شــاهرخ هم بلند گفت: شما
فقط شعار مي دي، نه تجهيزات مي فرستي، نه پول مي دي. بعد مكثي كرد و به
حالت تمسخرآميزي گفت: مي خواي اگه مشکل داري يه کيسه دست بگيريم
و برات پول جمع کنيم!
بني صدر که خيلي عصباني شــده بود چيزي نگفــت و با همراهانش ازآنجا
رفت.
فرداي آن روز دوباره به نيروهاي ارتشي نامه نوشت که؛ به هيچ عنوان به
نيروهاي مردمي حتي يک فشنگ تحويل ندهيد!!
#شاهرخ_حرانقلاب
ســيد بلند قامتي که سر بني صدر داد مي زد، را ميشناختم. در کردستان او را
ديده بودم.
دلاور مرد شجاعي به نام سيد مجتبي هاشمي.
سيد، قبل از انقلاب از
افسران تکاور بود.
دوره هاي نظامي را به خوبي سپري کرده و در همان سالها از
ارتش جدا شده بود.
ورزشکار بود. باستاني کار و کشتي گير.
روحيه پهلواني داشت.
انساني متواضع
و بســيار خوش برخورد بود. درمسائل ديني انساني کامل بود.
مي گفتند: وضع
مالي خوبي دارد.
چند دهنه مغازه در خيابان وحدت اسلامي (شاهپور) داشت.
٭٭٭
نبرد خرمشــهر به روزهاي پاياني خود رسيده بود.
اولين روزهاي آبان بود که
نيروهاي دشــمن ، پل هاي رود کارون را گرفتند.
ازمســير شــمال هم شهر را به
طور کامل محاصره شــد.
بقيه نيروهاي باقيمانده با قايق و يا هر وســيله ی ديگر از
رودخانه رد شدند و به سمت آبادان رفتند.
با شــاهرخ و ديگر رفقا به سمت آبادان رفتيم.
مقر نيروهاي ارتش ما را قبول
نکرد.
ســپاه هم نيروهاي خود را در دو هتل آبادان مســتقر کــرده بود.
نيروي
دريائي و ژاندارمري هم براي خودشان مقر مخصوص داشتند.
#شاهرخ_حرانقلاب
نيروهاي ستون پنجم و منافقين در همه جا پراکنده بودند.
در گوشه اي از شهر
و در نزديکي فرودگاه، هتل کاروانســرا قرار داشت.
نيروهاي سيد مجتبي آنجا
بودند.
يکي از بچه هاي سپاه گفت:
شما هم به آنجا برويد، سيد شما را رد نمي کند.
وقتي به هتل کاروانسرا رسيديم، سيد مجتبي مانند يک پدر دلسوز به استقبال
ما آمد.
تک تک ما را در آغوش گرفت و بوسيد. شيوه هاي مديريت #سيد را در
کمتر فرماندهي ديده بودم.
خيلي از نيروها او را به نام" آقا" صدا مي کردند
وارد شديم و در سالن هتل نشســتيم.
سيد گفت: اينجا محل تشکيل گروهي
از مدافعين به نام #فدائيان_اســلام است.
درهاي گروه فدائيان اسلام به روي همه
کساني که به خاطر خدا و حفظ اسلام به اينجا آمده اند باز است.
#شاهرخ_حرانقلاب
ســيد در مورد نحوه نبرد با دشــمن، نظرات خاصي داشــت.
البتــه برخي از
فرماندهان نظر او را قبول نمي کردند، ســيد با توجه به دوره هاي آموزشــي که
قبل از انقلاب طي کرده بود ميگفت:
دشمن با پيشرفته ترين سلاح و نيروي کافي به صورت #منظم به ما حمله کرده.
ما نمي توانيم و نبايد به صورت منظم با دشمن درگير شويم. بلکه بايد به صورت
چريکــي عمليات هائي را انجام دهيم تا قدرت اين ارتش منظم از بين برود.
او در
عمل ثابت کرد که اين روش بهترين نوع مبارزه در سال اول جنگ است.
#ســيد با فعاليتهائي که در طي يكســال حضور در منطقه #آبادان داشــت، مانع
از ســقوط شهر شــد.
