eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
265 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۶۹: 🔸... از آن روز، ما با حال‌وهواى مكّه‌‏رفتن پدرمان كار می‌‏كرديم و شب و روز، سخت می‌‏كوشيديم. 🔸نمی‌‏دانم چطور شد به دهان‌‏ها افتاد که آقااسماعيل می‌‏خواهد امسال به حج برود و اين حرف در روستایمان دهان‌به‌‏دهان پيچيد. 🔸بعضی از دوستان پدرم، به كارخانۀ سفال‌سازی می‌آمدند و از او می‌‏پرسيدند: «شما می‌خواهید به حج بروید؟» پدرم می‌‏گفت: «ان‌‏شاءالله.» آنان می‌‏گفتند: «خب ما هم خودمان را آماده می‌‏كنيم و با هم می‌‏رويم.» 🔸پدرم به قرآن‌خواندن، دعاخواندن و مسائل دينى، آشناتر از آنان بود؛ برای همین، آنان می‌‏خواستند كه همراه پدرم به این سفر روحانی بروند تا از او استفاده كنند. 🔸خداوند وسيله‌‏ساز، شرایط سفر حج را يكی پس از ديگرى برای پدرم فراهم کرد. 🔸آن سال از روستای ما ۱۴ نفر برای این سفر اقدام كردند و این، سابقه نداشت. باباعلی يكی از باغ‌‏هايش را فروخت و حاج رحمان‌‏عمو هم مقدارى پول به ما قرض داد و مقدّمات سفر انجام شد. 🔸باباعلی به هر كسی می‌‏رَسيد، می‌‏گفت: «من از اين مسافرت برنمی‌‏گردم!؛ مرا حلال كنيد.»؛ حتّى آن مرد خوش‌‏قلب به طويلۀ خانه‏‌اش می‌رفت و دست بر گردن گاوها، گوسفندها و اسبشان می‌‏انداخت، آن‌‏ها را می‌‏بوسيد و گريه‌‏كنان می‌‏گفت: «باباعلی را حلال كنيد؛ ديگر پیش شما برنخواهد گشت!» انگار برایش يقين پیدا شده بود كه از این سفر باز نخواهد گشت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۳ و ۲۲۴. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏تفاوت ‌زمینی که ۱۰۰ متر مربّع است، با دو ‌زمين كه هر یک ۵۰ متر مربّع است، چقدر است؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 طاغیان را روز نابودی رَسد 🔶 می‌شود دنیای ما در الأمان (طاغی: سرکَش، نافرمان / ستمکار. الأمان: پناه، امنیّت.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۴. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۰: 🔸... كاروان چهارده‌‏نفره با بدرقۀ همۀ اهل روستا به راه افتاد. 🔸باباعلی در هنگام خداحافظى، دست بر گردن من انداخت، صورتم را چند بار بوسید و گفت: «شيرخدا! باباعلی را ببخش كه چند بار، ريگ در گوش تو گذاشته و آن را پیچانده.» درست می گفت. اگر کودکی بی‌ادبی می‌‏كرد يا حرف زشتى می‌‏زد، او ريگ كوچكی بر نَرمۀ گوش او می‌‏گذاشت و آن را می‌پيچاند تا او يادش بماند و تَکرار نکند. 🔸 آنان روستا را در بدرقه‌‏گاه سر چاه «موج عَنبَر» ترک كردند و به سوى ايستگاه راه‌‏آهن «وايقان» به راه افتادند تا با قطار به تبريز بروند و از آن‌‏جا با كاروان‌‏هاى بزرگ به راهشان ادامه دهند. 🔸اهل روستا به سمت خانه‌‏هايشان بر‏گشتند. بعضی از درويشان گريه می‌‏كردند و بعضی خوشحال و خندان بودند. می‌‏توانم بگويم كه نصف مردم در فكر حرف‌‏هاى باباعلی بودند كه می‌‏گفت: «من ديگر به روستا برنمی‌‏گردم.» آيا او راست می‌‏گفت و این مطلب را از کجا می‌گفت: به او تلقين شده بود یا خواب دیده بود؟ 🔸پس از آن روز، مادرم هر روز از دورى پدرش، باباعلی، و پدرم گريه می‌‏كرد. شايد هم سخن باباعلی دربارۀ برنگشتش، او را به گريه وامی‌‏داشت. 🔸گاهی من و يدالله در كارخانۀ عمومهدى كار می‌‏كرديم. او هر چند روز يک بار، به خانۀ ما سرمی‌‏زد و به مادرم می‌‏گفت: «زن‌‏داداش! هر چه لازم داريد، بگوييد تا تهيّه كنم.» دايی‌‏كاظم و دايی‌‏محمّد هم می‌‏آمدند و همین سخن را می‌گفتند؛ ولی ما معمولاً همه‌چیز داشتیم و اگر چیزی هم لازم می‌شد، مادرم به من پول می‌‏داد و من می‌‏خريدم. 