🌹 به نام خدا
و
🌸 سلام
همه به خوبی میدونیم که مطالعه کتاب چقدر برای رشد خودمون و به مراتب جامعهمون مفید هست 🧠
ولی گاهی زیادی تنبلی میکنیم و مطالعه کتاب رو به امروز و فردا واگذار میکنیم 👨💻
ما تصمیم گرفتیم از این به بعد هر جمعه
📚 یک کتاب به شما معرفی کنیم؛
📥 راه آسان تهیه کردن اون کتاب رو هم بهتون معرفی کنیم؛
📖 و در طول هفته برشهایی از کتاب رو در کانال بارگذاری کنیم.
📆اگر برنامه کتابخوانی مون رو آهسته و پیوسته قرار بدیم و با روزی فقط ده صفحه مطالعه پیش بریم ؛ آخر سال میبینیم چند تا کتاب خوندیم و چه اطلاعات خوبی به دست آوردیم که در مسیر زندگی مون بسیار کاربردی هست.
پس دوستان عزیز ؛ به #پویش_کتابخوانی_پرسمان بپیوندید😍
#گروه_کتابخوانی کانال پرسمان اعتقادی تربیتی
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
برای معرفی اولین کتاب از شهدا شروع میکنیم که چراغ خوبی برای مسیرهای تاریک این روزهامون هستند.
💎 نام کتاب : #شانزده_سال_بعد
📖 موضوع کتاب : زندگینامه #شهید_محمدرضا_شفیعی
📝 نویسنده : زهرا حسینی مهرآبادی
📥 راههای خرید یا مطالعه اینترنتی کتاب:
1⃣ انتشارات حماسه یاران
https://hamasehyaran.ir/book/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF/
2⃣ دیجی کالا
https://www.digikala.com/product/dkp-1490028
3⃣ پاتوق کتاب فردا
https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
📖 برش هایی از کتاب #شانزده_سال_بعد
(زندگینامه شهید محمدرضا شفیعی)
📌 یک دروازه ری بود و یک قطار بچهی قد و نیم قد. عصرهای داغ تابستان(قم) هم توی خانه بند نمی شدیم.
⚽️ میریختیم وسط کوچه و با یک توپ پلاستیکی و چهار دانه آجر، مسابقه برگزار میکردیم؛ آن هم در حد جامجهانی.
🏃♂ عکس فوتبالیستها را دیده بودیم که لباس یکدست میپوشیدند. وسع خانوادههایمان به قدری نبود که برایمان لباس ورزشی بخرند.
برای اینکه یک دست شویم و حسرت به دل نمانیم، همه زیرپیراهن می پوشیدیم. حالا یکی راه راه بود و یکی ساده؛ ولی رنگ همه سفید بود.
👟 کفش نداشتیم و پابرهنه روی خاکها میدویدیم. عرق میکردیم و به نفس نفس می افتادیم.
🥅 به چه جانکندنی توپ را از آجرهای دروازه تیم مقابل رد میکردیم؛ ولی تا میآمدیم سر ذوق بیاییم و دور زمین چرخ بخوریم، محمدرضا شروع میکرد:
«نه آقا، گل قبول نیست، آفساید بود».
📣 صدا که صدا نبود. انگار بلندگو قورت داده بود. وسط دعوا و بگومگو فقط هوار میکشید و داد میزد.
بقیه هم هرچه میگفتند، بین جار و جنجالش گم میشد. کسی حریفش نبود. آنقدر جر میزد و یکی به دو میکرد که برای نیمه تمام نماندن بازی، از خیر گل صددرصدمان می گذشتیم و حرفی نمیزدیم...
💻 لینک خرید اینترنتی این کتاب :
انتشارات حماسه یاران
https://hamasehyaran.ir/book/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF/
🔹🔸
پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
📖 برشهایی از کتاب #شانزده_سال_بعد
💔 دلم آشوب بود. یک روز در میان، به پسرخالهاش محمدتقی ؛ میگفتم برو سپاه ببین میتونی از محمدرضا خبر بگیری یا نه؟!
میرفت و برمیگشت، میگفت خبری نیست.
🖤 بعد از یک هفته این در و آن در زدن، چند نفر از سپاه آمدند و گفتند پسرت مفقودالاثر شده و فعلا وضعیتش مشخص نیست.
❣ دیگر شده بودم مادر مفقودالاثر. ولی نه جایی را بلد بودم و نه پایی داشتم که دنبال گمشدهام بگردم. نمیدانستم زنده است یا نه.
🌧 باد به در میخورد، میگفتم محمدرضا اومد.
پرده عقب میرفت، میگفتم محمدرضا اومد.
✨ دو تا اتاق داشتیم. محمدرضا بینشان پرده کشیده بود. و وقتهایی که مرخصی میآمد، آن طرف پرده نماز شب و زیارت عاشورا میخواند.
گاهی حس میکردم صدایش از داخل اتاق میآید، پرده را کنار میزدم، میدیدم کسی نیست.
🌔 تا هشت ماه، روز و شب نداشتم. غصهام که زیاد میشد، وضو میگرفتم و میایستادم به نماز.
🍃🥀🍃🥀🍃
لینک خرید اینترنتی کتاب :
دیجی کالا
https://www.digikala.com/product/dkp-1490028
🔸🔹🔸🔹
پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
📖 برشهایی از کتاب #شانزده_سال_بعد
براساس زندگینامه #شهید_محمدرضا_شفیعی
📌 هنوز حسرت رفتن تا کاظمین، تا چند کیلومتری محمدرضا و زیارت نکردنش به دلم بود که مادرش راهی شد.
به امید رفتن سر مزار محمدرضا بار سفر بست. درست مثل من.
آدرس قبرش را برداشت، درست مثل من.
با مامور عراقی جر و بحث کرد، درست مثل من.
نت.انست پسرش را زیارت کند، درست مثل... نه!نه! اینجا را مثل هم نبودیم.
از اینجا به بعد ماجراهایمان شبیه هم نشد.
رفتنش برای خودش هم باور کردنی نبود. این را میشد از لحن پر اضطراب و هیجانش هنگام تعریف از آن روز فهمید.
❣ روزی که تا الکرخ رفت و اولین زائر محمدرضا شد.
🍃🌹🍃🌹🍃
لینک خرید اینترنتی کتاب :
پاتوق کتاب فردا
https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF
🔸🔹🔸🔹
پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
📖 برشهایی از کتاب#شانزده_سال_بعد
💔مادر شهید :
قبرستان انگار تمامی نداشت. تقریبا به انتهایش رسیده بودیم که مامور اشاره کرد : آدرستون همین اطرافه.
🌕 دور و بر را نگاه کردم. قبر شهدای ایرانی ، برعکس بقیه، یک تکه سنگ کوچک و آفتاب خورده داشت.خیلی دلم گرفت.
✨ سواد نداشتم و نمیتوانستم روی قبرها را بخوانم. مامور به نوشتهای اشاره کرد و گفت: اسیر ایرانی، محمدرضا حسین.
💗 نفهمیدم چطور خودم را از بالای ویلچر روی زمین انداختم. بعد از سیزده سال به آرزویم رسیده بودم... گریه میکردم و قبرش را میبوسیدم؛ که یاد حرفش افتادم:
- مادر حواست باشه با گریههات دشمن شادم نکنی.
🖤 سربلند کردم. مامور عراقی داشت نگاهم میکرد...
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
لینک خرید اینترنتی کتاب :
دیجی کالا
https://www.digikala.com/product/dkp-1490028
🔸🔹🔸🔹
پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
📖 برشهایی از کتاب #شانزده_سال_بعد
( براساس زندگینامه #شهید_محمدرضا_شفیعی )
- همرزم و دوست دوران کودکی شهید، در لحظه دفن:
🔓 خودم را به خدا سپردم و دستهایم را جلو بردم. قفل شانزده سال دوری و انتظار را باید میشکستم. «بسمالله» گفتم و گره کفن را باز کردم.
💗 قلبم تند تند میزد و کم مانده بود از جا کنده شود. نفسم بالا نمیآمد.فریادی که از ساعتها پیش بغض شده و راه بروز نداشت، گلوگیرتر شده بود.
♨️دستهایم به رعشه افتاده بود و گوشه کفن بیآنکه بخواهم، میلرزید. مغزم قفل شده بود. آنچه جلوی چشمهایم بود، با تمام دیدهها و حتی شنیدههایم تا آن روز تفاوت داشت.
