🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#قسمت_ششم
#مصاحبه_باهمسر
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اسدی
۱۳.چگونه از شهادت همسر بزرگوارتون مطلع شدید؟
کسی خبر نداشت اقا حجت سوریه هست جز چند نفر از نزدیکان
خواهر من شنیده بود اقا حجت تو سوریه شهید شده
سراسیمه زنگ زد که مگه اقا حجت سوریه هست
من هم چون به اقا حجت قول داده بودم به کسی نگم کجا هستن گفتم نه
خواهرم گفت خدا رو شکر اخه میگن اقا حجت تو سوریه شهید شده
بی اختیار افتادم دیدم در خونه باز شد و تو لحظه ای خونه پر شد از جمعیت بلند گریه میکرد به خودم اومدم
یاد حرفای اقا حجت افتادم که میگفت
خانم حواست باشه تا حالا دوستای من شما رو ندیدن صداتو نشنیدن نکنه وقتی من شهید شدم بلند گریه کنی
و ساکت شدم و اروم و استین به دهان گریه کردم
۱۴.خواهرجان آقاحجت اولین شهید مدافع حرم استان قزوین از قشر طلبه هستن حستون به لقب چیه؟
لقب و عنوان شهید شاخص بودن مسئولیت ما رو زیاد میکنه بارها گفتم همسر شهید بودن امتیاز نیست بلکه مسئولیت هست
دعا بفرمایید سربلند باشیم
۱۵.زمانی که پیکر آقاحجت در معراج الشهدا زیارت کردید به چه چیزی فکر کردید؟
جز یاد عاشورا چیزی در ذهنم نیومد و ذکر سلام علی قلب زینب صبور از زبانم نیفتاد
وقتی پیکرشون رو دیدم و دست رو صورتشون کشیدم سرمای تنش تا استخونم نشست اما وجودم پر شد از ارامش و صبر و همونجا خواستم و گفتم اقا حجت حواست باشه بچها هم باید فدایی و شهید بشن
و خدا شاهد هست که هر گز از این راه خسته نشدم و جز زیبایی ندیدم
و تمام حواسم بود که اقا حجت خواسته بود وقتی پیکر من رو میارن مراقب باش مبادا بی تابی کنی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#قسمت_هفتم
#مصاحبه_باهمسر
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اسدی
۱۶.بعنوان همسر شهید حجت اسدی بنظرتون شهادت اجر کدام پاداش آقاحجت است؟
چند وقت پیش ازم پرسیدن برای شهادت ذکر خاصی هست
گفتم شهادت به طلب کردنه
اینکه واقعا بخوای شهید بشی نه زبانن بلکه با تمام وجود
و
شهادت دل کندن هست دل کندن از هوای نفس از محمد حسین .....
بخوام بگم اقا حجت چی شد شهید شد
میگم اخلاص اخلاص اخلاص
۱۷.آیا شهید بزرگوار وصیت نامه داشتن ؟اگه بله لطفا ارسال کنید
بله و نکته وصیت شهید اخر وصیت نامه هست که مینویسن وعده دیدار بهشت بعد بهشت رو خط زده و مینویسن
جنه الحسین ع
۱۸.خانم اسدی لطفا آدرس مزار شهید بزرگوار بفرمایید
شرمنده قطعه و ردیف رو خاطرم نیست
مزار شهدای قزوین
خانم اسدی عزیز خیلی ممنون که این افتخار به کانال ما دادید واقعا سعادتی بود برامون
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
سال ۹۴ برای قزوین غیور عطر شهادت مدافعین حرم زینب را دارد
سه شهید مدافع حرم از سه قشر متفاوفت
و تجربه اولین ها برای دفاع از حرم بی بی زینب
رسول پور مراد از قشر دانشجو
حمیدسیاهکالی مرادی از پاسداران
و حجت اسدی از طلاب
یعنی اینکه اگر پای حرم بی بی زینب در میان باشد همه پاسدار حریم ولایت میشویم
سال ۹۴ را طوری تموم شد که غیور فرزند قزوین #حجت_اسدی اجر ده سال خادمی اباعبدالله الحسین از مادرشان حضرت زهرا در حرم عقیله بنی هاشم گرفت
#دلنوشته_ای_تقدیم_خانم_اسدی_عزیز❤️
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌀ارسالی اعضای عزیزمون
از فرزندانشون و
#سلیمانی_های_آینده👏👏
در مراسم تشیع #حاج_قاسم_سلیمانی
و با نماد #انتقام_سخت😊👏👏
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣3⃣
#فصل_چهارم
همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد؛ از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!»
راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده. زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند.
ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: «دست همه تان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی.»
وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم.
ادامه دارد...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣3⃣ #فصل_چهارم همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد ن
👏👏👏👏
پارت جدید از رمان دختر شینا
😍😍😍😍
زندگی نامه واقعی شهید ستار ابراهیمی
😊❤️😊❤️
کاملا واقعی و بسیااارعاشقانه
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#شهدا_عاشق_ترند
اوایل سر از ڪارش در نمیاوردم،
چون هم دوستای مذهبی ارزشی داشټ
و هم دوستایی کہ از نظر اعتقادی هیچ شباهتی بهش نداشتن و حتی مخالفش بودن!
یه روز ازش علٺ این قضیہ رو پرسیدم🤔
گفٺ:همیشہ آدم باید دو جور دوسٺ داشتہ باشه
بعضیا باشن کہ تو از وجودشون استفاده کنی😊
و بعضیا هم باشن از وجودت استفاده کنن کہ در هر دوصورټ این دوستی برای یہ نفر مفیده.
می گفت:
دوستی با کسایی کہ خودشون بہ ارزش ها مقید هستن خیلی خوبه☺️😍
ولی تو اونا چیزی رو تغییر نمیده.
#هنر اینہ کہ بتونی تو قلـبـــــ❣ـــــ کسی که با تو و اعتقاداتت مخالفه #نفوذ کنی و روش تاثیر بزاری.
#شهیده_شهناز_حاجی_شاه
#زنان_انقلابی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣3⃣
#فصل_پنجم
در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند.
دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سرکردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز.»
ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.
عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: «بهتر است اول برویم عکس بگیریم.»
ادامه دارد...✒️
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
🔴 لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ !
.
سوگند به کربلا ...
که عشق تو ...
ما را ... کُشت ...
» سوگند به این شهر که تو در آن ساکنی...
بلد 1-2
❤️ای بهترین رفیق من #حسین.........
.
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣3⃣
#فصل_پنجم
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم.
ادامه دارد...✒️
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#عشق_و_دیگر_هیچ
#عاشقانه_های_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
روایت زندگی
#شهید_والامقام #تقی_ورکش
توسط همسرشان🌹
#اللهم_الرزقنا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#فاطمیه
❤️ #امام_خامنه ای
«بنده حوائج یڪ ساله خود
را در #ایام_فاطمیه می گیرم.»
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