🔸مادرم روزها را می‌شمرد و هر روز می‌‏گفت که امروز روز چندم سفر باباعلی و آقااسماعیل است. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۴ ـ ۲۲۶. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! دل شوهرت را به هیچ قیمتی از دست نده. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 «داستانی» جان خود بازد به عشق 🔶 تا کَنار حضرتش گیرد مکان 📖 امید آینده، ص ۲۰۴. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۱: 🔸... عيد قربان نزديک ‏شد. نامه‌‏هايى از حاجی‌ها با پست آمد كه در آن‌ها نوشته شده بود: «همه، تندرست هستیم و به شهر مدينۀ منوّره و زيارت قبور مطهّر حضرت رسول اكرم ـ صلّى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله ‏و سلّم ـ و ائمّۀ مدفون در قبرستان بقیع ـ علیهم السّلام. ـ مشرّف شده‌ایم و می‌خواهیم براى اِحرام به سمت شهر مكّۀ مکرّمه حرَكت كنیم.» 🔸همۀ اهل روستا، به‌ویژه خویشاوندان حاجی‌‏ها خيلی خوشحال بودند و کارهای برنامه‌های برگشتن آنان را انجام می‌دادند. ما هم می‌خواستیم یک گوسفند چاق بخريم تا جلو پاى پدرم قربانی كنيم. 🔸 يک روز، دايی‌‏كاظم آمد و به مادرم گفت: «من به حاج اسدالله قصّاب گفته‌‏ام که دو تا گوسفند در نظر بگیرد تا يكی را جلو باباعلی و دیگری را جلو حاج اسماعيل قربانی ‏كنيم.» ناگهان مادرم گريه کرد و به او گفت: «من هر گاه به ياد سخنان و خداحافظی‌‏هاى باباعلی می‌‏افتم، خيلى نگران می‌‏شوم. زبانم لال! نکند خبر بد بیاورند!» دايی‌‏كاظم گفت: «نه. این فکرها را به ذهنت راه نده. ان‌‏شاءالله همه به سلامت برمی‌‏گردند.» 🔸عيد قربان، یعنی: دهم ماه ذی‌‏الحجّه، هم گذشت. همه می‌‏گفتند که دیگر حاجی‌‏ها از امروز برمی‌گردند. آن روزها حاجی‌‏ها در راهِ برگشت، به شهرهای نجف اشرف، کربلا، سامَرّا، كاظمين و مشهد مقدّس می‌‏رفتند و اصطلاحاً خانۀ خدا و ۱۴معصوم ـ عليهم ‏السّلام. ـ را زيارت می‌‏كردند و در نتیجه، رفت‌وبرگشت آنان تقريباً ۴ ماه طول می‌‏كَشيد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۶ و ۲۲۷. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! پس از غِذاخوردن، کمی راه برو. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کِی مِهر رُخ نماید از شهر مکّه یاران! 🔶 تا که کند جهان دلخسته را گلستان؟ 📖 امید آینده، ص ۲۰۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۲: 🔸... حدود ۳ ماه از رفتن آنان [= حاجی‌های روستایمان] گذشته بود كه نامه‌های سری دومشان با پست رَسید. پدرم هم نامه نوشته بود و در آن، پس از سلام و مطالب ديگر، در میان دو پرانتز نوشته بود: «بابا حاج علی بعد از اعمال حج م ر ح و م.» 🔸باسوادها فهمیدند که بابا حاج علی «مرحوم» شده است؛ برای همین، پس از آن در همه‌جا صحبت از وفات او بود. 🔸آن شب، دايی‌‏كاظم آمد و اشک‌ریزان به مادرم گفت: «ديدى پدرمان چه مرد خوب و باخدايى بود! او پس از زيارت و حج، به رحمت خدا رفته.» مادرم متوجّه جريان شد و پس از آن، سخت می‌‏گريست و آه و ناله می‌‏كرد و می‌‏گفت: «آرى؛ پدرمان مردِ باخدايى بود و به او الهام شده بود كه در كَنار خانۀ خدا از دنيا می‌‏رود و در همان‌‏جا دفن می‌شود. این را که حاجى بيچاره ـ مقصودش پدرم بود. ـ در آن محلّ غريب، چقدر برای کارهای پس از وفات او زحمت كَشيده، خدا می‌‏داند.» 🔸روزها به‌كندى می‌‏گذشت. براى بابا حاج علی مجلس ختم مختصرى برگزار و قرار شد كه پس از برگشتن حاجی‌‏ها و معلوم‌شدن کامل ماجَرای وفات او، مجلس ختم مفصّلی برپا گردد. 🔸نامۀ سوم حاجی‌‏ها از كربلا رَسید و در آن نوشته بودند كه فُلان روز به تبريز خواهند رَسيد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۲۷ و ۲۲۸. @benisiha_ir