eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 برای فاطمیه باید زحمت کشید... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
🌸برخیز هوای صبحدم می چسبد 🌿در باغ بزن کمی قدم ، می چسبد 🌸با نان صفا و مهر ، شیرینی عشق 🌿نوشیدن چای تازه دم می چسبد 🌸این صبح که هدیه نوشخند آورده 🌿یک روز قشنگ و دلپسند آورده 🌸گسترده ز مهر سفرهٔ شادی و نور 🌿دمنوش گل امید، قند آورده سـ🌸ـلام صبحتون به شیرینی عسل🌷 آخر هفته تون شاد و پرخاطره 🌸
www.vaezin.com - عاقبت بخیری طیب.mp3
4.75M
✅ داستان بسیارزیبای👌👌👌((طیب )) ودلنشین❤❤❤ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🇮🇷🌺 🎥 داستان عجیب یک جوان لات که به سرعت مجوز شهادت گرفت. 🔺سید مسعود رشیدی، جوانی که می‌گفتند حتی بلد نبود سلام کند! 📌 و اینگونه دل نزد خدا باشد؛ خداوند آن را می‌خرد... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 همراه یوسف با یک ماشین از مهمات جنگی به پایگاه رفتیم. من و یوسف پشت جیپی که قرار بود برای پایگاه مهمات ببرد سوار شدیم. جلوی جیپ هم راننده و یکی از رزمندگان. نگاهم بین جعبه های مهمات چرخید. یوسف متوجه نگرانی ام شد و گفت : _نگرانی؟.... اینا همین جوری که منفجر نمی شن.... نگران نباش. _خب اگه یه بمبی یه چیزی زدن چی؟ کمی سمتم به جلو خم شد. _عمر دست خداست فرشته خانم.... اون زمانی که رفتم خط مقدم و زانوم تیر خورد، می شد به جای زانوم یه تیر بخوره تو قلبم.... یا سرم.... ولی نخورد.... یعنی خدا نخواست..... شهادت نصیب ما نشد فرشته خانم..... نشد که بریم بهشت. با اخم نگاهش کردم. _شما خودت الان وسط بهشتی.... فرشته نداری که داری.... به آرزوت نرسیدی که رسیدی.... دیگه چی می خوای از خدا. از حرفم خنده اش گرفت. _راست گفتی..... همه چی خوبه.... من وسط بهشتم با یه فرشته خانم.... فقط یه پای شَل دارم که.... باز از دستش عصبانی شدم. _اصلا خوشم نمیاد هی می گی پای شَل پای شَل..... منم خب آسمی هستم هی باید بگم؟ لب پایینش را زیر دندان های بالایش گرفت. _دیگه نشنوم بگی آسمی.... فقط نگاهش کردم که ادامه داد : _باشه فرشته خانم.... حق با شما.... من اشتباه کردم. نفس بلندی کشیدم و او همچنان خیره ام ماند. انگار قصد نداشت چشمانش را از من بگیرد. _دیگه چی شده؟ سرش را جلو آورد و همانطور که روبرویم، طرف دیگر جیپ نشسته بود گفت : _دیگه وقتی وسط بهشتی، چرا هی به فرشته خانومت نگاه نکنی! از حرفش خنده ام گرفت. خوب دلبری می کرد. راه بدست آوردن قلبم را بلد بود. اصلا او همان یوسف جدی گذشته ها بود! همانی که وقتی برایشان کاسه ای آش بردم، با دیدن اخم هایش، از او ترسیدم! این همان یوسف بود! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد 🔸 اون حال میکنه، این لایک میکنه... عاقبت جامعه‌ای که پولدارها در اون الگو بشن... ⁉️ وظیفه ما تو این اوضاع چیه؟ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 سلبریتی‌ها چگونه جامعه را بی‌دین می‌کنند؟! ⚠️حتما ببنید و نشر بدید ➖➖➖➖➖➖➖ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
