eitaa logo
منهاج نور
153 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
950 ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین 💐تبریک و تهنیت به مناسبت دهه کرامت 👌🏻دغدغه های بصیرتی یک دانش پژوه عبایی 📚 @betti_abaei
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد 93 ساله ایتالیایی پس از آنکه بهبود میابد و از بیمارستان مرخص میشود ؛ از وی خواسته میشود که هزینه یک روز استفاده از دستگاه تنفسی را بپردازد. پیرمرد شروع میکند به گریه کردن، پزشک به او توصیه میکند که بخاطر صورت حساب گریه نکند. اما آنچه پیرمرد میگوید همه پزشکان را به گریه میآورد. او میگوید: من به خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی کنم. من می توانم همه اینها را بپردازم. گریه می کنم زیرا 93 سال است که هوای خدا را تنفس کرده ام ، اما هرگز هزینه آن را پرداخت نکردم. استفاده یک روزه از دستگاه تنفسی بیمارستان 500 یورو هزینه میخواهد، با این حساب آیا می دانید چقدر به خدا بدهکار هستم؟ من این همه مدتها شکر خدا را ادا نکرده ام .🌺🌸 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لعنت بر آنكه فاطمه(سلام الله عليها را به پُشتِ در كشيد.🖤. لعنت‌به‌هرکسی‌که‌تورا‌باعلی‌نخواست تنها‌پناه‌غربت‌حیــدر؛ بمان.. نرو..🤍 لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حقِّکِ یَا مُولاتِی یا فاطمَةُ اَلْزَّهراء(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما) 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹از زبان همسر شهید🌹 تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم ۱۱۸😯 به هر طریقی بود شماره بابای محسن را ازشان گرفتم. بعد بدون آن که فکر کنم این کار خوب است یا نه تماس گرفتم منزلشان. 😮 گوشی را جواب داد. 😌 گفتم: " آقا محسن هست؟" گفت: "نه شما؟" گفتم: "عباسی هستم. از . لطفاً بهشون بگید با من تماس بگیرن! " یک ساعت بعد محسن تماس گرفت. صدایش را که شنیدم پشت تلفن و شروع کردم به 😭 پرسیدم:"خوبی؟"😢 گفت: "بله." گفتم: "همین برام مهم بود. دیگه به من زنگ نزن! " گوشی را . یک لحظه با خودم گفتم: "وای خدایا!من چی کردم!! 😲 ‼️ چه کار اشتباهی انجام دادم! با این وجود،بیش از هر موقع دلم برایش لک می زد.😭 محسن شروع کرد به زنگ زدن به من. گوشی را جواب نمی دادم. پیام داد: "زهرا خانم تورو خدا بردارین." آنقدر زنگ زد و زنگ زد که بالاخره گوشی را برداشتم🙂 . گفت: "حقیقتش من حس می کنم این تماس های ما داره میشه. " لحظه ای کرد و گفت: "برای همین می خوام بیام خواستگاری تون. "😌 اشک و خنده هام توی هم قاطی شده بود از خوشحالی داشتم بال درمی‌آوردم داشتم از ذوق می مردم می خواستم داد بزنم. 😭😍 زهرا عباسی: از زهرایم شنیدم که محسن می‌خواهد بیاید خواستگاری می دانستم توی "کتاب شهر" کار می کند چادرم را سر کردم و به بهانه خرید کتاب رفتم آنجا می خواستم ببینمش. براندازش کنم. اخلاق و رفتار و برخوردش را ببینم. 🤨 باهاش که حرف زدم حتی سرش را بالا نیاورد که نگاهم کند. 😌 همان موقع رفت توی دلم. 😍 با خودم گفتم: "این بهترین شوهر برای زهرای منه. " وقتی هم مادرش آمد خانه مان که زهرا را ببیند، هی وسوسه شدم که همان موقع جواب بله را بدهم.😮 با خودم گفتم زشته خوبیت نداره الان چه فکری درباره من و زهرا میکنن. گذاشتم تا آن روز تمام شود فرداش که نماز صبح را خواندم دیگر همان کله صبح زنگ زدم خانه‌شان.!😇 به مادرش گفتم:" حاج خانوم ما فکر می کردیم استخاره هم خوب اومده. جوابمون بله است. از این لحظه به بعد آقا محسن پسر ما هم هست."😍 😉 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردی در آینه قسمت بیست و سوم صدای زنگ موبایلم بیدارش کرده بود ... اون خیابون خواب هم، اومده بود من رو بیدار کنه ... شاید زودتر از شر صدای زنگ خلاص بشه ... هنوز سرم گیج بود که صدا قطع شد ... یکی از چشم هام بیشتر باز نمی شد ... دوباره زد روی شونه ام ... - هی مرد ... پاشو برو ... شلوارت رو که خراب کردی ... حداقل قبل از اینکه کنار خونه زندگی من بالا بیاری برو ... به زحمت تکانی به خودم دادم ... سرم از درد تیر می کشید... چند تا از کارتن هاش رو دیشب انداخته بود روی من ... با همون چشم های خمار بهش نگاه کردم ... چقدر سخاوتمندتر از همه اونهایی بود که می شناختم ... نداشته هاش رو با یه غریبه تقسیم کرده بود ... از جا بلند شدم و دستم رو بردم سمت کیف پولم ... توی جیب کتم نبود ... چشمم باز نمی شد دنبالش بگردم ... - دنبالش نگرد ... خم شد از روی زمین برش داشت داد دستم ... - دیشب چند تا جوون واست خالیش کردن ... کیف رو داد دستم ... - فقط زودتر از اینجا برو ... قبل اینکه زندگی من رو کامل به گند بکشی ... ازشون دور شدم ... نمی تونستم پیداش کنم ... اصلا یادم نمی اومد کجا پارکش کردم ... همین طور فقط دور خودم می چرخیدم ... و از هر طرف، نور به شدت چشم هام رو آزار می داد ... همون جا کنار خیابون نشستم ... حس می کردم یکی داره توی گوش هام جیغ می کشه ... چند خیابون پایین تر، سر و کله لوید پیدا شد ... - تلفنت رو که برنداشتی ... حدس زدم باز یه گندی زدی ... - چطوری پیدام کردی؟ ... رفت سمت سطل های بزرگ آشغال و یه تیکه پلاستیک برداشت ... - کاری نداشت ... زنگ زدم و گفتم بدون اینکه سروان بفهمه تلفنت رو ردیابی کنن ... شانس آوردی خاموش نشده بود ... پلاستیک رو انداخت روی صندلی ... سوار ماشین اوبران که شدم ... دوباره خوابم برد ... مردی در آینه قسمت بیست و چهارم دوش آب سرد ... لباس هام رو عوض کردم ... از اتاق که خارج شدم ... تلفنش رو قطع کرد ... - پزشکی قانونی بود ... خیلی وقته منتظره ... نگاهی به اطراف کرد ... - بد نیست به یه شرکت خدماتی زنگ بزنی ... خونه ات عین آشغال دونی شده ... تهوع آوره ... عجیب نیست نمی تونی شب ها اینجا بخوابی ... پزشکی قانونی ... از در که وارد شدیم ... به جای هر چیز دیگه ای ... اول از همه چشمم به جسدی افتاد که کارتر روش کار می کرد ... نصف سرش له شده بود ... - دوباره توی اتاق تشریح من بالا نیاری ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... با عصبانیت بهم زل زده بود ... از اون دفعه که حالم وسط اتاق تشریح بهم خورد ؛ خیلی می گذشت اما گذر زمان در کم کردن خشمش تاثیری نداشت ... رفت سمت میز کناری و پارچه رو کنار زد ... - هیچ اثری از مواد و الکل یا ماده دیگه ای توی بدنش نبود ... یه بچه 16 ساله کاملا سالم ... - اطلاعات قاتل چی؟ ... - روی لباس و وسائلش اثر انگشتی که قابل شناسایی باشه باقی نمونده ... قاتل حدودا 6 فوت قد داشته ... مرد بوده با جثه ای کمی بزرگ تر از مقتول ... راست دست ... و کاملا در استفاده از چاقو حرفه ای عمل کرده ... آلت قتاله احتمالا باید یه چاقوی ضامن دار نظامی باشه ... دقیق نمی تونم نوعش رو مشخص کنم چون خیلی با دقت چاقو رو قبل از در آوردن دایره وار چرخونده ... می خواسته توی هر ضربه مطمئن بشه بیشترین میزان آسیب رو به قربانی وارد می کنه ... و خوب می دونسته باید چه کار کنه که اثری از خودش باقی نزاره ... از نوع ضربه و طریق عمل کردنش، بدون هیچ شکی ... این کار رو در آرامش تمام انجام داده و کاملا روی موقعیت تسلط داشته ... قاتل صد در صد یه آدم حرفه ایه ... و مطمئنم اولین باری هم نبوده که یه نفر رو کشته ... یه آدم غیر حرفه ای محاله بتونه با این آرامش و سرعت یه نفر رو اینطوری از پا در بیاره ... این بچه هیچ شانسی برای زنده موندن نداشته ... قاتل حرفه ای؟ ... اونم برای یه بچه 16 ساله؟ ... نمی تونستم چشم از چهره کریس بردارم ... چه اتفاقی باعث شد که با چنین آدمی طرف بشه؟ ... پارچه رو کشید روی صورت مقتول ... - توی صحنه جنایت به نظر می رسید شخص دیگه ای هم غیر از قاتل و مقتول اونجا بوده باشه ... موقع بررسی جسد چیزی در این مورد متوجه شدی؟ ... فقط قاتل باهاش درگیر شده یا شخص سوم هم کمک کرده؟ ... با حالت خاصی زل زد توی چشم هام ... - به نظرت من شبیه سایکک هام یا روی پشیونیم نوشته مدیومم؟ * ... این جنازه فقط در همین حد، حرف برای گفتن داشت ... پیدا کردن بقیه داستان کار خودته ... ولی شک ندارم قاتل هیچ نیازی به کمک نفر سوم نداشته ... اونم برای یه نفر توی سن و سال این بچه ... جنازه رو بردن سمت سردخونه ... قاتل حرفه ای ... چاقوی نظامی ... راست دست ... تنها مدرک های صحنه جرم ...
چیزهایی که برای اثبات محکومیت یه نفر ... به هیچ درد نمی خورد ... تازه اگر می شد توی اطرافیان کریس کسی رو با این سه نشانه پیدا کرد ... پی نوشت: * افرادی که ادعا می کنند می توانند با روح مردگان ارتباط برقرار کرده، آنها را ببینند و مستقیم با آن ها صحبت کنند. 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
شراب😔❌ روح شهید شاد... چقدر دقیق ،زشتی زندگی و وضعیت یک شرابخوار را توضیح داده ...
صبح ها بیشتر از نور، تو را میخواهم... سلام بر تو ای نور خدا که ره‌جویان به آن نور ره می‌یابند. اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ  ❤️ 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei