eitaa logo
بهشتیان 🌱
31.9هزار دنبال‌کننده
211 عکس
69 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشی رو با ترس کنار گوشم گذاشتم _الو _یک کلام کجایی؟ بغض توی گلوم رو قورت دادم. _بیمارستان. صداش نگران شد. _چی شده? _من خوبم. یکی از استاد هام حالش بد شد اوردمش بیمارستان... _دانشگاه به اون بزرگی فقط تو بودی. _نه اخه خیابون پشتی دانشگاه بودم. اونجا خلوته. با حرص گفت: _یه روز گفتم خودت برگرد. اونجا چه غلطی میکردی? نتونستم جلوی گریم‌رو بگیرم و با گریه ادامه دادم‌. _به خدا میخواستم یکم پیاده راه بیام. _کدوم بیمارستان؟ _همون که نزدیک دانشگاهمونه. من ... به گوشی نگاه کردم تماس رو قطع کرده بود. https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
با ترس به احمد رضا که جلوی کاپوت ماشین ایستاده بود و منتظر رفتن عمو اقا بود نگاه کردم عمو ماشین رو روشن کرد و از ما دور شد به محض اینکه از دید ما رفت احمد رضا با حرص برگشت سمتم در سمت من رو باز کرد خم شد. دستش رو اورد سمتم تا بازوم رو بگیره از ترس قالب تهی کرده بودم فوری گفتم: -اقا ببخشید. غلط کردم. دیگه تکرار نمیشه. معذرت میخوام. تمام رگ های دست و گردنش بیرون زده بود. از شدت حرص قفسه ی سینه ش بالا و پایین‌میشد. کمر صاف کرد در رو با شدت تمام به هم کوبید طوری که فکر کردم تکه تکه شد. چند تا لگد به لاستیک‌ماشینش کوبید و پشت فرمون نشست. https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 سمت در رفت. خاله نگاهش رو به من داد _صورتت چی شده؟ علی فوری برگشت و نگاهم کرد دستم رو روی گونم گذاشتم _خورد به در. کلید خونه رو سمتش گرفتم _ خاله من خوروشت کرفس گذاشتم. بهش سر میزنی؟ کلید رو ازم گرفت و به جاکلیدی جلوی در آویزون کرد و گفت _ باشه خاله جان ساعت یازده برم خوبه؟ _ آره خیلی خوبه سمت علی رفتم. علی بیرون رفت، کفش‌هام رو پوشیدم و دنبالش راه افتادم خداحافظی به خاله گفتیم و از خونه بیرون رفتیم. علی پشت فرمون نشست و من کنارش. سایبون سمت خودم رو پایین دادم تو آینه کوچیکش نگاهی به صورتم انداختم. زیاد قرمز نشده ولی جاش معلومه. علی تچی کرده ناراحت گفت _ درد گرفت؟ می‌خواستم فقط شوخی کنم اونجوری درد نداشت که بخوام بگم. شوخی بود و من هم متوجه شدم اما حالا که اینجوری میگه دلم می‌خواد سر به سرش بذارم. بُغ کرده نگاهم رو ازش گرفتم و به روبرو دادم. _ حالا باید کلی خجالت بکشم توی دانشگاه هرکی می‌بینه بگه چی شده منم به همه دروغکی بگم خورده به در این بار دستم رو خوند و خندید و آروم به بازوم زد و گفت _بسه انقدر منو اذیت نکن! ماشین رو روشن کرد و راه افتاد و بادی به غبغبش انداخت و گفت _قشنگ از در دانشگاه برو تو با افتخار به همه بگو فال گوش وایسادم شوهرمم تنبیهم کرد. صدای خندم بالا رفت و علی به خنده من خندید. _دایی رو دیدی به من از حالش خبر بده _به روی چشم. اگر نتونستم بیام دنبالت خودت برگرد. عاشقانه نگاهش کردم _منم بروی چشم ماشین رو جلوی دانشگاه نگهداشت و دستش رو سمت صورتم اورد انگشنش رو روی گونه‌م کشید و ناراحت گفت _حلال کن ابروم بالا رفت _باید دیه بدی کوتاه خندید و سرش رو ریز به چپ و راست تکون داد _لا‌اله‌الا الله. از بالای چشم نگاهم کرد _حالا این دیه رو کی مشخص می‌کنه؟ دستگیره‌ی در رو کشیدم _آقامون از ماشین پیاده شوم و در رو بستم. شیشه رو پایین داد. با لبخند نگاهش کردم _کاری نداری؟ نگاهش پر از محبته. طوری که دلش نمیخواد من رو بزاره بره گفت _مواظب خودت باش لبخندم از نوع نگاهش دندون نما شد _چشم.‌ _برو خدا بهمراهت دستی براش تکون دادن و سمت دانشگاه رفتم        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
هدایت شده از بهشتیان 🌱
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.‌بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود برگشتم‌سر خونه زندگیم.‌ به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام بربانوی ک قلبش از جای کنده شد..‌.
هدایت شده از  حضرت مادر
ما غیرتمان گوشه ای از غیرت سقاست ناموس تشیع حرم زینب کبری ست هدیه به (س) به نیت https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c 🏴سالروز وفات عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها برهمه شیعیان، مخصوصا مدافعان غیرتمند حرم شریفش تسلیت باد.
بهشتیان 🌱
عزیزان‌یه#خانواده‌بخاطرشرایط‌درمان‌بچه‌شون‌چندسال‌هزینه‌های‌زیادی‌کردن‌چندوقت‌پیش‌برای‌#پیونداقدام‌م
دوستان (س) باکمک‌کردن‌دست‌به‌دست‌هم‌بدیم‌این‌مشکل‌حل‌کنیم بتونیم مشکل حل کنیم عزیزان کمک کنید بتونیم مشکل چند خانواده رو حل کنیم مستند کمک های قبلی داخل کانال هست 🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه یا خرید وسایل @Karbala15 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c اجرتون با حضرت زهرا(س)
هدایت شده از دُرنـجف
YEKNET.IR - zamine - vafat hazrate zainab 1402 - karimi.mp3
5.55M
انقدر خستم انگاری اندازه هزار نفر خستم منم از ناله و از چشمای تر خستم بس که میزنم روی سینه و سر خستم 🔊 🎙 (س)🏴
هدایت شده از  حضرت مادر
عزیزان‌یهوقت‌پیش‌برای‌ درکنارغم‌ازدست‌دادن‌فرزندشون‌ والان‌بدهکارهستن‌ هرچقددرتوانتونه‌کمک‌کنیدبتونیم‌دراین‌شرایطروحی‌مقداری‌ازبدهی‌هاشون‌تسویه‌کنیم کنید
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c 🙏 @Karbala15
بهشتیان 🌱
عزیزان‌یه#خانواده‌بخاطرشرایط‌درمان‌بچه‌شون‌چندسال‌هزینه‌های‌زیادی‌کردن‌چندوقت‌پیش‌برای‌#پیونداقدام‌م
دوستان (س) باکمک‌کردن‌دست‌به‌دست‌هم‌بدیم‌این‌مشکل‌حل‌کنیم بتونیم مشکل حل کنیم عزیزان کمک کنید بتونیم مشکل چند خانواده رو حل کنیم مستند کمک های قبلی داخل کانال هست 🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه یا خرید وسایل @Karbala15 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c اجرتون با حضرت زهرا(س)
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 گریه و بغضم برای رفتار جاوید فقط بهانه‌ست. من مرتضی رو میخوام. مقایسه‌دارایی سپهر با مغازه‌ی اجاره‌ای شریکی مرتضی و فکر رضایت محال سپهر، هر لحظه بیشتر من رو از مرتضی دور می‌کنه‌.‌مگه خدا برامون معجزه کنه. آهی کشیدم و قطره‌ اشک پرحسرتی که روی گونه‌م ریخت رو پاک کردم. در اتاق باز شد و جاوید داخل اومد. درمونده نگاهش کردم. ناراحت گفت _الان میاد.‌غزال تو رو خدا غذات رو بخور حرف نزن.‌ بابا این چند روز انقدر ناراحت شده و غصه خورده که دارم‌نگرانش می‌شم. با سر تایید کردم. جلوتر اومد _بلند شو ایستادم و اشکم رو پاک‌کردم و سوالی نگاهش کردم. چادرم رو از روی سرم برداشت و مرتب روی صندلیی دیگه‌ای گذاشت _اینجا جز خودمون کسی نیست که اینجوری نشستی! همزمان سپهر با اخم‌های تو هم وارد شد نگاهی بهمون انداخت و سرجاش نشست.‌فقط چند روز غصه خورده حالا مونده به من برسه. هر سه در سکوت و بی میل شروع به خوردن کردیم. فکر کرده وقتی برگرده من با روی باز ازش استقبال می‌کنم که انقدر برنامه چیده. غداش رو نصفه خورد و ایستاد. رو به جاوید گفت _من می‌رم بالا یه نیم ساعت دیگه میام که بریم خونه _بابا من نمونم؟ این صندوق داره... _به شهاب گفتم بمونه _شهاب اعصاب نداره دوباره دعواش می‌شه _بهش گفتم یه بار دیگه با کسی اینجا دست به یقه شی دیگه نمی‌زارم بیای. اصلا می‌خوام بشینه دعوا کنه خودم رو راحت کنم نیم‌نگاهی به‌من انداخت و رو به پسرش ادامه داد _تو خونه کارت دارم این رو گفت و سمت در رفت‌.جاوید کمی آب خورد و به من اشاره کرد _تو بخور قاشق رو توی بشقاب گذاشتم _اصلا میل ندارم. همینم به زور خوردم _یاد چیه مرتضی افتادی که آه کشیدی! دوباره صدای آهم بلند شد _یاد خودش _چیکاره هست؟ چه جوری بگم یه ساندویچی کوچیک داره. سکوتم‌رو که دید پرسید _سابقه‌ش برای چیه؟ _میشه بس کنی؟ کمی آب توی لیوانم ریخت _آره عزیرم. چرا نشه. یکم آب بخور بریم قدم بزنیم 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 روی تخت نشستم و به انگشتر ظریفی که مرتضی برام خریده بود پر غصه نگاه کردم. در اتاقم باز شد و جاوید داخل اومد.لبخندی بهم زد کنارم نشست با دیدن خرید‌هایی که الان سه هفته‌ست گوشه‌ی اتاقِ نفس سنگینی کشید _خرید هات رو جا‌به‌جا نکردی! _نه. اصلا نمی‌خوامشون.‌ خودش رفته برای خودش خرید کرده _همون روز که با هم رفتیم‌گرفت.‌چون انتخاب نمی‌کردی خودش خرید _الانم خودش بپوشه آهسته خندید _خیلی سرسختی! الان نزدیک یک ماهه اینجایی... پر بغض حرفش رو قطع کردم _نزدیک یک ماهه مرتضی رو ندیدم. _آخه همکاری هم نمی‌کنی! یا لج می‌کنی یا یه جوری جوابش رو می‌دی که همه‌ش می‌گم الان بلند میشه یه بلایی سرت میاره _می‌خوا‌م برم.‌ _غزال بابا این‌همه بهت محبت می‌کنه... _اینکه تمام امتحانام رو خودش برد و جلوی دانشگاه منتظر موند تا برگردم اسمش محبته؟! _یه جوری موضع گرفتی که متوجه نیستی _خوابم میاد. پاشو برو خندید و با دست پشت کمرم زد _بی‌تربیت من رو بیرون نکن! ایستاد و سمت خرید ها رفت _اول اینا رو آویزون می‌کنم بعدش باید بریم پایین.‌ همه بهم اعتراض می‌کنن چرا خواهرت رو نمیاری پایین _من پیش اون‌پیرمردی که به مادرم ظلم کرده نمیام _می‌ریم حیاط مجردی می‌شینیم در کمد رو باز کرد و اولین‌مانتو رو به چوب لباسی اویزون کرد و توی کمد گذاشت _یعنی نارنین نیست؟! _چرا هست.‌ منظورم از مجردی دختر پسران. به ساعت نگاه کردم _این وقت شب اخه! _ما که همه‌ش رستورانیم. جز شبا وقتی نداریم برای دورهمی دلخور به زمین نگاه کردم _اول برو ببین اون پاسبان اجازه می‌ده من بیام اخرین کفش رو هم داخل کمد جا داد و گفت _به بابا نگو پاسبان! چرخید و نگاهم کرد _گفتم‌اول به تو بگم اگر قبول کردی بعد از بابا اجازه‌ت رو بگیرم. سمت در رفت _پاشو لباست رو بپوش الان میام _جاوید... سرچرخوند سمتم و ملتمس گفتم _می‌شه گوشیت رو بدی یه زنگ به مرتضی بزنم؟ _الان بابا خونه ست بزار یه وقت دیگه. _تو حیاط _جلوی سارا حرف نزنی بهتره. یکم‌خود شیرینه. میاد به بابا میگه با یکی حرف زدی آهی کشیدم و باسر تایید کردم و بیرون رفت پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 کل رمان‌۵۰ تومان بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