-مانده‌ام با غم هجران نگارم چه كنم عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه كنم...(: 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 سلبریتی‌ها چگونه جامعه را بی‌دین می‌کنند؟! ⚠️حتما ببنید و نشر بدید ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 به پایگاه رسیدیم. از همان درون جیپ از هم خداحافظی کردیم. چون یوسف نمی خواست جلوی چشم بقیه باشیم، در خلوت و همان بین مهمات جنگی، پیشانی ام را بوسه ای زد. نقطه ای که جای بوسه اش، بود داشت گرمایی عجیب را به سرتاسر وجودم پخش می کرد. _مراقب خودت باش فرشته خانم. _چشم. سرم را از خجالت پایین گرفته بودم که با انگشت اشاره و شست، چانه ام را گرفت و سرم را بلند کرد. سیاهی سیاره ی شب گرفته ی چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت : _ الان که رفتی تو درمانگاه، مستقیم میری پیش دکتر شهامت.... دست چپت رو می ذاری روی میزش تا ببینه... باشه؟ _نمی شه که.... خیلی خنده داره. _مثلا می خوای یه چیزی بگی.... یه جوری انگشترت رو نشونش بده دیگه. خنده ام گرفت. _خودش نگاهم کنه متوجه می شه... زمین تا آسمون قیافه ام تغییر کرده... می بینه خب. یک لحظه خوب نگاهم کرد و با لبخندی به حرفم رسید. _راست می گی... خودش می فهمه... حالا احتیاط کن اگه نفهمید برو حتما هی دستت رو بیار بالا که ببینه حلقه رو. _چشم. یک دفعه نگاهش مات شد. _چی شد؟! _تو گفتی چشم؟! _بله.... _این اولین چشمیه که بهم می گی می دونستی؟ هم خنده ام گرفت و هم حرصم. _آقا یوسف.... الان یه بمب می زنن من و تو فقط توی این جیپ موندیم، با همین مهمات می ریم رو هوا.... پیاده می شی یا نه؟ با لبخند قشنگی سرش را کج کرد و آهسته گفت : _آخه چطور برم؟.... این چند روزه بدعادت شدم از بس باهم بودیم. دیدم تا او بخواهد، حالا حالاها در جیپ ماندگاریم. دست دراز کردم و در را باز کردم و گفتم : _من اول می رم... بعد شما بیا.... از جیپ پایین پریدم و ساکم را برداشتم. یک لحظه به یوسف نگاه کردم. همچنان خیره ام بود که لبخندی برایش زدم و سمت درمانگاه حرکت کردم. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 سلبریتی‌ها چگونه جامعه را بی‌دین می‌کنند؟! ⚠️حتما ببنید و نشر بدید ➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
🌸برخیز هوای صبحدم می چسبد 🌿در باغ بزن کمی قدم ، می چسبد 🌸با نان صفا و مهر ، شیرینی عشق 🌿نوشیدن چای تازه دم می چسبد 🌸این صبح که هدیه نوشخند آورده 🌿یک روز قشنگ و دلپسند آورده 🌸گسترده ز مهر سفرهٔ شادی و نور 🌿دمنوش گل امید، قند آورده سـ🌸ـلام صبحتون به شیرینی عسل🌷 آخر هفته تون شاد و پرخاطره 🌸
«💚🕊» بسم‌رب‌المهدی|❁ جهان‌بی‌تو‌گرفتار‌است زود‌برگــرد‌آقای‌عزیز‌ما:) 💚¦↫ 🕊¦↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫
«💚🕊» بسم‌رب‌‌‌الحسن|❁ مازیرسایه‌ات‌قدوقامت‌کشیده‌ایم درچشم‌ماتمــام‌جهان‌بارگاه‌توست... 💚¦↫ ‹›
«💔🕊» بی‌توآوارم‌وبرخویش‌فروریخته‌ام ای‌همه‌سقف‌وستون‌وهمه‌آبادی‌ما... ـ²¹روزتـآسـآلگردشهآدتِ‌حـآجۍ.. 💔¦↫ 🕊¦↫ ‹›
« 🖤🍃» دلِ‌مان‌تنگِ‌رخِ‌توست علمدارعلی...💔 ‌ ـ²²روزتـآسـآلگردشهآدتِ‌حـآجۍ.. 💔¦↫ 🕊¦↫ ‹›╔═════
«🖤🍃» +فاطمه -جانم +جان علی نرو!💔 🖤¦↫¹⁴ ‹›
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 وارد درمانگاه که شدم اولین نفر، عادله متعجب شد. _فرشته!.... تویی؟!..... تو!.... تو.... عقد کردی! می دانستم آنقدر چهره ام تغییر کرده است که به راحتی قابل مشاهده باشد! با خجالت گفتم : _کم و بیش. عادله اما از ذوقش با حرص مرا بغل زد. _لعنتی چه خوشگل شدی تو!..... با کی عقد کردی حالا؟ لبم را از صدای بلند عادله گزیدم. _وای تو رو خدا یواش حرف بزن... الان مریض های توی درمانگاه هم می فهمند. با لبخندی که نمی توانست مهارش کند پرسید: _بگو این داماد خوشبخت ما کی هست حالا؟ سخت ترین سوال زندگی ام بود انگار. سر بلند کردم و با لبانی که به شدت روی هم می فشردم تا روی خط لبخند نیاید، گفتم : _همون.... فرمانده ی بی شعور پایگاه.... همون چارلی چاپلین خودمون. دهانش باز شد و ابروانش از تعجب بالا رفت. _نه!..... فرمانده؟!.... داری شوخی می کنی فرشته؟!.... تو سایه ی فرمانده رو هم با تیر می زدی و حالا..... سرم را از نگاه متعجبش پایین گرفتم. _ شد دیگه. _اِی کلک..... بگو پس.... صدای مرا تقلید کرد و ادامه داد : _دو هفته است فرمانده رو ندیدم.... می گن تو پایگاهه ولی چون گفتم جلوی چشم من نیاد روزا از سنگرش بیرون نمیاد..... تو نبودی اون بیچاره را حرص می دادی؟!.... پس دوستش داشتی؟! خندیدم. _چه خبره خانم حسینی؟ صدای دکتر شهامت بود. هر دو سمت صدا برگشتیم که نگاه دکتر به من افتاد. _شمایید خانم عدالت خواه؟! و از همان نگاهش هم فهمیدم که متوجه ی همه چیز شد. _سلام دکتر..... نگاه خیره اش را با دستپاچگی از من گرفت. _سلام.... به کارتون برسید خانم حسینی.... خانم عدالت خواه شما هم می شه چند دقیقه تشریف بیارید؟ _بله.... عادله آهسته خندید: _کُپ کرد از تعجب..... یعنی همه رو متعجب کردی‌ها. سمت اتاق دکتر شهامت پیش رفتم. _دکتر.... پشت میزش نشسته بود که با صدای من یک لحظه سر بلند کرد و باز سرش را پائین گرفت. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
«💚✨ » {مـٰااصابک‌من‌حسنہ‌فمن‌اللّٰھ} ‌ +دید؎‌وقتی‌‌پر‌از‌نـاامیدی‌‌میشی‌ بعد‌یھویی‌‌‌یه‌‌خوشحالے‌میاد‌تو‌دلت؟! اون‌‌خداست..:) 💚¦↫ ✨¦↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امــروز بهتريــن ثانيه ها 🌼شيرين تــــرين دقايق 🌺دلچسب تــــرين ساعت ها 🌼و دوست داشتنی‌ترين لحظه‌ها 🌺را برای شما آرزومنـدیم 🌻صبـح زیبای آدینه‌تون بخیر🌻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
صبح شد باز دݪم تنگ تو ... از دور سلام تو نیاز و ضرباݩ دلمی، ختم ڪلام ✨ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
