اگه بِگم دِلَم برایِ دَستایِ پُر از مِهرِت
تَنگ نشده بابابزرگم دروغ گفتم،
بابا بزرگم سایه شما یک سالی می شه
از سَرَم کم شده ...
مهر و محبت تو که بود غرق خوشبختی بودم، دلمو قلبم پیشته، هرجا که هستی آروم باشی و شاد، دوستت دارم، همیشه به یادته نوهت الناز، امیدوارم باعث خوشحالیت باشم، میدونم نگاهم میکنی، میدونم وجودت توی زندگیم هست، میدونم دعای خیرت پُشت سرم هست، شبایی که بیمارستان بودی رو یادته؟ روزا به درس و کارَم می رسیدم و شبا همراهِت می موندم بیمارستان، دست و پاتُ می شستم برات، موهاتُ ناز می کردم، برات قرآن می خوندم، یه شَب که خیلی حالت بَد بود، نگام کردی و گفتی: الناز از خدا هر چی می خوای بهت بده، به زور و بی حال خندیدی و گفتی: الناز تو دنیا و آخرت رو سپید بشی ... بابابزرگم من از خدا تو رو می خوام، چرا بهم نمی ده؟ تو بابابزرگ نبودی، تو رِفیقِ راه بودی، دلم تَنگه، دلم تَنگه بابابزرگ، امسال با کی سیاهی بزنم ؟ با کی از امام حسین حرف بزنم؟ با کی هیئت برم؟ با کی لباس مشکی تنم کنم ؟ با کی نماز ظهر عاشورا بخونم؟ همیشه یادم دادی امام حسینی باشم، بمونم، زندگی کنم. اینقدر عاشق حسین بودی که شَبِ عاشورایِ حسین رفتی ...
#چهقدرندارمت
#دلتنگ #دلتنگی
#بابابزرگم