یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: #بپر بغل بابا
و فاطمه به #آغوش او پرید.
بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من #اعتماد داشت. او پرید و میدانست که من او را میگیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان #حل بود.
#توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا #مواظب ما هست.
✍به نقل از همسر شهید
#شهید_صدرزاده
✅ @beneshanHa
🌹یازهرا🌹
🌷در کلاس شهادت
ظهرکه از مدرسه برگشت ،دیدم رفته گوشه ی اتاق نشسته، داره گریه میکنه. گفتم :
محمد حسن، پسرم چرا گریه میکنی؟ بچهها اذیتت کردند؟
گفت :
نه ،آخه یکی از بچهها لباسهایش کهنه بود، وقتی آمد سر کلاس بچه ها بهش خندیدند. 😔می شه براش لباس بخری؟...
او برای خنده ی دیگران به گریه افتاده بود...
شب عید لباس براش خریدم پوشید رفت بیرون وقتی اومد دیدم لباس کهنه تنش هست گفتم کو لباسهای نو
گفت دادم به کسی که بیشتر از من احتیاج داشت و نمی تونست لباس شب عید بخره ، من لباس نو نمیخوام
🌷راوی مادرشهید
#شهیدمحمدحسن_سیف_الدینی
🌸🍃یادش با #صلوات
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/436076549Ca075d75748
🌹یازهرا🌹
ای راحتِ دل،قرار جانها برگرد
درمانِ دلِ شکسته ما،برگرد
ماندیم در انتظارِ دیدار،ای داد
دلها همه تنگِ توست آقا برگرد...
🍃🌷الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌷🍃
💠 آیتالله بهجت (ره) :
🌷از گناه ما و بهخاطر اعمال ماست
که امام زمان(عج)، هزار سال در
بیابانها در به در و خائف است.
📚در محضر بهجت، ج۲، ص۴۴
@beneshanHa
هدایت شده از HDAVODABADI
خواب من چپه؟!
اواخر دی 1365
جبهه مهران – ارتفاعات قلاویزان
یک شب خواب جالبی برای"سیدمجید طحانی" مسئول دسته و دو معاون او "ستار امینی" و "محمد جوهری" دیدم. به اصرار طحانی، خواب را برایشان تعریف کردم:
"همه نیروها تجهیزات بسته، آماده حرکت به سوی خط مقدم بودند. وانتهای تویوتا، پشتسر یکدیگر منتظر سوار شدن نیروها بودند که ناگهان غرش هواپیما همه را هراسان به هرسو دواند. من هم به طرف تپهای رفتم که در سوی دیگر جاده بود. ناگهان راکتی به ماشینی که شما بر آن سوار بودید اصابت کرد و هر سه نفرتان (جوهری، طحانی، امینی) داغان شدید."
جوهری خندید و گفت:
- مگه اینکه توی خواب ببینی.
گفتم: "حالا صبر کن، میبینیم. اگه سه تاییتون داغون نشدید و دسته یتیم نشد، هرچی خواستی به من بگو."
عصر دوشنبه 6 بهمن
عملیات کربلای 5
شلمچه - سه راه مرگ
جوهری با عصبانیت به طرف سنگر ما آمد. چهرهاش برافروخته و سرخ بود. به من که رسید، با داد و فریاد گفت:
- بگم ایشاالله خدا چیکارت کنه ... آخه اون چه خوابی بود واسه ما دیدی لامصب؟
قضیه را که جویا شدم، گفت:
- با سیدمجید طحانی و ستار امینی توی سنگر نشسته بودیم و صحبت میکردیم. خواستیم بریم خاکریز عقبی که طحانی به شوخی گفت: "بالاغیرتاً چندمتر از همدیگه فاصله بگیریم تا خواب داودآبادی تعبیر نشه."
هنوز چند قدمی نرفته بودیم که یه خمپاره صاف خورد بغلمون. من چیزیم نشد، ولی طحانی دستش ترکش خورد و امینی هم یه ترکش خورد توی پهلوش.
برای این که کم نیاورم، با خندهای تلخ به جوهری گفتم:
- ناراحت نباش ... اون از طحانی و امینی، ولی تو هم باید یه چیزیت بشه. یادته بهت گفتم دسته یتیم میشه؟ حالا صبر کن نوبت تو هم میرسه.
با عصبانیت گفت: "ایشاالله یه خمپاره شصت بیاد توی سنگرتون و عمل نکنه، ولی صاف بخوره توی کله¬ تو یکی، تا دیگه از این خوابا واسه کسی نبینی. دیگه کور خوندی. خواب زن چپه."
و از سنگر بیرون رفت.
ساعتی بعد علی دوان دوان به سنگر آمد. درحالی که با صدای بلند میخندید، گفت: بگو چی شده؟
گفتم: دیگه کی شهید شده؟
گفت: "کسی شهید نشده؛ داشتم میرفتم طرف سنگر پست امداد که دیدم جوهری رو آوردن. یه ترکش خورده بود توی کتفش. گفت که بهت بگم: خدا نکنه دستم بهت برسه لامصب."
حالا دیگر جدی جدی دسته سه یتیم شده بود و هیچکس نبود که مسئولیت آن را قبول کند.
(ستار امینی متولد 1348، آن لحظه مجروح شد، ولی ترکش توی پهلوش خورده و رفته بود توی شکمش و در رراه شهید شد. مزار: بهشتزهرا (س) قطعه 29 ردیف 23 شماره 5)
عکس: سیدمجید طحانی، داودآبادی، محمد جوهری
حمید داودآبادی
@hdavodabadi