eitaa logo
شهید بهشتی | بهشتیُم
2.3هزار دنبال‌کننده
445 عکس
181 ویدیو
148 فایل
آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی تا بهشتی شدن... 📚آثار: «تشکیلات بهشتی» «مسجد آبی» «بیست و هفت جمله» سفارش کتب با تخفیف و پاسخگویی:👇 @beheshtium_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽| ✍محمدرضا رمضانی | یادداشت معلم فعلی مدرسه‌ای که شهید بهشتی موسس آن بود! حواست هست کجا ایستاده‌ایم؟ امسال اولین روز مهر، سنت‌شکنی نکردم و به مدل مرسوم، مهیای روضه خواندن شدم برای دانش‌آموزانی که خود را آماده کرده بودند تا معلمان آرام آرام بیایند و گوش‌هایشان را به کار گیرند و یکی پس از دیگری، میخشان را سفت بکوبند! اما انگار این بار فرق داشت! انگار قرار بود این بار، کس دیگری میخ را بکوبد! جلسه اول تدریس، لیلةالقدر آموزشی معلم است و من هم شب قبل از آن، خواب درست و درمانی نداشتم و صبح قبل از حرکت، صرفا تلاوت آیاتی از قرآن بود که توانست کمی آرامم کند تا در نهایت بدون سناریوی خاصی و بی‌دفاع‌تر از همیشه، راهی مدرسه شوم. بعد از قدری گپ‌وگفت با همکاران جدیدالحضور در دفتر مدرسه و صرف چای، مراسم آغازین سال زودتر از حد انتظار به اتمام رسید و من با هیجانی توأم با دلهره، راهی‌ کلاس یازدهم ادبیات شدم. وارد کلاس که شدم، بعد از نشستن بچه‌ها، درست یادم نمی‌آید چه شد که ناگهان به لطف تلنگری، به خودم آمدم‌ و دیدم درست در جایی قرار دارم که حدود ۶۰ سال پیش کسی می‌ایستاد که به تنهایی یک ملت بود! پشت همین صندلی شخصیتی می‌نشست و زبان انگلیسی درس می‌داد که آن سالها، می‌خواست اندیشیدن را به انسان‌ها بیاموزد! کسی که شعارش این بود: استراحت بی‌استراحت! با خودم گفتم: حواست هست کجا وایستادی؟ میدونی اومدی جای چه کسی بشینی؟ این کلاس جای توعه اصلا؟ مطمئنی این صندلی سایزته؟ ردای معلمی اینجا، به تنت گشاد نمیاد؟ تو همین حال و هوا، دنبال جواب سوالاتم بودم که نگاهم به بچه‌ها افتاد و جرقه‌ای در ذهنم خورد که... چه شروعی بهتر از این؟ عجب میخی پیدا کردم! چقدر کوبیدن دارد میخی که اول روی خودت کوفته شود و بعد برود تا عمق عقل و جان دانش‌آموز! اما کوبیدن این میخ، هنر می‌خواهد و کار هر کسی نیست... سپردم به خودشان... با سوالی شروع کردم: بچه ها می‌دانید ما الآن کجا هستیم؟ میدانید من و شما کجا ایستاده‌ایم؟ بهتر بگویم، منظورم این نقطه از کلاس نیست، میدانید من جای چه کسی ایستاده‌ام؟ و شما جای چه کسانی نشسته‌اید.... شروع کردم به تعریف کردن از مردی که خودم هم‌ درک درخوری ازش نداشتم و در نهایت اقرار کردم که این صندلی، آنقدر برایم بزرگ است که تصورش را هم نمی‌کردم روزی مولود بیمارستان و دانش‌آموز دبیرستان شهید بهشتی (ره)، بر صندلی‌ای تکیه بزند که روزگاری بهشتی‌ها و مفتح‌ها و مصباح‌ها تکیه می‌زده‌اند. از آن‌ها هم خواستم برای تکلیف جلسه بعد، بروند ببینند هر روز که می‌آیند مدرسه، جای چه کسانی می‌نشینند... شاید دفعه‌ی بعد طور دیگری نشستند... @beheshtium_ir