eitaa logo
بهشت شهدا🌷
145 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
726 ویدیو
15 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت هشتاد و سه 📝روز مـــــادر♡ 🍃پسرم در شهر کاشان درس می خواند و برای اینکه تحویل سال کنار خانواده باشد به روستا آمد آن روز به محض اینکه وارد منزل شد ساک دستی اش را زمین گذاشت، او را در آغوش کشیدم و سیربوسیدمش بعد شتابان با چشمانی خیس به آشپزخانه رفتم تا چایی بیاورم، 🌷محمّد با برادرانش گرم گفت وگو شد، از صدای خنده هایش جان می گرفتم، کمی بعد با قوری چای برگشتم، محمّد استکان هارا آورد و کنارم نشست  پرسید: امروز چه روزیست؟ گفتم: روز بازگشت عزیزم. خندید و گفت: امروز میلاد حضرت  زهرا(س) ست و این روز را« » نامگذاری شده است، هدیّه ای برایتان تهیّه کرده ام، امیدوارم از سلیقه ام خوشت بیاید. 🍃 وقتی هدیّۀ روزنامه پیچ شده را باز کردم یک قواره مشکی را مشاهده کردم، چیزی که احتیاجم بود و خیلی به دردم میخورد، با خوشحالی کردم روزها گذشت و تعطیلات نوروز هم به پایان رسید و محمّد کوله بار سفرش را بست و به کاشان رفت. 🌷 دوستی داشتم به نام محترم خانم که در شهر زندگی می کرد و خیّاط سفارش هایم بود   پس از چند وقت فرصت فراهم شد و برای انجام کار مهمّی به شهر رفتم، پارچه را هم در کیفم گذاشتم و پس از اتمام کارم به سراغ خیّاطباشی رفتم، پس از اندازه گیری به روستا برگشتم، 🍃مدّتی گذشت چادرم را تحویل گرفتم نزدیک ماه محرّم بود و با خودم می گفتم: چادر مشکی ام را روز اوّل ماه محرّم و در عزای  پسر فاطمه(س)افتتاح خواهم کرد محمّدم با تولّدی سخت روز پنجشنبه ۵خرداد۱۳۶۵ یعنی پنج روز مانده به سیّدالشهدا(ع)  به دنیا آمد و چرخ روزگار چرخیدو سه روز مانده به ماه خبر شهادت محمّد را برایم آوردند و سیاه پوشم کرد، 🌷 هیچ وقت تصوّرش را هم نمی کردم که روز مادرفرزندی ؛ مادرش رااین گونه سیاه پوش کند... 😔😔😔😔 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ساعت به وقت عاشقی🍃🌺 08:00 🌹السلام علیک یا امام الرئوف🌹 یه سلام دوباره براے کسایے که قلبشون کبوتر حــــرمه* 🕊 *کسایے که* *دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره* 💚💜 *عاشقانه و با شوق،* *زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (علیهالسلام) *اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
 🤲🌸🌺🤲🌸🤲🌺 ☘ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ☘ ترجمه: «مرا بخوانید تا (دعاى) شما را بپذیرم. 💫 72 💫 💕به نیت رفع موانع ظهورامام زمان (عج) وحاجت روایی 💕 ✨یَا مُجِیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّین»✨ ای خدایی که دعای مضطرین را اجابت می‌کنی، دعای ما را هم مستجاب کن.🤲 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹 ١٩سال پیش در چنین روزی؛ رهبر انقلاب در منزل یکی از شهدای کرمانی: «این آقای حاج قاسم از آن‌هایی است که شفاعت می‌کند ان‌شاءالله» 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت هشتاد و چهار 📝ضبط صوت♡ 🌷آخرین دفعه ای بود که عمو محمّد به روستا می آمد و می.دیدمش. و پس از این ماجرا هرگز ندیدمش... یادم هست ماه رمضان بود و یک روز عصر به اتّفاق تمام بچه های فامیل در حیاط مادربزرگ گرد هم آمده بودیم و قایم باشک بازی می کردیم، جیغ و سر و صداهایمان سرسام آور بود، مادربزرگ از  صداهای ما بیرون رفت و با زنان همسایه مشغول گفت و گو شد، 🌷ما آن قدر غرق بازی بودیم که چیزی از آلودگی صوتی نمی فهمیدیم  ساعتی گذشت ناگهان عمو محمّد درِ پنجرۀ چوبی اتاق مادربزرگ را باز کرد و سرش را بیرون آورد و داد زد: آهای! وروجکها چه خبر است؟ مگر بلندگو قورت داده اید که این قد ر سر و صدا به راه انداخته اید. 