💢گلی برای نادر!
🔹نیمهٔ دوم بازی شروع شد. زمان میگذشت. به دقیقهٔ نود نزدیک میشدیم. بازی داشت تمام میشد. من باید گل بزنم. اگر نتوانم خواهم مرد. به نادر چه بگویم؟! نادر فقط برادر بزرگ من نیست. نادر قهرمان من است. او همه چیزش را فدای من و خواهرانم کرده است. این را همهمان میدانیم. اگر بخواهید داستان زندگی و رنج یک قهرمان را تعریف کنید، آن قهرمان من نیستم، برادرم نادر است. دیشب به او گفتم به خاطر تو گل خواهم زد. صبح نتوانستم چیزی بخورم. نادر روی تخت اتاق عمل بود. او برای خوب شدنش از من خواست گل بزنم. میدانم که گلزدن من به خوبشدن نادر ربطی ندارد اما او از من خواست که گل بزنم. مربی مجبورم کرد غذا بخورم تا بدنم کم نیاورد. خودم به مربی اصرار کرده بودم که بازی کنم. میخواستم به هر قیمتی گل بزنم. نادر گفت: «حتماً گل میزنی.» و من گفتم: «سعی میکنم بهخاطر تو گل بزنم؛ تو هم بهخاطر من و خواهرانم خوب شو!» حالا به دقیقهٔ نود بازی نزدیک شدهام. مهمترین بازی زندگی من است. هر دقیقه که میگذرد غم و غصهام شدیدتر میشود. مربی بین دونیمه گفت: «تو تمرکز نداری! اگر گل بخوریم یا کار همینطور مساوی پیش برود مهاجم دیگری را وارد زمین میکنم.» به برادرم چه بگویم. دیدم که دروازهبان از دروازهاش فاصله گرفته است. توپ اگر به من برسد از همینجان، از همین وسط زمین، شوت میکنم. از همین فاصله. از هر فاصلهای که توپ برسد. توپ رسید. دقایق آخر. فرصتی ندارم... شوت کردم... گل شد! گل زدم. نادر! گل زدم. بهخاطر تو گل زدم. تو که همه چیز من هستی. بعد از گل گریه کردم. همتیمیها دلداریام میدادند. بعداً فهمیدم مربی به بقیهٔ بازیکنان گفته برای گلزدن به من کمک کنند.
🔹من فوتبال را زیر بمباران تمرین کردم. در کوچههای باریک و تنگ غزه. در حیاط مدرسه، وقتی به هر بهانهای از کلاس خارج میشدم تا به حیاط بروم و فوتبال بازی کنم. مدرسه بارها پدرم را خواست که به او بگوید من به جای درس و مشق، فوتبال بازی میکنم. پدرم دوست داشت تحصیل کنم. نمیخواست فوتبال بازی کنم، اما دو نفر کمکم کردند؛ اولی پدربزرگ باصفایم بود که تشویقم میکرد: «فوتبال بازی کن، اما درست را هم خوب بخوان. من هم به پدرت میگویم تو را به باشگاه ببرد.» او برایم کفش و لباس ورزشی خرید. پدربزرگ نازنینم سال ۲۰۰۹ فوت کرد. او نانوایی داشت. اشغالگران نانواییاش را چندین بار بمباران کرده بودند. بمباران سال ۲٠٠۸ را خودم دیدم؛ وقتی روی نانوایی پدربزرگم بمب انداختند و آنجا فرو ریخت. دومین نفر نادر بود. برادر بزرگترم که وقتی پدرم در ۲۰۱۲ به رحمت خدا رفت، او، جای پدرم را برای من و خواهرانم پر کرد. اگر نادر نبود بهفاصلهٔ فوت پدربزرگ و پدرم، خانوادهمان از هم میپاشید. نادر برای همهمان پدری کرد و اجازه نداد خانواده انسجامش را از دست بدهد.
🔹من سه جنگ ۲٠٠۸، ۲٠۱۲، ۲٠۱۴ را در غزه بودم. موشک به یکی از برادرانم اصابت کرد و در بخش مراقبتهای ویژه قسمتهایی از بدنش را قطع کردند. ۱۳۶ گلوله به ماشین پدرم شلیک کردند و یک خمپاره هم در نزدیکیاش سقوط کرد و اعصاب گوش و دهانش قطع شد. پدرم سال ۲۰۱۲ درگذشت. برادرم نادر دچار برقگرفتگی شد؛ اما همهٔ این مصائب با آنچه این روزها در غزه میبینیم، بسیار فرق دارد. وحشیگری امروز بیسابقه است. تا دیروز اگر مانع ورود و خروجمان میشدند امروز علنا مقابل چشم دنیا نسلکشی میکنند. از خدا میخواهم جان و مالم را فدای فلسطین کنم.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از روایت محمود علی السید؛ در فصلنامه «نامه جمهور»، شماره ۷، تابستان ۱۴٠۳
#بدون_مرز
#فلسطین
#غزه
#فوتبال
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz