#کلیپ تویی ارباب دل من...💔🥺 🔸 کاری از: سارینا زارعی/شهرستان ایوان 🔹 واحد پوینده: زینب کبری ــــــــــــــــــــــ قرارگاه سایبری طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ زینب دل افکار ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

☑️ برگزاری مراسم در روز عاشورا 🔸کاری از : شهرستان ملکشاهی 🔹واحد پوینده : صدیقه الطاهره ـــــــــــــــــــــــــــــــ طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

☑️ پخت‌و‌پخش غذا 🔸کاری از: شهرستان ایلام 🔹واحد پوینده: ام الحبیبه ـــــــــــــــــــــــــــــــ طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

نون‌والـــقلــ🌱ـم با چشمان ابرے و موجۍ‌اش بہ حرم خیره شده، بعد از چند سال بہ این سرزمین پا گزاشتہ و در همان لحظہ‌ے ورود متوجہ بہشت در زمین شده بود. بہشتے ڪہ هر لحظہ بوے سیب در آن بہ مشام میرسید. آرزو مشغول عڪاسۍ و فیلم‌بردارے شده بود و گاهۍ از افرا‌د در بین‌الحرمین نیز بہره میبرد. براے پدر و مادرش، خودش، موفقیت‌ها و شاگردان و رفقایش حسابۍ نامہ بہ بابا حسین(ع) داد و دعا ڪرد. موبایلش را در دستش فشرد، وارد برنامہ‌ے مورد نظر شد و استارت ڪار جدید را زد. ڪار جدید داستانۍ شاید بلند با چاشنۍ واقعیت بود، در واقع از خاطرات یڪ زن در دوران جبهہ منشا‌ء گرفتہ بود. هندسفرے را در گوش‌هایش نہاد و با بسم‌اللہ و ڪمڪ از درگاه پروردگارش مقدمہ و ابتداے داستان را در صفحہ‌ے ڪیبرد گوشۍ خلق ڪرد. همان لحظہ زنۍ بالاے سرش ایستاد و شڪلات بہ او تعارف ڪرد. تشڪر ڪرد و شڪلات را در دستانش گرفت. جلد شڪلات سبز رنگ بود، مانند رنگ زیباے همین داستان و خاطرات! سبز برایش نقش زندگۍ را داشت چون هم سماء سبز را میپرستید هم او را یاد بابا‌علیش(ع) مۍ‌انداخت. لحظہ بہ لحظہ چشمانش خستہ‌تر میشدند. گوشۍ را ڪنار گزاشت و چشمانش را روے هم! در لحظہ از فرط خستگۍ خوابش برد. آرزو ڪہ نگاهش ڪرد اول تصمیم بہ بیدار ڪردنش داشت اما بعد با یاد اینڪہ شاید این خواب از همان خواب‌هاے نشانہ‌دار باشد ڪارے نڪرد و فقط با لبخند نگاهش ڪرد. در خواب و رویا حضرتۍ را دید سوار بر اسبۍ سفید! صورت حضرت از دیده پنہان بود، آن حضرت از اسب پیاده شده و بہ سمتش قدم برداشت، نزدیڪش ڪہ شد با صداے زیبایش زمزمہ ڪرد: خوش اومدۍ بہ حرم پدرت باباجان! همان یڪ جملہ‌ے چند ڪلمہ‌اے‌ ساده در دلش آشوب بہ پا ڪرد و او را وادار ڪرد ڪہ با اشڪ‌ذوق از خواب برخیزد. نگاهۍ بہ اطرافش انداخت ڪسۍ را نیافت! بوے نرگس زیر دماغش پیچیده شده بود. با هل و ولا رو بہ آرزو ڪرد: آرزو جانم؟ ڪسۍ اینجا نبود؟ بالاے سر من؟ سوار بر اسب؟ آرزو لبخندے زد و گفت:نہ عزیزم من تمام مدت بالاے سرت بودم ڪسۍ نبود. در حیرت بود مطمئن بود این خواب نبود و بلڪہ تلفیقۍ از رویا و واقعیت بود. -تو مطمئنۍ؟ مگہ بوۍ نرگسارو حس نمیڪنۍ؟ آرزو سرش را در دوربینش گرداند و عڪس‌هایۍ ڪہ گرفتہ بود را تماشا ڪرد: بوۍ نرگسا؟ تو چۍ دیدۍ تو خوا... نہ تو چۍ دیدے احلام؟ قدرت تڪلم نداشت با چشمان بغض دارش نگاهۍ بہ حرم ڪرد و گفت: من یقین دارم ڪہ بابامہدے(ع) اینجا بوده! اگہ اون اینجارو گل بارون و خوش‌بو نڪرده پس این بوے خوش نرگسا چیہ؟ ✍️ آیسان نوری ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✅ پویش‌معرفی‌بهترین‌کتابی‌که‌خواندم 🔸 کاری از: ستایش نظری / شهرستان ایوان 🔹 واحد پوینده:زینب کبری ــــــــــــــــــــــ قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✅ پویش‌معرفی‌بهترین‌کتابی‌که‌خواندم 🔸 کاری از: فاطمه ایمانی / شهرستان ایوان 🔹 واحد پوینده:زینب کبری ــــــــــــــــــــــ قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✅ پویش‌معرفی‌بهترین‌کتابی‌که‌خواندم 🔸 کاری از: مائده قبادی / شهرستان ایوان 🔹 واحد پوینده:زینب کبری ــــــــــــــــــــــ قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✅ پویش‌معرفی‌بهترین‌کتابی‌که‌خواندم 🔸 کاری از: شادی پروین/ شهرستان ایوان 🔹 واحد پوینده:زینب کبری ــــــــــــــــــــــ قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✅ پویش‌معرفی‌بهترین‌کتابی‌که‌خواندم 🔸 کاری از:آتنا لطفی/ شهرستان ایوان 🔹 واحد پوینده:زینب کبری ــــــــــــــــــــــ قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✅ پویش‌معرفی‌بهترین‌کتابی‌ که‌خواندم 🔸 کاری از:مطهره نظری / شهرستان ایوان 🔹 واحد پوینده:زینب کبری ــــــــــــــــــــــ قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam