رسیده بودم هیئت و سردرد داشت امانم رو میبرید ...
درد، بی امان و یکباره ریخته بود تو چِشمام و حتی نمیتونستم چشمامو خوب باز کنم ... بیچارهوار از اطرافیانم پرسیدم که همراه خودشون مسکّنی ندارن؟ هیچکس نداشت... سرم رو مدام میانداختم پایین و نگران بودم که نه از سخنرانی چیزی بفهمم و نه از عزاداری...
دلم گرفته بود... سر درد نباید اینجا و این موقع و امشب بیخ گلوم رو میچسبید. نه امشب...نه اینجا...
چای که آوردن قبل از خوردن با خودم گفتم من هرشب با تمام اعتقادم به "آب حیات بودن" چای روضهات را نوشانوش سر کشیدم. چون اعتقاد داشتم هرچیزی که به نام تو و در مجلس تو بِهِم میرسه حیات و معرفت و شِفاست
چای رو نگاه کردم و گفتم اگر یقینم قلبی باشه هیچ مسکّنی مثل چای روضهی تو دردمو آروم نخواهد کرد حسین ِ مهربونِ من...
و اولین جرعه چای رو سر کشیدم....
خانم بغل دستیم که از قبل وضع چهره و درد کشیدنمو دیده بود و بلند شده بود دنبال مسکن برام تو مجلس میگشت آخرای خوردن چایام رسید،خوشحال از اینکه برام یک مسکن پیدا کرده؛
اما وقتی چهره باز شده و چشمهای آروم شدهم رو دید جا خورد:
- مسکّن پیدا کردم برات
خندیدم...استکان چای رو نشونش دادم:
" لازمنیست...خوب ِخوب شدم...:) "
#هیئت
#خاطره
#چایی_روضه
#از_دوست_داشتنی_ها
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
رسیده بودم هیئت و سردرد داشت امانم رو میبرید ...
درد، بی امان و یکباره ریخته بود تو چِشمام و حتی نمیتونستم چشمامو خوب باز کنم ... بیچارهوار از اطرافیانم پرسیدم که همراه خودشون مسکّنی ندارن؟ هیچکس نداشت... سرم رو مدام میانداختم پایین و نگران بودم که نه از سخنرانی چیزی بفهمم و نه از عزاداری...
دلم گرفته بود... سر درد نباید اینجا و این موقع و امشب بیخ گلوم رو میچسبید. نه امشب...نه اینجا...
چای که آوردن قبل از خوردن با خودم گفتم من هرشب با تمام اعتقادم به "آب حیات بودن" چای روضهات را نوشانوش سر کشیدم. چون اعتقاد داشتم هرچیزی که به نام تو و در مجلس تو بِهِم میرسه حیات و معرفت و شِفاست
چای رو نگاه کردم و گفتم اگر یقینم قلبی باشه هیچ مسکّنی مثل چای روضهی تو دردمو آروم نخواهد کرد حسین ِ مهربونِ من...
و اولین جرعه چای رو سر کشیدم....
خانم بغل دستیم که از قبل وضع چهره و درد کشیدنمو دیده بود و بلند شده بود دنبال مسکن برام تو مجلس میگشت آخرای خوردن چایام رسید،خوشحال از اینکه برام یک مسکن پیدا کرده؛
اما وقتی چهره باز شده و چشمهای آروم شدهم رو دید جا خورد:
- مسکّن پیدا کردم برات
خندیدم...استکان چای رو نشونش دادم:
" لازمنیست...خوب ِخوب شدم...:) "
#هیئت
#خاطره
#چایی_روضه
#از_دوست_داشتنی_ها
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313