب یوسف جان کی به سلامتی میخوای برگردی باز؟ _اگه خدا بخواد همین فردا. غیر از خاله، من هم شوکه شدم. _همین فردا! سر رو به پایین جوابم را داد: _بله.... و این بار من گفتم: _اگه چند روز دیگه صبر می کردید، حالم بهتر می شد و منم با شما می اومدم. خاله طیبه چنان عصبی شد يک دفعه که کف دستش را چندین بار محکم کوبید روی ران پایش. _وای خدا فرشته!!.... تو مگه حالتو نمی بینی؟!... باز کجا میخوای بری منو دق بدی! _خاله بهتر میشم.... و این بار یوسف جدی نگاهم کرد. _فرشته خانم... شرایط الان شما فرق کرده... دکتر گفت جای پر گرد و خاک، در معرض گاز های شيميايي، بوی تند الکل و هر چیزی که ریه رو اذیت میکنه نباشید. _آقا یوسف!... شما چرا دیگه؟!.... مگه تو پایگاه هر روز گاز شيميايي میزنن؟! نگاه متعجب همه روی صورتم بود که ادامه دادم: _الکل هم که ما دائم استفاده نمی کنیم.... گرد و خاک هم میشه ماسک پارچه ای زد.... خاله طیبه باز با حرص چندین بار کف دستش را کوبید روی گونه اش. _اِی وای خدااااا.... خدا منو بکش از دست این دختر! _خاله!! _خالت بمیره که راحت بشه الهی.... آخه تو الانش با یه کپسول اکسیژن زنده ای دختر.... چرا لج می کنی؟!.... دیگه پایگاه تموم شد.... اگه بمیرمم دیگه نمیذارم بری. با ناراحتی به خاله نگاه کردم. _من رضایت نامه پُر کردم... به خواست خودم رفتم.... پدرو مادر و همسر هم ندارم که بخوان جلوم رو بگیرن.... من میرم. و این بار یوسف با جدیت گفت : _فرشته خانم.... نذارید یه نامه بزنم به بیمارستان که شما رو نپذیرن. باورم نشد! با من بود؟! او همان یوسف چند روز پیش بود اصلا؟! آنقدر حرصم گرفت که حس کردم نفسم بند آمد. فوری یک پاف از اسپری مخصوصم را زدم و همراه همان اسپری با عصبانیت از اتاق بیرون آمدم که صدای خاله اقدس را شنیدم : 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
بی‌حسرت از جهان نرود هیچ‌کس به در الا شهیدِ عشق؛ به تیر از کمانِ دوست !
‌ ‌🌷 صبحم باش تا به شوقِ از شب بگذرم ؛ ای حضور از آفتاب زیباتر ... سلام صبحت بخیر❤
توعجب‌تنگه‌ی‌عابرکشی‌ای‌معبرعشق!
میسوزمـ از غمت بنشیـٰن و نگاه‍ کن دنیـا پس از |تُ| با مـٰن تنها چه‍ میکنـد. . ♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
21.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 چرا امیرالمومنین(ع) از ۱۴۰۰سال پیش تا همین امروز غریب است؟ 💫چرا ایشان در بین ما که به فضائل حضرت آگاه و معتقد هم هستیم، باز هم غریب است؟ 📲 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
وپدرتنھا‌قہرمانۍبود، ڪہ‌روۍسڪو‌نرفت!... :) 🖐🏼 •🌿•🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _یوسف !.... نمی بینی حالشو؟!... الان وقت این حرفا بود آخه؟!.... بعد سه هفته دخترم مرخص شده اومده خونه... حالا دو سه هفته بهش هیچی نمی گفتید تا بعد. و یوسف عصبانی باز حرف خودش را زد: _عه! مادر من!.... چی بگم؟!... دروغ بگم؟!... سه هفته دروغ بگم، بگم باشه بیایید اصلا اونجا وسط بهشتید بعد یک دفعه بهش بگم دکتر گفته شما نمی تونی بیای؟ و باز خاله اقدس یوسف را توبیخ کرد. _دروغ نگو ولی لااقل شب عید این بچه رو خراب نمی کردی.... حالش بد شد... ندیدی؟!... طیبه تو چرا دیگه؟!... دندون رو جیگر می ذاشتید بلکه یه امشب رو دلخور نشه. دیگر دیر بود برای این حرفها، رفتم سمت هوای سرد حیاط و ایستادم روی بالکن و باز نفسم از شدت عصبانیت گرفت. پاف دوم اسپری ام را زدم که یوسف آمد. _فرشته خانم.... می دونم چقدر دوست دارید برگردید پایگاه ولی اونجا برای شرایط شما مناسب نیست. تکیه زد به نرده های بالکن و پشت به من. و من رو به حیاط با خنده ای تمسخرآمیز جوابش را دادم : _آره.... می دونم... این جور که شما و خاله طیبه می خواید.... من دیگه باید برم بمیرم. _ای بابا... دور از جون... ما فقط حرفهای دکتر رو گفتیم. _آقا یوسف... شرایط رو می شه جور کرد.... اتفاقا توی درمانگاه پایگاه هم داروهای من هست و هم اکسیژن.... هم می تونم ماسک بزنم و هم همکاران اگه بهشون بگم، جلوی من از الکل استفاده نکنن.... اما اینکه شما می گید نامه بزنید که منو قبول نکنن یه چیز دیگه است. _به خدا که باز دارید لجبازی می کنید... فکر می کردم بعد از قضیه ی گاز شيميايي که زدن شما درس عبرت گرفتید! با حرص آمیخته به عصبانیت نگاهش کردم. اگر چه او نگاهم نمی کرد ولی قطعا صدایم را خوب می شنید. _من لجبازی می کنم؟!... من که حالمو بهتر از شما می دونم؟!... واقعا که... اتفاقا انگار باز شما شروع کردید و افتادید روی دنده لج. این بار نگاهم کرد! و مثل خودم عصبانی جوابم را داد: 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