. بچه‌هاازخوابتون‌بزنیدازتفریح‌تون‌بزنید ازدنیا‌تون‌بزنیدازخوشی‌‌ورفیق‌بازی بزنیدوبه‌داداسلام‌برسید!! جهادیعنی‌چشم‌پوشی‌ازخوشی‌هابرای انجام‌کارهای‌روی‌زمین‌مونده‌خدا...!(: _حاج‌حسین‌یکتا🌿 . 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _بفرمایید خانم عدالت خواه. وارد اتاقش شدم و گفتم : _کارم داشتید دکتر؟ انگار برایش سخت بود حرف زدن. کمی مکث کرد و مرا منتظر گذاشت. _بهتون حق می دم که بعد از اون شب خواستگاری از برخورد مادرم دلخور شده باشید اما فکرش رو نمی کردم که به این زودی عقد کنید..... من با صحبت کردن تونستم پدر و مادرم رو متقاعد کنم اما.... _قسمت نبود دکتر.... اصلا بحث دلخوری از مادر شما نبود..... یک خواستگار قدیمی داشتم که.... خدا خواست دیگه... خودم هم نمی دونم چطوری شد. بی آنکه نگاهم کند سری تکان داد. _مبارک باشه به هرحال..... اما..... _اما چی دکتر؟ منصرف شد از گفتن. _هیچی.... برید سر کارتون خانم پرستار.... امیدوارم خوشبخت بشید. _ممنونم از دعای خیرتون... با اجازه. برگشتم پیش عادله که با دیدنم باز اَبرویی بالا انداخت. از روی صندلی اش برخاست که برود بالای سر یکی از مریض ها که سرش را سمت گوش راستم کج کرد و گفت : _یعنی چنان از دور معلومه عقد کردی که فکر کنم همه ی پایگاه همین امروز بفهمند....خیلی خوشگل تر شدی بی شعور. _بی شعور!... چرا آخه؟ _آخه چرا بهم نگفتی؟! _ببخشید يک دفعه ای شد به خدا..... اصلا یه جوری شد که خودمم گیج شدم. _واستا واستا.... ببینم اون دو سه روزی که اومدی پایگاه و باز برگشتی.... نکنه.... نکنه همون موقع ازت خواستگاری کرد؟ خندیدم. خیلی تیز بود. _نه.... اومدم یه سوتفاهم رو براش توضیح بدم و برگشتم. چشمانش را برایم گرد کرد. _اومدی یه سوتفاهم رو توضیح بدی؟..... نکنه تو ازش خواستگاری کردی؟ _نه.... اون خواستگاری کرد.... منم اول بهش جواب رد دادم ولی بعد متوجه یه چیزایی شدم و اومدم که بهش بگم. مات حرفهایم شد. _وای فرشته!.... باید اینا رو برام بگی.... خیلی بدی... بدِ بدِ بد. خندیدم باز. _حالا الان کوتاه بیا تا شب برات می گم همه رو. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
+میخواست‌برخیزد‌ زِ جایش‌ باز‌افتاد آخر‌جای‌غلاف‌وتازیانه‌درد‌دارد...💔 +صاحب‌ قبر‌ بی‌نشون، سلام مادر🖐🏾!″ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
میدونی‌چیھ؟! انگشترِحاج‌قاسم‌بعدازاون‌انفجارسنگین‌سالم‌موند...! -ولی‌د‌اداش‌آرمان‌‌معلوم‌نیست‌‌چجوࢪےزدنت‌ڪہ‌انگشترت‌شکست💔؟ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
‍..🌿 یادمہ حاج‌آقا پناهیان آخرِ یہ سخنرانے دعا کردن و گفتن: یاامام‌حُسین! میخوام جورۍ زندگی کُنمـ کہ منو دیدۍ بگے اگر این مدینہ بود ما پامون بہ ڪربلا ڪشیده نمیشد... 💔 پ.ن: ‌به‌امام‌حسین‌بگید‌ ماروبراخودت‌‌تربیت‌ڪن اونوقت‌خودش‌می‌خَرَتِت خودش‌به‌دلت‌جَلا‌میده‍.. 🌸(: 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