eitaa logo
نشان از بی نشان ها
555 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
30 فایل
جان به هر حال قرار است که #قربان بشود... پس چه خوب است که قربانی #جانان بشود... انتقاد و پیشنهادات خود رو با ما در میان بگذارید👇👇👇 @BeneshaN63 @beneshanyazahra
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷۱۷وصیت امام حسن عسکری ع به شیعیان: 🌷1.تقوا 🌷2.خداترسی 🌷3.تلاش درراه خدا 🌷4.راستگویی 🌷5.ادا امانت 🌷6.طول سجده 🌷7.همسایگی خوب 🌷8.نمازجماعت 🌷9.تشییع جنازه 🌷10.عیادت مریض 🌷11.ادای حقوق دیگران 🌷12.زینت ماباشیدباعث شرمندگی نباشید 🌷 13.بامعرفی درست ما،دلهارابه سوی ما جذب کنید.همه خوبیها درما هست وهیچ بدی درمانیست. 🌷14.زیادبه یادخداباشید 🌷15.زیادبه یادمرگ باشید 🌷16.زیادتلاوت قرآن کنید 🌷17.زیادصلوات بفرستید 🌷وسائل ج 12 ص 5 پیام قرآن و عترت ✅ @beneshanha 🌷یازهرا🌷
شهادت یعنی عزت ، ایمان ، تمام خوبی ها و در یک کلمه رسیدن به حق تعالی و رضایت او . 🌷 شهدا مبداء و منشاء حیاتند ، زمینی بودند ، اما زمین گیر نبودند . 🌷 و سلام بر شما ای شهدای عزیز که زیباترین لبخند خدائید 🌷 🌷 یاد شهدا با ذکر صلوات 🌷 حاج قاسم وشهدای کربلای خان طومان ✅ @beneshanha 🌷یازهرا🌷
🍃کلام مقام ولایت : 🌷حضرت امام سید علی خامنه ای فرمودند : ✍شهیدیعنے انسانی ڪه دنیا،رفاه وحیات خود راڪف دست گرفته تااز ڪشور، ناموس وارزش ها ڪه در واقع ازیڪایڪ آحادمردم است دفاع ڪند.. ✅ @beneshanha 🌷یازهرا🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم دوستان عزیز ختم قران به نیت فرج و ظهور امام زمان عج ❤️و به نیت امام و شهدا💚 و اموات خودتون پدر و مادران آسمانی🌹و شفای همه بیمارن به خصوص خواهر عزیزمان خانم باقری خواهر شهدا 🌺 و به نیت چهلمین روز درگذشت سه عزیز جانباز شهید مسعود شعبانی🌷 و پدر شهید بهمن نیری حاج نامدار نیری🌹 وایثارگر گمنام مازیار نقشبندی 💐 جز ۱✔️✔️✔️✔️ جز ۲✔️✔️✔️✔️ جز۳✔️✔️✔️✔️ جز۴✔️✔️✔️✔️ جز۵✔️✔️✔️✔️ جز۶✔️✔️✔️✔️ جز۷✔️✔️✔️✔️ جز۸✔️✔️✔️✔️ جز۹✔️✔️✔️✔️ جز۱۰✔️✔️✔️ جز۱۱✔️✔️✔️✔️ جز۱۲✔️✔️✔️ جز۱۳✔️✔️✔️ جز۱۴✔️✔️✔️✔️ جز۱۵✔️✔️✔️ جز۱۶✔️✔️✔️ جز۱۷✔️✔️✔️ جز۱۸✔️✔️✔️✔️ جز۱۹✔️✔️✔️✔️ جز۲۰✔️✔️✔️ جز۲۱✔️✔️✔️ جز۲۲✔️✔️✔️✔️ جز۲۳✔️✔️✔️✔️ جز۲۴✔️✔️✔️✔️ جز۲۵✔️✔️✔️ جز۲۶✔️✔️✔️ جز۲۷✔️✔️✔️✔️ جز۲۸✔️✔️✔️✔️ جز۲۹✔️✔️✔️✔️ جز۳۰✔️✔️✔️✔️ ان شاءالله تا هفته دیگه جز های انتخابیتون ختم کنید شفاعت شهدا شامل حالمان ان شاءالله امشب که شهدا مهمان اباعبدالله الحسین علیه السلام هستند ما رو هم دعا کنند😍🤲🏻 اجرتون با مادر سادات https://chat.whatsapp.com/DoHBQEeGAikCEjskTgmmpJ https://chat.whatsapp.com/Jct6XLm6VcjIhRYRAiqJtA
@beneshanyazahra دوستان خوب شهدایی جز انتخابیتون و به آیدی بالا اعلام بفرمایید
نشان از بی نشان ها
🛑توسل شهید به حضرت زهرا(س) 🍃🌸 «من بودم و شهید امیر فرهادیان‌فرد و شهید عباس رضایی. یک چیزی خورد به تنه‌ام، به خودم اومدم. قد یه کُنده بزرگ نخل بود. فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم، دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود. گفتم همه چیز تمام شد». ◇ آروم گفتم: «امیر، کوسه!» ◇گفت: هیس!... دارم می‌بینمش... 🔹️ دیدم داره ذکر می‌گه. من هم شروع کردم. همین‌طور داشت حرکت می‌کرد. اگه کوچکترین صدایی در می‌اومد با تیر عراقی‌ها سوراخ سوراخ می‌شدیم و اگه کاری نمی‌کردیم با دندون‌های کوسه تیکه تیکه می‌شدیم. امیر ذکر می‌گفت؛ من هم همین‌طور. کوسه برگشت ودوباره نزدیک نزدیک‌تر شد. ◇با خودم گفتم لعنتی! یا شروع کن، یا برو، انگار گرسنه نیستی... ◇ کوسه شروع کرد دورمون چرخید. می‌گفتن کوسه قبل از حمله، دو دور، دور شکارش می‌چرخه، بعد حمله می‌کنه و دیگه تمومه. ◇ نزدیک نزدیک که رسید، صدای امیر آروم بلند شد، صداش هیچ‌وقت یادم نمی‌ره: 🍃🌸 *- یا مادر، یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمکمون کن... ◇ کوسه داشت همین‌طور نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد ، یهو از کنارمون رد شد. اون طرف‌تر ایستاد. صدای امیر یک بار دیگه به گوشم رسید: *- یا مادر...* کوسه از ما دور شد و رفت. امیر توی آب گریه‌اش گرفت. ◇ باورمون نمی‌شد که هنوز زنده هستیم. پاش به خاک که رسید، عجیب عوض شده بود. این‌قدر منقلب شده بود که انگار یه نفر دیگه‌اس. ◇ بیشتر وقت‌ها غیبش می‌زد. پیداش که می‌کردن یه پناهی پیدا کرده بود، چشماش خیس بود و قرآن زیپی کوچیکش دستش بود. این اتفاق هفت شب قبل از عملیات والفجر هشت افتاده بود. توی این مدت اگه امیر اسم حضرت فاطمه زهرا(س) رو می‌شنید، گریه امونش نمی‌داد. 📚کتاب آسمان زیر آب راوی: احمد شیخ حسینی @beneshanha 🌹یازهرا🌹
رفیق شهید! گاهی از آن بالا نگاهی به ما اسیران دنیا کن ؛ دیدنی شده حال خسته ما و چشم های پر از حسرتمان ! حسرت پرکشیدن تا ! ♥️🌱 ✅ @beneshanha 🌷یازهرا🌷
🌷شهیدابراهیم هادی: حجاب زن، تابلویی است در رهگذار که درجه وفاداری او به خانواده را به همگان نشان می دهد. .....یک دختر چقدربه پدر ومادرش وفادار است؟ همانقدر هم به همسرآینده اش وفادار خواهد بود... .....یک پسرچقدر ازدروغ به والدینش حیامیکند؟ همانقدر به همسرش پابند میماند و خیانت نخواهد کرد ..... 🌓👈دروغ وخیانت مجرد ومتاهل نمیشناسد وقتی خدارا. معاد را. آدمیت را. . ♨️درهر سن و هرمکانی به همه کس خائن خواهی بود ..... اللهم اجعل عواقب امورناالخیرا 🕊 ✅ @beneshanha 🌷یازهرا🌷
👆بهنام محمدی شهید ۱۳ ساله ای که بعد از ۳۱ سال و نبش قبر پیکر مطهرش سالم بود ♻️بهنام محمدی نوجوان ۱۳ ساله زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم، و به‌عنوان اطلاعات‌چی در خدمتم بود. یک روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقی‌ها و بگو صدام کِی به خرمشهر می‌آید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد زیر پایش قربانی کند؛ آنوقت آن‌ها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آنها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما می‌آیند»؛ می‌خواستم با استفاده از این ترفند جلوی پیشروی دشمن گرفته شود، تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیشروی دشمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ وقت نرسید. همچنین در برخی اوقات که درگیر جنگ و دفاع بودیم، بهنام محمدی را می‌دیدم که دوان دوان جلو آمده و اطلاعاتی از آرایش نظامی دشمن به ما می‌داد، یا مثلا می‌گفت «تیمسار! به جان