💥 به چشمهایم شک کرده بودم.مگر میشود باور کرد؟! محمدرضا با همان محاسن، با همان لب و دندان شانزده سال پیش جلوی چشمهایم بود.
همان موهایی را میدیدم که قبل از عملیات کربلای۴ جلوی خودم دست به قیچی شده و کوتاهشان کرده بود...
🔥 با صدای رضا به خودم آمدم. بین همهمه جمعیت به زحمت صدایش را میشنیدم : «حسین، باورم نمیشه، بدنش سالم سالمه». گفتم: «آره، انگار همین دیروز جون داده».
🌟 سرش را جابجا کردم و صورتش را روی خاک گذاشتم. نمیدانستم کجای بدنش را ببوسم...
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
لینک خرید اینترنتی کتاب :
پاتوق کتاب فردا
https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF
🔸🔹🔸🔹🔸
پرسمان اعتقادی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
سلام 🌹
🙏 با تشکر از همراهی شما در طول هفته در مطالعه بخشهایی از کتاب #شانزده_سال_بعد .
🔔 لازم به ذکر است ، براساس برنامهریزی صورت گرفته در #گروه_کتابخوانی #کانال_پرسمان_اعتقادی_تربیتی
📖 از #شنبه تا #چهارشنبه برشهایی از کتاب معرفی شده قرار داده میشود.
📚 و در روز #پنجشنبه ، بنابر ضرورت و نیاز قشر جویای دانش ، #سیر_مطالعاتی مباحث مختلف ارائه میشود.
🌠 لازم به ذکر است که این سیر مطالعاتی های پیشنهادی ، از سوی مراکز علمی حوزوی یا دانشگاهی ارائه شده است. و تا حد بسیار زیادی ، قابل اعتماد است.
🎇 پس اگر در هر یک از علوم مشغول به تحصیل هستید و تمایل دارید که در علوم اسلامی - انسانی نیز اطلاعات لازم را کسب کنید ، حتما از سیر مطالعاتی های که از طرف #گروه_کتابخوانی کانال ، ارائه میشود ، استفاده کنید 👌
آهسته و پیوسته حرکت کردن، بهترین روش برای انتقال مفاهیم به ذهن و روح است.🎁
🔸🔹🔸🔹
کانال پرسمان اعتقادی تربیتی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
در اجرای طرح پویش کتابخوانی پرسمان ؛
2⃣ دومین کتابی که میخواهیم خدمتتون معرفی کنیم ، کتابی مناسب برای تمام اقشار است : مربیان، ائمه جماعات مدارس و دانشگاهها، والدین، نوجوانان و جوانان .
⬅️ پس حتما این کتاب رو مطالعه کنید.
♨️ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم.
💻 این کتاب به قلم استاد #علیرضا_پناهیان و پیرامون نماز است.
📚 همانطور که از نام کتاب برمیآید، در این کتاب به مباحثی همچون علت نماز خواندن، علت تکرار نماز، علت عربی خواندن نماز، تاثیر نماز بر بندگی و... به زبانی ساده و قابل فهم اشاره شده است.
📝 امیدواریم این کتاب را تهیه کنید و در هفته جاری، همراه هم این کتاب ارزشمند و زیبا را مطالعه کنید💐
#گروه_کتابخوانی
🔖 روشهای خرید و مطالعه این کتاب :
📥خرید و دانلود نسخه الکترونیکی کتاب از #اپلیکیشن_طاقچه
🔗 لینک
https://taaghche.com/book/33195/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%A8-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%9F
(نسخه چاپی این کتاب فعلا در فروشگاهها ناموجود است)
🔸🔹🔸🔹
#پرسمان_اعتقادی_تربیتی
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
1⃣ اولین برش از کتاب #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
💯 راه نمازخوان کردن بی نمازها
🔆 اگر نمازخوان ها خوب نماز بخوانند، بینمازها عاشق نماز خواهند شد.
🔦 ما گناه تمام بینمازها را به گردن نمازخوان ها میاندازیم.
چرا که اگر نمازخوانها، قشنگ نماز بخوانند، اگر نمازخوان ها از نمازشان لذت کافی و بهره وافی ببرند،
🌻طبیعتاً اکثر بینمازها هم به سمت نماز گرایش پیدا خواهند کرد.
💫راه تبلیغ دین، همین است .
🥀 راه تبلیغ این نیست که عدهای بیایند مسلمان نیمبند و نیم پز شوند و ما هنوز این را درست نکرده و بدون اینکه به قدر کافی الگوی خوب داشته باشیم، سراغ بقیه اهل عالم برویم تا آنها را درست کنیم.
راه تبلیغ دین این است که آنهایی که به مسیر دین وارد شده اند، تا آخر راه را بروند و برای جذب بقیه آدمها الگو و اسوه شوند؛ و شاهدی بر حقانیت دین باشند.
💥 راه اینکه بینمازها، نمازخوان شوند این است که عدهای در نماز، تا آخر راه را بروند.
لذا اگر ما بخواهیم برای نمازخوان کردن بینمازها تلاش کنیم، راهش این است که ابتدا به نماز خودمان مقداری بیشتر عنایت و توجه داشته باشیم، و نماز خودمان را رشد دهیم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
روش تهیه کتاب :
📥اپلیکیشن طاقچه
https://taaghche.com/book/33195/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%A8-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%9F
🔸🔹🔸🔹
پرسمان اعتقادی تربیتی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
2⃣ دومین برش از کتاب بسیار زیبای #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
✍ نویسنده : #علیرضا_پناهیان
💼 یقینا اگر به هر کدام از ما بگویند : آیا شما به یک استاد و #مربی_اخلاق نیاز دارید ؟ ؛ خواهیم گفت : بله نیاز داریم و چقدر هم خوب است.
⁉️ حالا اگر من، یک استاد به شما معرفی کنم، قبول میفرمایید؟
🔅 اگر قبول دارید، بدون معطلی به شما یک استاد خوب معرفی میکنم : «نماز».
✅ همه ما استادی به نام نماز داریم. نماز، استاد رساندن انسان به خدا است.
💎 نماز زنده است. شعور دارد. متحرک است. فعال است. بصیر است. آگاه است.
◾️ نماز مثل یک عادت شخصی یا یک مراسم عمومی نیست. نماز یک فعالیت کرده بیروح نیست، که خاصیتی برای ما نداشته باشد.
⌚️ نماز هر کی متناسب با خود او برایش کار میکند.
👑 اگر من حب مقام دارم، نماز من، حب مقام مرا برطرف میکند.
💵 اگر حب مال دارم، نماز من، حب مال مرا برطرف میکند.
💘 اگر حب شهوت دارم، حب شهوت مرا برطرف میکند.
🕶 اگر تکبر دارم، تکبرم را زائل میکند.
اگر محبت به خدا ندارم، محبت به خدا میآورد.
🔻 نماز هر کسی میداند با او چکار کند تا اصلاح شود.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
لینک خرید اینترنتی کتاب
اپلیکیشن طاقچه
https://taaghche.com/book/33195/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%A8-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%9F
🔸🔹🔸🔹
#پرسمان_اعتقادی_تربیتی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
3⃣ سومین برش از کتاب #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
✍نویسنده #علیرضا_پناهیان
❌ هر موقع در زندگیت نقصی دیدی، نقص مادی و معنوی، نقص روحی و جسمی؛
به عنوان اولین اقدام، نمازت را بررسی کن. شاید در نمازت کم میگذاری.
🆘 البته مومن در دنیا مشکل و سختی هم دارد. گاهی مریض میشود، گرفتار میشود، تصادف میکند.
بالاخره انسان مومن با مشکلات درگیر میشود،
⭕️ اما اگر احساس کردی ابن مشکلات خیلی زیاد و طاقت فرسا شده است یا این مشکلات نباید اینقدر تو را اذیت کند،
❇️ احتمالا از نمازت کم گذاشتهای. نمازت را درست کن؛ انشاءالله مشکلات تو برطرف میشود.
⚠️ در امور معنوی هم همینطور است. مومن گاهی دچار هوس گناه میشود، دچار وسوسههای شیطان میشود. مومن گاهی دچار خطا میشود.
‼️اما اگر دیدی خطاکاریهایت دارد تو را از گردونه خارج میکند، وضع معنویت دارد بد میشود، به حدی که دیگر با خدا ارتباط نداری، اولین کاری که باید بکنی این است که نمازت را درست کنی.
به خودت بگو: «معلوم این من دارم بد نماز میخوانم».