مديريت ســيد بر منطقه، به قدري قوي بود که بسياري از
فرماندهان ، عدم سقوط آبادان را مديون فعاليتهاي گروه #فدائيان_اسلام مي دانند.
#شاهرخ_حرانقلاب
#سيد، مصداق واقعي حديثي بود که مي فرمايد:
مردم را به غير از زبان ، به سوي
خــدا دعوت کنيد.
برخورد او با نيروها خصوصاً تازه واردها، به قدري با محبت
و دلسوزانه بود که همه با اولين برخورد، عاشقش مي شدند.
دربُعد شــخصي نيز، ســيد به مصداق يک شــيعه ی واقعي بود، انســاني کامل،
مديري شجاع و رزمنده اي توانا.
به ياد ندارم که هيچگاه نماز شب او،ترک شده
باشــد.
ديگران را هم به بيداري در ســحر و نماز شب توصيه مي کرد.
او خوب
مي دانســت كه
🕊پيامبراعظم فرموده اند:
برشــما باد، به نماز شــب , حتي اگر يک
ركعت باشد.
زيرا انسان را از گناه باز مي دارد
و خشم پروردگار را خاموش مي
كند
و سوزش آتش را در قيامت دفع مي نمايد.
💌كنزالعمال ج۷ ص۷۹۱
ســيد خود را شــاگرد مکتب امام خميني (ره) ميدانســت.
او پس از آزادي
ميدان تير آبادان از تصرف دشمن، نام آن را به #ميدان_ولايت_فقيه تغييرداد.
هر
چند برخي از فرماندهان نظامي با اينکار مخالف بودند.
همزمان با ســيد مجتبي هاشــمي که در آبــادان جنگ هاي نامنظــم را رهبري
مي کرد ؛
شــهيد چمران در کل خوزستان،
شهيد وصالي در سرپل ذهاب،
گروه
شهيد اندرزگو در گيلان غرب
و در بسياري از جبهه ها، اين نحوه ی نبرد، گسترش
پيدا کرد و تا قبل از فتح خرمشهر، ادامه داشت.
#شاهرخ_حرانقلاب
#اردستانی
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
#ذوالفقاري
راههاي ورودي به آبادان، همگي يا ســقوط کــرده بود؛ يا در محاصره ی کامل
قرار داشــت.
تنها منطقه ی مهمي که تدارکات نيروها و رفت وآمد ازآن مســير
انجام ميشد، منطقه اي در ضلع جنوبي آبادان و رودخانه بهمن شير بود.
جزيره آبادان منطقه اي شــبيه به مستطيل و به طول حدود شصت کيلومتر بود
که دو طرف آن را رودخانه هاي اروند و بهمن شير احاطه کرده بود.
شــمال اين منطقه شهر آبادان و پالايشگاه و فرودگاه قرار داشت و جنوب آن
بــه خليج فارس منتهي بود.
منطقه كوي ذوالفقاري كه بيشــترين درگيريها در
اطراف آن صورت ميگرفت در جنوب شــهر قرارداشــت.
جاده خسروآباد و
چندين روستا نيز در حوالي اين منطقه بود.
نيروهاي ژاندارمري ايران در ساحل
اروند مستقر شــده بودند.
درروي بهمنشير هم دو پل بزرگ قرار داشت كه به
نام ايستگاه هفت و ايستگاه دوازده، مشهور بود.
امنيت اين مناطق دراختيار سپاه
آبادان بود.
لشگرهفتادو هفت خراسان نيز از سوي ارتش در اين منطقه مستقر بود.
نيروهاي عراقي پس ازتصرف خرمشــهر، به ســوي جنــوب آن يعني آبادان
حركت كردند.
آنها با دور زدن بيابان هاي اطراف آبادان، جاده آبادان- اهواز و
ســپس جاده آبادان- ماهشهر را تصرف كردند.
عراقي ها در روزهاي اول آبان
خودشــان را به نزديک بهمن شير رساندند.
در صورت رسيدن آنها به بهمن شير و
عبور از آن محاصره آبادان کامل ميشد.
تنها مســير عبور به ســوي آبادان استفاده از بهمن شــير بود.
نيروها با استفاده از
قايقهاي بزرگ از طريق بهمن شير به سوي ماهشهر مي رفتند.
٭٭٭
نيروهاي ما هم به چند گروه تقسيم شدند.
هر گروه در يکي از مناطق درگيري،
خطي دفاعي را درمقابل دشــمن تشــكيل دادند. بيشــترين دفاع ما در آنسوي
بهمن شير، در حوالي جاده ابوشــانک و چوئبده بود. دشمن نبايد به بهمنشير مي
رسيد. بچه هاي ما ، هر شب به سوي دشمن شبيخون ميزدند و آسايش را ازآنها
سلب كرده بودند.
#شاهرخ_حرانقلاب
#دريا_قلي
صبح روز نهم آبان بود.
چند روزي بيشتر از تشکيل گروه نمي گذشت.
بچه ها
جلوي مقر ايستاده بودند.
هنوز به سنگرهاي خود نرفته بوديم که پيرمردي سوار
بر دوچرخه و با عجله به ســوي ما آمد.
وقتي رســيد فوراً ســيد مجتبي را صدا
ِ
زد.
يکــي ازبچه هاي آبادان گفت:
اين آقا، اســمش درياقلي ســورانیه، اما، غلام
اوراقچي صداش ميکنن،
ازبچه هاي #آبادان و کارش، اوراق فروشــيه، کسي را
هم نداره ،
محل کارش هم نزديک قبرستان و جنوب ذوالفقاريه است.
سيد جلو رفت و با لبخند گفت: چي شده پيرمرد؟
غلام که رنگش پريده بود؛
بريده بريده و باترس گفت:
آقا سيد، عراقيا اومدن. الان من لب ساحل بهمنشير
بودم.
کلي ســرباز که لهجه عربي اونها با ما فرق داره، دارن ســمت ذوالفقاري
مي يان.
اونها رو بهمن شــير پل زدن و جاده خسروآباد رو گرفتند!
آقا سيد تو رو
خدا يه كاري بكن!
اين خبر، يعني محاصره ی کامل آبادان. همه ســاکت شده بوديم.
بيسيمچي مقر
، همان لحظه آمد و سيد مجتبي را صدا زد.
سرهنگ شکرريز ، از فرماندهي ارتش،
پشــت خط بود.
ايشــان هم خبرهاي جديد را تائيد کرد.
بعد هم گفت هر طور
ميتوانيد خودتان را نجات دهيد.
ســيد، همه ی بچه ها را جمع کرد. با صلابت خاصي شــروع بــه صحبت كرد و
گفت:
ما امروز تو محاصره کامل هســتيم.
نه راه پــس داريم، نه راه پيش،
بايد
بجنگيم و دشمن رو بيرون کنيم. عراقيها ديشب با عبور از شمال آبادان و عبور
از کارخانه شــير و شرکت گاز رسيدند به بهمن شــير، بعد هم روي رودخانه پل
زدند و به اينطرف آمدند.
الان هم از سمت بهشت رضا دارن به اينطرف مي يان.
امروز اينجا كربلاســت، بايد عاشــورائي بجنگيم، خدا هــم ما رو ياري خواهد
کرد.
من خودم جلوتر از بقيه حرکت ميکنم.
صحبتهاي سيد، آنچنان روحيه اي به بچه ها داد که همه با تمام قوا به سمت جاده
خسروآباد راه افتاديم.
حاج آقا جمي امام جمعه آبادان و نيروهاي سپاه از سمت
راست ما حرکت کردند.
يک گروهان از تکاوران نيروي دريائي هم از سمت چپ.
با ورود به نخلســتانهاي ذوالفقاري درگيريها آغاز شد.
يکي از بچه ها به نام
#علي_ســياه با توپ ۱۰۶ ، خودش را به نزديک ســاحل رســاند.
علي خيلي دقيق،
سنگرهاي عراقيها را هدف مي گرفت.
در گرماگرم نبرد، ســيد با فرماندهي نيروي هوائي تماس گرفت و گفت: شما
اگر مي توانيد، پل دشمن را بمباران کنيد.
ساعتي نگذشت که دو جنگنده ی ايراني،
پل عبوري دشمن و سنگرهاي اطراف آن را بمباران کردند.
نيروهاي دشمن در محاصره كامل بودند.
عصر همان روز، عراق شديداً مواضع