🌷 با دیدن عمو همگی سمت پنجره دویدیم، صدایی آشنا از داخل اتاق می آمد گفتم: عمو هیچکس در اتاق شما نیست ولی انگار کسی دارد صحبت های شما را تکرار میکن.د عمو خندید و رادیویی را روی تاقچه کنارِ ساعت زنگی نشان مان داد و پرسید: اینچیست ؟  ِپاسخ دادم: رادیو. گفت: نه عمو جان! این وسیله هم رادیو و هم ضبطِ صوت است. 🌷پرسیدیم: ضبط صوت یعنی چه؟ با مهربانی جواب داد: همان تقلیدصدایی که می شنوید، تازه هرگونه سخنرانی، سرود و قصّه هم با یک نوارِ کاست قابل پخش میشود، حالا که فهمیدید ضبطِ صوت چیست، آهسته بروید و بازی کنید تا هم من از کارم عقب نمانم و هم شما به بازی خود بپردازید 🌷 بعد هم درِ پنجره را بست و مشغول ضبطِ صدا شد ما که کنجکاوتر شدیم در صدد راهی  برای گوش دادن به صدا شدیم، از بازی دست کشیدیم و به پنجره هجوم آوردیم، عمو به ناچار پنجره  را قفل کرد و پرده را کشید، با هم فکری یکدیگر به ایوان رفتیم و پشت در اتاق همگی سر گذاشتیم  گوش می کردیم 🌷خیلی برای مان جذّاب بود، صدای عمو را که آیه ای از سورۀ شریفۀفجر را می خواند، شنیدم  ... «ُّیَا أَیـتُـهَـُّا النـَفْسُ الْمُطْمـِئـُّنـۀ »... عمو در تلاوت آیۀ شریفه که به کلمۀ «ُفَادْخـِلـْی » رسید درِ اتاق از فشار و تعداد زیاد بچه ها باز شد و همگی روی هم افتادیم، عمو نمی دانست بخندند یا  اخم کند، 🌷ازترس و شرم به بیرون فرار کردیم و عمو چیزی نگفت، دوباره پس از چند دقیقه کار زشتمان را تکرار کردیم و پشت در همهمه کردیم و باز به اتاق افتادیم، عمو تا دید انجام کارش با شیطنت کودکانۀ ما نشدنی است، وسایلش را برداشت و به منزلِ عمو هیبت الله که کنار منزل مادربزرگ بود رفت و در ورودی را رویمان بست . 🌷دیگر دستمان از زمین و آسمان کوتاه شد و راهی جز ادامۀ بازی نداشتیم خوشبختانه عمو محمّد با سختی بسیار توانست صدایش را برای همه به یادگار بگذارد 🌷در اتاق نشیمن بودم که صداهایی از مهمان خانه به گوشم رسید با کنجکاوی به طرفِ صدا رفتم، کمی پشت در مکث کردم، صدا صدای محمّد بود که میگفت عاشق را چگونه در قفس میتوان نگه داشت، او میخواهد برود . کارش که تمام شد، با نگرانی وارد اتاق شدم با چشمانی اشک آلود از جایش برخاست، پرسیدم: کشتی هایت غرق شده؟ گفت: نه، جا مانده .ام  گفتم: با خودت صحبت میکردی یا کتاب عارفان را می خواندی؟ پاسخ داد: برادر! تو برایم مثل پدر بوده ای، محبّت هایت را فراموش نخواهم کرد گریه امانش نداد، گفتم: انشاءالله دَرسَت تمام می شود و این روزهای دلتنگی هم به پایان میرسد، 🌷با شانه های لرزان گفت: دوست داشتم روزی زحماتت را جبران کنم و عصای دستت شوم  ولی! پرسیدم: حالت خوب نیست، شاید کسی با تو صحبت کرده؟ هنوز هم پسرم هستی، البتّه که آغوشم انداخت، گفت: شرمنده، نمیتوانم. پرسیدم: محمّد! تو را چه شده؟ چرا نگرانم می کنی؟ گفت: اگر خدا بخواهد عازم به جبهه هستم، می دانم که دیگر بر نمی گردم این که شنیدی صدای بنده است و مخصوص شما ضبط کردم تا هر وقت دلتنگم شدی با صدایم خودت را آرام کنی. 🌷با ناراحتی گفتم: پنج بار رفتی و برگشتی، چرا از رفتن صحبت میکنی پاسخ داد: چون مطمئنّم بر نمی گردم، چیزهایی بر من روشن شده که باید بروم، به خدا سالهاست در انتظار چنین فرصتی هستم، حالا که خدا توفیقم داده و راه را برایم گشوده، نروم؟ التماست می کنم ابراهیم وار اسماعیلت را به خدا بسپار  :افطارش را کرد و از جا برخاست پیشانیم را بوسید و نوار کاست را به دستم داد، گفت داداش! این امانتی را بگیر حتماً روزی به کارَت میآید. بعد هم بغض آلود از من خداحافظی کرد و .رفت این آخرین گفت و گو و دیدارم با محمّد بود... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  🌹کرامت غواص پدر شهید بالویی نقل کرد که روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار شهدای بهشهر رفته بودم. دیدم زن و شوهری بر سر مزار پسرم نشسته‌اند و به شدت گریه می‌کنند. رفتم نزدیک قبر و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این سنگ قبر پسر من است اما در این قبر شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه می‌کنید. پسر من مفقود الجسد است. در ضمن من اصلا شما را نمی‌شناسم. از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند.. خانمی که گریه می‌کرد در جواب من گفت:  فرزند مریضی دارم که از ناحیه دو پا فلج بود. دوا و درمان‌های ما نتیجه نداد و از سلامتی‌اش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که جوانی به سراغش آمده است و به او می‌گوید که از جایش بلند شود. پسرم در پاسخ جوان می‌گوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم. جوان می‌گوید برخیز تو شفا یافته‌ای من شهید بالویی از مازندران هستم. فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود. من تمام گلزار شهدای شهرهای مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم. تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر شهید می‌گفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم زنده حقیقی است و براستی شهدا صاحب  حیات طیبه‌اند. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💫 🌹حفظ یاد شهید جهاد است🌹 🔰با عرض سلام خدمت اعضای محترم کانال 💠تشکر از همراهی عزیزان 🔔📣📣توجه توجه👇👇👇 💠همراهان عزیز شهدائی ان شاالله سومین از روز جمعه (1403/02/21)مصادف با اول ذی القعده 1445🎊ولات حضرت معصومه علیها سلام (دهه کرامت)🎊 شروع میشود ✅دوستان عزیز در وتوسل به چهل گرانقدر ما رو یاری کنید 💎نیت چله برای حجة بن الحسن العسکری(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساعت به وقت عاشقی🍃🌺 08:00 🌹السلام علیک یا امام الرئوف🌹 یه سلام دوباره براے کسایے که قلبشون کبوتر حــــرمه* 🕊 *کسایے که* *دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره* 💚💜 *عاشقانه و با شوق،* *زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (علیهالسلام) *اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جاے شھید اسدی خالے ڪه😔 رفیقش میگفت: یه شب تو خواب دیدمش بهم گفت به بچه ها بگو حتی سمت هم نروند اینجا خیلی گیر میدهند.. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀مین‌هاى خاموش ❤️‍🔥صبح یکی از روزهای زیبای بهاری بود، ولی هنوز سوز برف ارتفاعات گوجار، در سلیمانیه عراق تا مغز استخوان اثر می کرد، دومین روز از عملیات بیت المقدس ٢ بود و من به اتفاق دیگر هم سنگرانم مشغول پاكسازی سنگرهای بعثيون کافر بودم. در مسیر عبور ما، گاه و بی گاه مقاومتی اندک، از ناحیه ی عراقی ها مشاهده می شد. اما رزمندگان اسلام، با روحیه ی وصف نشدنی، آنان را به اسارت یا هلاکت می رساندند. 💔شلیک رگبارهایِ مدامِ یکی از مسلسل های عراقی، که بر روی تانک و در ارتفاعات مشرف بر جاده مستقر شده بود، مانع عبور ما شده بود. معاون گردان به من، که مسئولیت دسته را به عهده داشتم، مأموريت داد تا صدای آن را خاموش کنم. بلافاصله یک تیم، مرکب از آر پی جى زن، کمکش و یک امدادگر تشکیل داده و راهی مأموريت شدیم. هوا صاف بود و باد سردی، که می ورزید، سوز برف های بر زمین نشسته را، چون سوزن به صورتمان می کوبید. همه ی راه های منتهی به آن تانک را بررسی کردیم، اما دشمن دید کافی داشت و پیشروى به سوی او غیر ممکن می نمود. ❤️‍🔥به اتفاق بچه ها شروع به قرائت « آیت الکرسی » کردیم و از خدای بزرگ یاری طلبیدیم، ناگهان ابرهای سیاهی آسمان را پوشاند و بارش نم نم برف آغاز شد، به طوری که امکان دید را از دشمن سلب کرد. پروردگار را به خاطر این امداد غیبی شکر گفتیم و یکدیگر را در آغوش گرفتیم و به پیشروى ادامه دادیم. اما در بین راه اتفاق عجیبی افتاد .... 