هدایت شده از بهشتیان 🌱
میخواستم ازش بپرسم که من رو میخواد یا نه ولی هر کاری میکردم روم نمیشد از طرفی هم همه فکر و ذکرم شده بود صدیقه. اومدم پیش صاحب خونم با خجالت گفتم
محترم سادات میخوام برام مادری کنی
با روی باز جواب داد.
چشم حسن جان بگو ببینم باید چیکار کنم
سرم رو انداختم پایین و روم نشد بگم
محترم سادات گفت
میخوای برات برم خواستگاری صدیقه مشد عباس
با تعجب سرم رو گرفتم بالا
شما از کجا میدونی؟
خنده ای کرد.
حالا بماند که از کجا میدونم باشه میرم پیش مادرش و صدیقه رو برات خواستگاری میکنم
تو دلم گفتم وااای آبروم رفت حتما اگر محترم سادات فهمیده خیلی ها فهمیدن و به روی من نیاوردن. فردای اون روز محترم سادات من رو دید بهم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
این داستان بر اساس واقعیت هست و عاشقی هم همیشه بوده حالا اگر دوست داری یکی از عشقهای قدیمی رو بخونی ببینی چه جوری بوده بیا توی این کانال👆👆
هدایت شده از بهشتیان 🌱
#عفاف
داستان دختر پاکدامنی که وقتی وارد دانشگاه میشه و از شهر خودش دور میشه، پول کم میهره و یکی از دخترای بی حجاب خوابگاه بهش پیشنهاد میکنه با من باشه تا پولت رو جور کنم. اما اون دختر....
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
داستانی بر اساس واقیت
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَاللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ
مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ
هدایت شده از حضرت مادر
#صدقهاولماهقمری
صدقه اول ماه قمری فراموش نشه
حلول ماه پر برکت شعبان المعظّم،
ماه رسول اکرم محمد مصطفی (ص)
و اعیاد شعبانیه را خدمت امام زمان
عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان و محبان اهل بیت علیهمالسلام تبریک و تهنیت عرض مینمائیم.
عزیزان چون در حال جمع آوری برای #کمکبهبدهیدرمانو
#جشننیمهشعبان و
#صدقهاولماهقمری هستیم لطف کنید اعلام کنید
واریزی بابت کدوم کار خیره
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
سلام
دوستان متاسفانه مدتیه ایتا مشکل داره
اگه فیش واریز فرستادید و پیامتون تیکِ بازدید خورد ولی جواب ندادم، بدونید که مشکل از ایتاست و من پیامتون رو بازدید نزدم
لطفا اگه چنین موردی پیش اومد چند ساعت گذشت و جوابتون رو ندادم دوباره پیام بدید تا صفحه تون برام بالا بیاد
ممنونم🌹🌹🌹
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت452
💫کنار تو بودن زیباست💫
نگاهی به ساعت انداختم. نزدیک یازده شبِ و الان دیگه سپهر میرسه.
تو چهارچوب در اتاقم ایستادم
_جاوید من میخوام بخوابم
_شام نخوردی!
_اشتها ندارم. شب بخیر
در اتاق رو بستم و کلید برق رو زدم و روی تخت دراز کشیدم
بعد از اینکه من رو با مرتضی تهدید کرد دیگه دلم نمیخواد تو چشمهاش نگاه کنم.
نفس سنگینی کشیدم. از اون طرف مرتضی بهم میگه سپهر رو بپذیر تا زودتر بهم برسیم از این طرف سپهر انقدر از مرتصی بیزاره که میخواد بگه برن بزننش
کنار اومدن با سپهر برای رسیدن به هدفمون کار بیهوده ایه. سپهر نه کوتاه میاد نه میپذیره.
شنیدن صدای سالم و احوالش با جاوید باعث تا از فکر بیرون بیام.
_سلام بابا
_سلام. غزال کجاست؟
_اتاقش خوابِ
_چرا انقدر زود!
_گفت خوابم میاد. نرفتید بیمارستان؟
_نه. وقتی برای خانوادهم احترام قائل نباشه هیچ احترامی بهش نمیذارم
_برای عمه این رفتار یکدفعهای شما خیلی گرون تموم شده
_اون شبی که گفتم فردا غزال رو میارم با همه اتمام حجت کردم. گفتم هیچ کس حق نداره نازکتر از گل بهش بگه.عمهت هم بود و شنید.
چند لحظهای سکوت کرد و پرسید
_مطمعنی خوابه؟
_بله
دستگیرهی در اتاق پایین رفت و برای اینکه باهاش همکلامنشم چشمم رو بستم و خودم رو به خواب زدم
آهسته گفت
_جاوید غذا رو گرم کن الان میام
_چشم
در اتاق بسته شد. نمیدونم اومد داخل یا رفت.از صدای قدمهاش متوجه حضورش شدم. تخت کمی بالا و پایین شد و نفس سنگینی کشید.
صدای تیکی اومد و از پشت پلکبستهم متوجه نور شدم. چراغ خواب رو روشن کرده.
چند تار مویی که روی صورتم ریخته بود رو آهسته کنار زد و دستش رو نوازش وار روی سرم کشید.
محبت سپهر رو نمیتونم بپذیرم.یه چیزی توی وجودم مقاومت میکنه که پسش بزنم.
با کم ترین صدای ممکن و بغض آلود گفت
_انقدر شرمندهت هستم که فقط خدا میدونه. پشیمونم از اون روزهایی که میتونستم برگردم و پشیمونم میکردن. افسوس میخورم که چرا نفهمیدم نصرت به سفارش پدرم داره تو رو از من دور میکنه.
کاش میشد سالهای نبودنم رو جوری برات جبرانکنم که هیچ کدوم از سختی هایی که کشیدی رو به یاد نیاری.
کاش انقدر سرسخت نبودی و اجازه میدادی بهت نزدیکبشم که ارزو نکنم هر شب بعد از اینکه مطمعن شدم خوابی بیام بالای سرت
آهی کشید و هُرم نفسش به صورتم خورد و پیشونیم رو بوسید.
تخت دوباره تکون خورد و بعد از چند ثانیه در اتاق بسته شد.
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
کل رمان۵۰ تومان
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمیکنم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
#عفاف
داستان دختر پاکدامنی که وقتی وارد دانشگاه میشه و از شهر خودش دور میشه، پول کم میهره و یکی از دخترای بی حجاب خوابگاه بهش پیشنهاد میکنه با من باشه تا پولت رو جور کنم. اما اون دختر....
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
داستانی بر اساس واقیت
هدایت شده از حضرت مادر
#سلام_امام_زمانم💗
در دلم حس غريبي جاري است
و جهان منتظر بيداري است
جمعه، با نام شما آغاز شود
يابن ياسين همه جا ساز شود
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
هدایت شده از بهشتیان 🌱
#عفاف
داستان دختر پاکدامنی که وقتی وارد دانشگاه میشه و از شهر خودش دور میشه، پول کم میهره و یکی از دخترای بی حجاب خوابگاه بهش پیشنهاد میکنه با من باشه تا پولت رو جور کنم. اما اون دختر....
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
داستانی بر اساس واقیت