♨️ حتما دیدهاید بعضیها وقتی گرفتار میشوند، میگویند: «خدایا مگر من چکار کردهام که اینقدر باید بدبختی بکشم؟!».
✅ اگر کسی بخواهد این حرف را درست بگوید، باید بگوید: «خدایا مگر من بد نماز میخوانم که اینقدر گرفتار شدهام؟!».
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📥 دانلود این کتاب :
اپلیکیشن طاقچه
https://taaghche.com/book/33195/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%A8-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%9F
🔸🔹🔸🔹
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
4⃣ چهارمین برش از کتاب #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
✍ نویسنده : استاد #علیرضا_پناهیان
👈 معمولا وقتی میخواهند ما را نصیحت کنند، به ما میگویند: «این چه نمازی است که میخوانی؟! میدانی امیرالمومنین (علیهالسلام) موقع نماز چطور رنگ چهرهاش از خوف خدا میپرید و چه حالی به ایشان دست میداد؟» ❗️❗️
🚷 گاهی اوقات اینجور تبلیغات در مورد نماز، ما را پاک ناامید میکند. پیش خودمان میگوییم: «ما که هیچوقت اینجوری نخواهیم شد»
🌙تا میگویند «نماز خوب» ؛ ذهنمان سراغ نماز اولیا خدا میرود. در حالی که نماز اولیا خدا ، قله است.
🗻 ما برای قدم برداشتن به سمت آن قله ، ابتدا باید به مقام نماز خوب برسیم.
⚡️ درست است که اهلبیت (علیهمالسلام) وقتی به نماز میایستادند ، تمام ارکان بدنشان از خوف حضرت حق میلرزید و از اشتیاق رب، رنگ چهرهشان متغیر میشد؛
💥 ولی فعلا ما نمیتوانیم چنین نمازهایی بخوانیم. شاید تا آخر عمرمان هم توفیق پیدا نکنیم اینگونه نماز بخوانیم. پس قاعدتاً نماز خوب برای ما ، نماز دیگری است...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
خرید و مطالعه اینترنتی کتاب
اپلیکیشن طاقچه
https://taaghche.com/book/33195/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D9%88%D8%A8-%D8%A8%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%9F
🔸🔹🔸🔹
#پرسمان_اعتقادی_تربیتی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
#گروه_کتابخوانی
2⃣ دومین برش از کتاب #ادواردو
📝 نویسنده : بهزاد دانشگر
☘☘☘☘
☕️ سرهنگ فنجان قهوهاش را که مزهمزه کرده بود، گذاشت روی میز. یکی دوبار سرفه کرد. جرعهای آب خورد و سرفهاش آرام شد.
سناتور گفت:
- گفته بودید مساله مهمی پیش آمده که باید مرا ببینید سرهنگ ؛ بفرمایید.
📌 سرهنگ تازه به یاد آورد که باید زودتر برگردد. فنجان قهوه را که دوباره برداشته بود گذاشت روی میز و گفت :
- متاسفانه مسأله ی ناخوشایندی پیش آمده که من ترجیح دادم حضوری برسم خدمتتان سناتور.
- مسائل ناخوشایند تنها هدیهی این روزگار است به ما.
- پلیس امروز صبح ... صبح یک جنازه زیر پل رومانو پیدا شده .
- و ... ؟
▪️سرهنگ نتوانست نگاه خیرهی سناتور را تاب بیاورد. زل زد به پایههای میز پذیرایی.
- ظاهراً جنازهی یکی از بستگان شما است.
سرهنگ با اینکه نگاهش به کف اتاق بود، میتوانست سنگینی نگاه سناتور را حس کند.
-نگفنید جنازهی کی بوده سرهنگ ؟!
- البته هنوز اطمینان نداریم. شاید هم اشتباه شده باشد. برای همین مزاحم شما شدیم.
-کی سرهنگ ؟
🔴 - کارت شناسایی همراهش به اسم «ادواردو آنیلی» است!!!
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
مطالعه اینترنتی کتاب
اپلیکیشن
https://www.fidibo.com/book/81561
🔸🔹🔸🔹
#کانال_پرسمان_اعتقادی_تربیتی
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
فقط با لینک ، کپی شود
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
#گروه_کتابخوانی
3⃣ سومین برش از کتاب #ادواردو
📝 نویسنده : بهزاد دانشگر
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📌 توی همین اوضاع بود که قدیری ما را با «ادواردو» آشنا کرد. اول مرا و بعدها برادرم محمد را. خود قدیری قرار بود چند وقت برود ایران. «ادواردو» هم با اینکه آن موقع روابط عمومی بالایی داشت و با خیلی از سران قدرتمند ایتالیا که هیچ، با رهبران سیاسی و اقتصادی دنیا هم ارتباط داشت، اما کسی را میخواست که در این شرایط جدیدش بتواند به آنها اعتماد کندو شاید بتواند سوالاتش را بپرسد.
⭕️بهتر بود شیعیان ایتالیا در این ماجرا درگیر نشوند؛ چون آنها همینطوری هم زیر ذره بین بودند و بهشان حساس بودند.
❗️این شد که قدیری من را با «ادواردو» آشنا کرد. چون من چندان در فعالیت های انجمن اسلامی درگیر نبودم و خیلی حساسیتی روی من نبود.
‼️قبل از اینکه قدیری به ایران برگردد، «فخرالدین حجازی» برای یک سفر تبلیغی و سخنرانی، آمده بود ایتالیا. «ادواردو» گفت من را ببرید دیدن حجازی.
🔅از حجازی پرسید که با «آیت الله خمینی» ارتباطی دارد یا نه. وقتی جواب بله شنید، از حجازی خواست تا برایش از دفتر امام برای دیدار، وقت بگیرد.
🔥حجازی قول داد پیگیری کند. چند وقت بعدش خبر داد که برایش وقت ملاقات گرفته. «ادواردو» رفت ایران و برگشت. از این رو به آن رو شده بود.
☄از آن به بعد هر وقت میخواست مثالی بزند یا از حضرت علی(علیهالسلام) میگفت یا از امام خمینی.
💫آن روز توی آن دیدار در حضور کسانی که آنجا بودند، امام پیشانی او را میبوسد. او تنها خارجی بود که امام پیشانیش را بوسیده است.
🔸🔹🔸🔹
#کانال_پرسمان_اعتقادی_تربیتی
#پویش_کتابخوانی_پرسمان
#گروه_کتابخوانی
4⃣ چهارمین برش از کتاب #ادواردو
📝 نویسنده : بهزاد دانشگر
🍃🌸
آن بیرون حامد دارد با حرکات دستش برای کسی که از پشت تلفن نمیبیندش ، خط و نشان میکشد. گوشی را میگذارد توی جیبش، سنگ جلوی پایش را شوت میکند یک طرف دیگر.
حامد به خودش میآید. ماشین آرام و بیشتاب برمیگردد.
«عبادی» کمی به عقب میچرخد؛ نیمرخ. میپرسد: چه خبر مومن؟ حامد حتی رویش را برنمیگرداند: سلامتی.
هنوز دارد با پنجره ماشین حرف میزند. بالاخره از جاده و جنگل کنارش دل میکند. و میچرخد توی ماشین . نگاهش مستقیم به سلطانی است.
- رفقایت زیر بار نمیروند پول را به دست ما برسانند.
- یعنی چه ؟
- یعنی اینکه میخواهند این پروژه تمام نشود. میخواهند ما مجبور شویم کار را نیمه کاره رها کنیم و برگردیم ایران. یعنی اینکه تنشزدایی با دوستان اروپاییمان، برایشان مهمتر از فهمیدن واقعیت است.
عبادی ابروهایش را توی هم میکشد.
- یعنی اگر پاش بیفته شما خون یک جوان شیعه را پایمال میکنید دکتر، به نام مصالح ملی؟ شماها یک همچین آدمهایی هستید؟
سلطانی میرود توی لاین کناری. قرمقاط میزند. فشار کار و سفر از یک سو، فشار حس بدی که از حضور توی ایتالیا داشتیم یک سوی دیگر. کسی کاری به کارمان نداشت و انگار سرمان به کار خودمان گرم بود.
اما خودمان حس میکردیم داریم از خطوط قرمز رد میشویم.
هرچه بیشتر میگذشت اهمیت «ادواردو» و حواشی مسلمان شدنش را بیشتر حس میکردیم. کسی به روی خودش نمیآورد ، اما به گمانم یک سوال توی ذهن همه مان چرخ میخورد:
❌اگر واقعا «ادواردو» را کشته باشند ، پس چرا باید از کشتن ما بترسند؟!