1_3395868466.mp3
2.09M
#صوتی؛ نماز نخی است بین بنده و خدا
🎙استاد قرائتی
🌴🌴🌴🌴🌴
#نماز
#اهمیت_نماز
#حجت_الاسلام_والمسلمین_قرائتی
🌹🌹🌹🌹🌹
🆔 https://zil.ink/bettiabaei
🔴👈 چرا در خانه ات را محکم می بندی !
💎اینکه میگوییم انسان باتقوا باشد، نه اینکه خواسته باشیم انسان را محدود بکنیم؛ بلكه منظور، محفوظ بودن انسان و در آسایش و امنیت بودن او است؛ مثلاً سر چهار راه، چراغ خطر است. یک کسی بگوید: «چرا ما را محدود کردید؟ این خلاف آزادی است. انسان باید آزاد باشد. چرا اینجا چراغ، جلوی من را گرفته و نمیگذارد بروم⁉️
🔵👈 این چراغ خطر، محدودیت نیست؛ این مصونیت خون و جان شماها است و باید باشد. اگر نباشد، اوضاع به هم میخورد. بر اثر رعایت نكردن این قوانین، هر روز چه مقدار خسارتهای مادی و جانی وارد میشود؟ تقوا، عیناً همین است.
✅ هریک از احکام الهی را که در نظر بگیرید، برای مصونیت است، نه محدودیت.
🔵👈 اگر به خواهرها میگویند با #حجاب باش، این حجاب، محدودیت نیست؛ بلكه مصونیت است. باید حفظ بشود، تا نگاه بیگانه به او نیفتد و حفظ شود. میگویند اسلام، محدودیت است. کدام محدودیت⁉️
🔴👈 شما شب درِ خانهات را باز بگذار، درِ گاوصندوقت را هم باز بگذار. چرا در را محکم میبندی؟ برای اینكه سبب مصونیت اموال تو است. #تقوا هم برای حفظ و مصونیت انسان از آفات و آسیبها و خطرات است.
🔊🌸 آیت الله ناصری رحمت الله علیه
#درس_اخلاق
═══✼🍃💖🍃✼══
🆔 zil.ink/bettiabaei
پاﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ 10 ﺳﮓ ﻭﺣﺸﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﺮ ﻭﺯﯾﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺳﺮﺯﺩ، ﺟﻠﻮﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺳﮕﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻧﺪﮔﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ!!!
ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺯﺭﺍ ﺭﺃﯾﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﭘﺴﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﻗﻊ ﻧﺸﺪ! ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﮓ ﻫﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ...
ﻭﺯﯾﺮ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ 10 ﺭﻭﺯ ﺗﺎ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻫﯿﺪ...
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﯿﺰ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ.
🔴ﻭﺯﯾﺮ ﭘﯿﺶ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﮓ ﻫﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 10 ﺭﻭﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﻢ...
ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﻣﯿﺒﺮﯼ!
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ...
ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﻭﺯﯾﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮓﻫﺎ! ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺩﻥ، ﺷﺴﺘﺸﻮﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ...
ﺩﻩ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ...
ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﮓﻫﺎ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻧﺪ.
ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻋﻤﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﭼﯿﺰ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ!
ﻫﻤﻪ ﺳﮓ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻥ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻧﺪ!
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﮓ ﻫﺎ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﻭﺯﯾﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
10 ﺭﻭﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ،ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ؛ ﻭﻟﯽ 10 ﺳﺎﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ #ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﺪ...!
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ.
🤔ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ #ﺧﻄﺎﯼ_ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺪﺕ ﻫﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯿﺪﻫﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ببخشی.
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻓﮑﺮﮐﻨﯽ...
میدانم که ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪ...
و نکته اینجاست که آقایم
مهدی علیه السلام
البته که مرا بخشیده است و فرموده است که ما شما را فراموش نمی کنیم .
#مشفقانه
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
🆔https://zil.ink/bettiabaei
#پندانه
✍ برای شنیدن ندای قلبت وقت بگذار
🔹روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کمرفتوآمدی میگذشت.
🔸ناگهان از بین دو اتومبیل پارکشده کنار خیابان، یک پسربچه پارهآجری بهسمت او پرتاب کرد. پارهآجر به اتومبیل او برخورد کرد.
🔹مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.
🔸پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را بهسمت پیادهرو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود، جلب کند.
🔹پسرک گفت:
اینجا خیابان خلوتی است و بهندرت کسی از آن عبور میکند. هرچه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد.
🔸برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پارهآجر استفاده کنم.
🔹مرد متاثر شد و به فکر فرورفت. برادر پسرک را روی صندلیاش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد.
🔸خدا در روح ما زمزمه میکند و با قلب ما حرف میزند، اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور میشود پارهآجری بهسمت ما پرتاب کند.
🆔https://zil.ink/bettiabaei
📙قصهی امروز 📙
🔆آب دادن اسب، در حال نماز
🌟ابوحامد غزالى، از دانشمندان بزرگ اسلامى در قرن پنجم و ششم هجرى است . به سال 450 هجرى در توس زاده شد و پنجاه و پنج سال بعد (505 هجرى ) در همان جا درگذشت . زندگانى شخصى و علمى امام محمد غزالى، پر از حوادث و مسافرتها و نزاعهاى علمى است .
🌟وى برادرى داشت كه به عرفان و اخلاق شهره بود و در شهرهاى ايران مىگشت و مردم را پند و اندرز مىداد . نام او احمد بود و چند سالى از محمد، كوچكتر . محمد و احمد، هر دو در علم و عرفان به مقامات بلندى رسيدند؛ اما محمد بيشتر در علم و احمد در عرفان.
محمد غزالى بر اثر نبوغ و دانش بسيارى كه داشت، از سوى خواجه نظام الملك طوسى، وزير ملكشاه سلجوقى و مؤسس دانشگاههاى نظاميه، به رياست بزرگترين دانشگاه اسلامى آن روزگار، يعنى نظاميه بغداد، منصوب شد . وى در همان جا، نماز جماعت اقامه مىكرد و عالمان و طالبان علم به او اقتدا مىكردند. روزى به برادر كوچكتر خود، احمد،
🌟 گفت: مردم از دور و نزديك به اين جا مىآيند تا در نماز به من اقتدا كنند و نماز خود را به امامت من بگزارند؛ اما تو كه در كنار من و برادر منى، نماز خود را با من نمىگزارى . احمد، رو به برادر بزرگتر خود كرد و گفت:
🌟پس از اين در نماز شما شركت خواهم كردم و نمازم را با شما خواهم خواند
مؤذن، صداى خود را كه گواهى به يكتايى خداوند و رسالت محمد (ص) بود، بلند كرد و همه را به مسجد فرا خواند. محمد غزالى، عالم بزرگ آن روزگار، پيش رفت و تكبير گفت . احمد به برادر اقتدا كرد و به نماز ايستاد؛ اما هنوز در نيمه نماز بودند كه احمد نماز خود را كوتاه كرد و از مسجد بيرون آمد و در جايى ديگر نماز خواند. محمد غزالى از نماز فارغ شد و همان دم پى برد كه برادر، نماز خود را از جماعت به فرادا برگردانده است . او را يافت و خشمگينانه از او پرسيد: اين چه كارى بود كه كردى؟
🌟- برادر، محمد!آيا تو مىپسندى كه من از جاده شرع خارج شوم و به وظايف دينى خود عمل نكنم؟
- نه نمىپسندم .
🌟- وقتى در نماز شدى، من به تو اقتدا كردم؛ ولى تا وقتى به نماز خود، پشت سر تو ادامه دادم كه تو در نماز بودى .
- آيا من از نماز خارج شدم؟
- آرى؛ تو در اثناى نماز، از آن بيرون آمدى و پى كارى ديگر رفتى .
- اما من نمازم را به پايان بردم.
🌟- نه برادر در اثناى نماز، به ياد اسب خود افتادى و يادت آمد كه او را آب ندادهاند . پس در همان حال، در اين انديشه فرو رفتى كه اسب را آب دهى و او را از تشنگى برهانى. وقتى ديدم كه قلب و فكر تو از خدا به اسب مشغول شده است، وظيفه خود ديدم كه نمازم را با كسى ديگر بخوانم؛ زيرا در آن هنگام، تو ديگر در نماز نبودى و نمازگزار بايد به كسى اقتدا كند كه او در حال خواندن نماز است .
محمد غزالى، از خشم پيشين به شرم فرو رفت و دانست كه برادر، از احوال قلب او آگاه است . آن گاه روى به اطرافيان خود كرد و گفت: ((برادرم، احمد، راست مىگويد . در اثناى نماز به يادم آمد كه اسبم را آب ندادهاند و كسى بايد او را سيراب كند .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
🆔https://zil.ink/bettiabaei