💔.... پای بچه ها، به دلیل نبود دید کافی به سیم های تله ی مین، گیر کرد، که باعث شد در جای خود میخکوب شویم. نگاهی به یکدیگر کردیم و متوجه شدیم، حضرت دوست چه عنایت بزرگی به ما فرموده است، خوشبختانه، هیچ یک از مین ها عمل نکرد و ما پس از قطع کردن سیم ها، به وسیله ی قیچی مخصوص، دریافتیم که در مقابل یک میدان وسیع مین قرار داریم و پشت سرمان نیز مین های کاشته شده ی زیادی وجود دارد. چه باید می کردیم جز توکل بر خدا و استعانت او .... ❤️‍🔥به راه خود ادامه دادیم ،« آیت الکرسی » و «سوره والعصر » را آهسته با هم تلاوت می کردیم، نیروی عجیبی در خود حس می کردیم، که به ما قوت قلب می داد. پس از زمان کوتاهی به نزدیکی دشمن رسیده و سمت راست قله مستقر گشتیم. آر پى جى زن، گلوله های خود را آماده کرد و یا على گویان اولین شلیک را انجام داد، ناخود آگاه صدای تکبیر از گلویمان جاری شد و با شلیک گلوله دوم، تانکِ دشمن منهدم گردید. به نام خدا به طرف آنها یورش برده و متجاوزین بعثی را به اسارت گرفتیم. 🥀راوى: رزمنده جانباز مصطفی اسدی 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت هشتاد و پنج 📝 خاطـــــــرات♡ ⬅️نوار موسیقی در حال خواندن بود و خوش می گذراندم که صدای«ِیا الله، یا الله » .شهید به گوشم رسید  از جا پریدم، یادم رفت دستگاه ضبط و پخش را خاموش کنم، شتابان به ایوان رفتم و او را به منزل .راهنمایی کردم ناگاه خاطرم آمد که چه دسته گُلی به آب دادم، 🔸️شهید مبهوت به ضبط خیره شده بود، با ورود من به اتاق نگاه تندی کرد و لبخند معناداری زد و سکوت کرد، ضبط را خاموش کردم و منتظر نصیحتی از سوی شهید بودم. او طلبه بود و میبایست تذکّراتش را میشنیدم تا خواستم از او عذرخواهی کنم، بحث را عوض کرد و به گفت وگو نشستیم تا اینکه محمّد سعیدی هم به ما اضافه شد. 🔹️شهید که میّخواست مرا از شر موسیقی نجات دهد، پیشنهاد جالبی داد و گفت: دوستان! بنده نظری دارم، اگر موافق باشید بیایید با هم به صورت اشتراکی دوربین عکّاسی ای تهیّه کنیم و خاطرات خوشمان را ثبت کنیم  من و محمّد سعیدی نگاهی به هم انداختیم و گفتیم: از کجا بگیریم؟ شهید گفت: نگران ،نباشید بنده تهیّه میکنم. با اشتیاق پذیرفتیم و هر یک سیصد تومان گذاشتیم و هر طور بود یک دوربین عکّاسی خریدیم و عکسهای بسیاری با هم گرفتیم و دوستی ما ادامه یافت تا اینکه در یکی ازجلسات سه نفره ،مان، شهید پیشنهاد خاصّی داد تصمیمی که در زندگیمان تأثیرگذار بود . شهید گفت: بیایید ما سه نفر عازم جبهه شویم و از میهن  خود دفاع کنیم. ♻️این دیگر دوربین نبود که به سرعت موافقت کنیم، قرار شد بعد از فکر و مشورت  در جلسه سه نفره بعدی رأی خودمان را اعالم کنیم. چند روز گذشت و هر سه برای اعزام به جبهه ثبت نام کردیم حالا فقط دوست و هم محلّه نبودیم بلکه هم رزم هم شدیم. 🔹️قرار بود نوبتی دوربین دستمان  بماند، من و سعیدی به روستا برگشتیم ولی شهید ماند و در عملیّات والفجر۱ حاضر شد و جانباز شد و سال.ها بعد در حالی که دوربین همراهش بود به منطقۀ حاج عمران رفت و مفقودالاثر شد... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ساعت به وقت عاشقی🍃🌺 08:00 🌹السلام علیک یا امام الرئوف🌹 یه سلام دوباره براے کسایے که قلبشون کبوتر حــــرمه* 🕊 *کسایے که* *دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره* 💚💜 *عاشقانه و با شوق،* *زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (علیهالسلام) *اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا