بسم الله
شهید جعفر عباسی
#گلزارشهداشیراز
قطعه دوم خیبر
.ردیف۱۶
.
.
.از کربلای ۴ برگشتیم, هیچ کس دل و دماغ برگشتن نداشت. جعفر مثل همیشه خندان و پر روحیه بود. خودش را از مایلر ها بالا می کشید و کمک می کرد بچه ها سوار شوند.
توی مسیر فشرده بین نیروها نشسته بودیم. گفت مهدی برسیم معاد می دونی چی می چسبه؟
گفتم ۴۸ ساعت خواب!
گفت نه, سه روز مرخصی.
فهمیدم دلش برای دیدن پسر چند ماهش, محمد مهدی تنگ شده!
بیست روزی گذشت. با جعفر توی یکی از سنگر های پنج ضلعی منتظر نشسته بودیم تا با بابا علی و ناصر ورامینی برای شناسایی بریم سمت نهر هسجان.
من نشسته بودم, جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشته بود روی پام و می گفت:چه حالی میده,سرت را بذاری روی پای رفیقت حرف بزنی. حالا این, این دنیاست. فکر کن, اون طرف که رفتیم, چشم باز کنی ببینی سرت روی پای #اباعبدالله (ع)ست!
یک ساعت بعد بود. توی امبولانس. سر جعفر روی پام بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه(س), اثار فراق,دلتنگی,شادی و وصال تو صورتش بود...
کاری از دستم بر نمی امد, جز نگاه کردن به ان چهره نورانی که نفس به نفس به دلدار می رسید... راوی مهدی امینی
🌷🌷🌿🌷🌷
↘️
تولد:۱۳۴۳/۱۱/۲۹-#شیراز
شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۲۵-#شلمچه
#شهدا
#شهادت
#خادم_الشهدا
#امام_خامنه ای
#دفاع_مقدس
#خاطرات_شهدا
#شهدای_شیراز
#گلزارشهدای_شیراز
#شهدای_فارس
#امام_حسین(ع)
#کربلا
#فکه
#طلاییه
#روایتگری
@beneshanHa
🌹یازهرا 🌹
نشان از بی نشان ها
شهید امام رضایی شهید رضا پورخسروانی هدیه به این شهید صلوات🌷 @beneshanHa
بسم الله
شهید #رضا_پورخسروانی
#گلزارشهدای_شیراز
قطعه یا فاطمه الزهرا
ردیف چهارم.
هروقت می خواستم مثال ادب شهدا را نسبت به پدر نقل کنم. خاطرات حاج عباس از رضا را
می گفتم. 🌷
سال ۴۲ بود. خواب دیدم در دشتی هستم که نظیرش را در بیداری ندیده بود.دیدیم اقایی نورانی که فهمیدم امام رضا(ع) است به من نزدیک شد و گفت چرا نگرانی. به زودی صاحب فرزندی می شی به اسم رضا...
همان زمان در بانک حسابی برای زیارت امام رضا باز کردم. چند وقت بعد رضا به دنیا امد. دو ساله بود که او را برای زیارت به مشهد بردم. وقتی نزدیک ضریح شدیم, دست در شبکه های ضریح انداخت و محکم به ان چسبید. هرچه کردم جدا نشد و زورم نرسید. صدای صلوات مردم بلند شد. یکی از خدام امد و رضا را جدا کرد. مردم به تبرک لباسش را تکه تکه کندند. وقتی به محل استراحت برگشتیم,دیدم روی کمرش جای پنج انگشت سبز رنگ است...
.
. 🌷 کنار سفره نشسته بودیم.رضا حرفی زد که من رنجیدم. دیدم رضا بلند شد و رفت تو اتاقش. دنبالش رفتم. دیدم داره نماز میخونه!
گفتم نماز بی موقع؟
گفت نماز عفو خواندن که چرا پدرم را رنجاندم!
.
. 🌷جبهه در اشپزخانه حضرت یونس خدمت می کردم.گاهی رضا برای دیدنم می امد. یک روز مرا با خودش برد خط. اول که بی دلیل مرتب دستم را می بوسید.
رضا مشغول کاری بود. رفتم سمت منبع اب تا اب بخورم. لیوان را که برداشتم. دیدم دوید و ان را از دستم در اورد.با خودم گفتم شاید لیوان الودست. دیدم همان را اب کرد و دستم داد. گفتم این چه کاری بود خودم می خوردم.گفت تا وقتی من ایستادم وظیفه منه که به دست شما اب بدم...
..
.
🌷همیشه وضو داشت. یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره می شینی. وقتی می خوابی وقتی از خونه بیرون می ری اول وضو می گیری؟
گفت:وقتی کنار سفره میشینم مهمان امیرالمومنینم شرم می کنم بدون وضو باشم...وقتی می خوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم. هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید را داره می خوام از اجر شهید محروم نشم...
.
. 🌷بار اخری گفت بابا این بار که مشهد بودم از اقا امام رضا(ص) اجازه گرفتم.
گفتم اجازه چی؟
سرش را انداخت پایین. گفتم اجازه برا شهادت.
گفت اره...
گفتم وقتی اقا امام رضا(ص) به تو اجازه داده من چی کارم مانع تو بشم؟ برو به سلامت ....
رفت و شهید شد.
🌷🌸🌷
هدیه به شهید رضا پورخسروانی و مرحوم حاج عباس پورخسروانی صلوات,, ↘️
شهید رضا پورخسروانی
تولد:۱۳۴۳/۳/۱۷ شیراز
شهادت:۱۳۶۴/۱۱/۲۲ فاو
📚خاطرات بیشتر در کتاب مقیم کوی رضا
#بوی_شهید
#شهدا
#اخلاق
#تربیت_اسلامی
#امام_رضا(ع)💕
@beneshanHa
🌹یاامام رضا🌹