مادرم از فلان کوچه پنج تانک دارند به طرف ما می‌آیند»؛ که من فورا آرپی جی زن ها را به آن محور می‌فرستادم. خدا رحمتش کند. * شجاعت بهنام در تعویض پرچم‌ها یک روز بهنام وقتی که پرچم عراق را بالای یکی از ساختمان‌های بلند خرمشهر می‌بیند، به‌طور نامحسوسی خود را به ساختمان رسانده و به دور از چشم بعثی‌ها پرچم ایران را جایگزین پرچم عراق می‌کند؛ واقعا دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده‌ خرمشهر روحیه مضاعفی را در بچه‌ها ایجاد کرده بود، و جالب‌تر اینکه عراقی‌ها  تا ۱۸ آبان متوجه این موضوع نشده بودند. بهنام بعد از تعویض پرچم نزد ما آمده بود؛ دست او هنگام تعویض پرچم به دلیل ضخامت طناب، و سرعتی که در پایین کشیدن پرچم عراق و بالا بردن پرچم کشورمان داشت، مجروح شده بود. به گروهبان مقدم گفتم باند بیاورد و دست بهنام را پانسمان کند، مقدم باند را از کوله‌اش بیرون آورد، اما بهنام اجازه پانسمان دستش را نمی‌داد و با دویدن به دور من، مقدم را به دنبال خود می‌کشاند؛ به بهنام گفتم «چرا نمی‌ایستی؟! می‌خواهد پانسمانت کند تا زخمت چرک نکند»؛ بهنام رو کرد به من و گفت «باند را بگذارید برای سربازانی که مادر ندارند و تیر می‌خورند.» هرچه سعی کردیم این نوجوان ۱۳ ساله اجازه نداد دستش را ببندیم؛ او یک مشت خاک روی دستش ریخت و رفت. * چگونگی شهادت نوجوان دلاور حدود ساعت ۹ صبح روز ۲۴ مهر، بهنام در «بازار نقدی» مورد اصابت ترکش «خمسه خمسه» قرار گرفت، و در پیاده‌رو به زمین افتاد؛ سپس تانک از روی زانوانش عبور کرد، که در اثر آن پایش از زانو به پایین قطع شد، و ایشان به این ترتیب به شهادت رسید. ** ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی؛ جسدی که بعد از ۳۱ سال سالم بود مادر شهید محمدی می‌گفت که بهنام هر شب به خوابش می‌آید و می‌گوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال ۹۰ نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند. آیت‌الله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوان‌های این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکه‌ای از این سنگ روی آن‌ها بیافتد استخوان‌ها از بین می‌رود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوان‌هایش را سالم برداریم». آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از ۳۱ سال هنوز از زانویش خون می‌چکید. مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او می‌گفت «مردم! این بچه بوی گلاب می‌دهد؛ چرا می‌خواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمی‌بینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا می‌خواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شده‌اید»؛ واقعا صحنه‌ی عجیبی بود. من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم می‌آمد و با من حرف می‌زد، و می‌گفت "جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم"، اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمی‌آید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمی‌بینمش». 🌷 *اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحمّدٍوَآلِ‌مُحمّدوَعَجِل‌فَرَجهُم*🌷 ✅ @beneshanha 🌷یازهرا🌷