﷽؛
« فخرجت زينب عليها السلام في الجمع و أهوت إلى جيبها فشقّته و نادت بصوت حزين يقرح القلوب: وا أخاه وا حسيناه !¹»
✍🏻 در برخی کتابهای قدیمی به این مطلب برخورد کردم [...] ؛
⛺️ پس هنگامی که [کاروان اسرا] به سرزمین #کربلا رسیدند ، در محلّ قتلگاه حضرت منزل کردند و فرود آمدند و جماعتی از بنی هاشم و غیر آنها را دیدند که برای زیارت #امام_حسین علیهالسلام وارد کربلا شده بودند .
🏴 پس در یک زمان به هم رسیدند و شروع به گریه و ناله و شیون و لطمه زدن نمودند و تا سه روز مجلس عزا به پا نمودند ؛ همچنین زنان عراقی نیز در مجلس آنها حاضر شدند .
💔 پس #حضرت_زینب سلاماللهعلیها در مجمع آنان خارج شد و آهنگ گریبان خود نمود و آن را چاک داد و با صدایی غم انگیز که قلبها را به درد میآورد و جریحهدار میساخت ناله زد : آه برادرم ، آه حسینم ، آه محبوب رسول خدا و علی مرتضی، آه آه آه ... بعد هم به حالت غشوه افتاد .
#پےنوشت
۱. الدمعة الساکبة، بهبهانی، ج۵، ص۱۶۲-۱۶۳.
📚 به نقل از مصباح الهدی، ج۳، آیت الله العظمی وحید خراسانی
🆔https://chat.whatsapp.com/GqmX
Qge8hJ89FcW6l7CjRB
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔@shaams_shomos
🆔https://www.instagram.com/bettii
﷽؛
#گریه_پدر_برای_زینب سلام الله علیها
" چون خبر ولادت #حضرت_زینب سلام الله علیها به گوش #سلمان رسید ، این دوستدار صادق خاندان نبوّت ، به حضور #حضرت_علی علیه السلام رسید تا تولد #زینب سلام الله علیها را به او تبریک گوید . امّا بر خلاف انتظارش #امیرمؤمنان_علی علیه السلام را بسیار دلتنگ و اندوهگین یافت . چون آن حضرت متوجّه تعجّب #سلمان شد حوادث کربلا را برای او توضیح داد و آن گاه سخت گریست ".
🆔https://chat.whatsapp.com/GqmX
Qge8hJ89FcW6l7CjRB
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔@shaams_shomos
🆔https://www.instagram.com/bettii
#حدیث؛ نماز های شبانه 🌘
😭😭😭
امام سجاد(ع) فرمودند:
عمتی زینَب ما تَرکت تَهجدَها طولَ دَهرها حتّی لیلة حادی عشر من المُحَّرم؛
ترجمه 🇮🇷
عمه جانم زینب در طول زندگیاش نماز شبش را ترک نکرد، حتی شب یازدهم مُحرّم»
🌴🌴🌴🌴🌴
📚وفیات الأئمّه، ص ۴۴۱
#نماز
#حضرت_زینب
#عاشورا
#نماز_شب
🌴🌴🌴🌴🌴
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌷 #امام_سجاد عليه السلام در وصف #حضرت_زینب سلام الله علیها فرمودند ؛
💞 عمه ام ، #زينب ، با وجود همه مصيبت ها و رنج هایی كه در مسيرمان به سوی شام به او روی آورد ، حتی یک شب اقامه #نماز_شب را فرو نگذاشت .
📗 بحارالأنوار ، ص ۴۴۱ .
💞 [ ای زينب !] تو ، بحمدالله ، #عالمی هستی كه نزد کسی تعليم ندیدی و #دانایی هستی كه نزد کسی نیاموختی .
📗 بحارالأنوار ، ج ۴۵ ، ص ۱۶۴
اللهم صل علی امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه السلام
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
﷽؛
« فخرجت زينب عليها السلام في الجمع و أهوت إلى جيبها فشقّته و نادت بصوت حزين يقرح القلوب: وا أخاه وا حسيناه !¹»
✍🏻 در برخی کتابهای قدیمی به این مطلب برخورد کردم [...] ؛
⛺️ پس هنگامی که [کاروان اسرا] به سرزمین #کربلا رسیدند ، در محلّ قتلگاه حضرت منزل کردند و فرود آمدند و جماعتی از بنی هاشم و غیر آنها را دیدند که برای زیارت #امام_حسین علیهالسلام وارد کربلا شده بودند .
🏴 پس در یک زمان به هم رسیدند و شروع به گریه و ناله و شیون و لطمه زدن نمودند و تا سه روز مجلس عزا به پا نمودند ؛ همچنین زنان عراقی نیز در مجلس آنها حاضر شدند .
💔 پس #حضرت_زینب سلاماللهعلیها در مجمع آنان خارج شد و آهنگ گریبان خود نمود و آن را چاک داد و با صدایی غم انگیز که قلبها را به درد میآورد و جریحهدار میساخت ناله زد : آه برادرم ، آه حسینم ، آه محبوب رسول خدا و علی مرتضی، آه آه آه ... بعد هم به حالت غشوه افتاد .
#پےنوشت
۱. الدمعة الساکبة، بهبهانی، ج۵، ص۱۶۲-۱۶۳.
📚 به نقل از مصباح الهدی، ج۳، آیت الله العظمی وحید خراسانی
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
﷽؛
#گریه_پدر_برای_زینب سلام الله علیها
" چون خبر ولادت #حضرت_زینب سلام الله علیها به گوش #سلمان رسید ، این دوستدار صادق خاندان نبوّت ، به حضور #حضرت_علی علیه السلام رسید تا تولد #زینب سلام الله علیها را به او تبریک گوید . امّا بر خلاف انتظارش #امیرمؤمنان_علی علیه السلام را بسیار دلتنگ و اندوهگین یافت . چون آن حضرت متوجّه تعجّب #سلمان شد حوادث کربلا را برای او توضیح داد و آن گاه سخت گریست ".
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌷#خاطرات_شهید_محسن_حججی🌷
#قسمت_سیزدهم_آخر
🌹بعد از شهادت🌹
تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.😕
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.😌
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.😢💙
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.😯💪🏻
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.😏😤 پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"😯
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"😭
😠بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.😈🔫
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.☹️
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"😫
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."😮
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.😥
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭🙏🏻
یکهو چشمم افتاد به تکه #استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.😮
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😌😔
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر #حزب_الله.😶
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.😌
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی #جسمی و هم #روحی.
راقعا به استراحت نیاز داشتم😥
فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد پیشم و گفت: "#پدر و #همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم."😇
من را برد پیش پدر محسن که کنار #ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای #شناسایی پسرش رفته بودم.😓 تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی?"😢
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر #اربا_اربا را تحویل دادهاند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند?😭😫
گفتم: "حاجآقا، #پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭😢
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام."😌💝
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"♥️😭
.
.
.
#پایان....🌹🌹🙏
شادی روح پاکش صلوات🌹
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
#مصائب_شام
#حضرت_زینب
زینب بساط کاخ ستم را به هم زده
زینب به روی قله عصمت علم زده
مثل حسین فاطمه محبوب قلب هاست
زینب درون سینه ما هم حرم زده
زینب نگو بگو همه ی هیبت علی
کفار را به خطبه چو تیغ دودم زده
زینب به ناز شصت خودش در اسارتش
با دست بسته از ولی الله دم زده
ای بزدلان شام که خرما می آورید
زینب به لوح عالمه مهرکرم زده
با یک اشاره کاخ ستم رابه باد داد
او بر رقیه ناله برّنده یاد داد
گرچه گه ورود به شهر ازدحام بود
او چادرش به لطف خدا بادوام بود
چشمان کور شهرحرامی ندیدکه
صدها یزید در بر زینب غلام بود
اصلاً یزید پست تر از این کلامهاست
از بسکه دخت فاطمه والا مقام بود
بعد ازحسین سیف خدا بود،دست او
تیغش کلام گشته و در بین کام بود
وقتی شروع کرد یزید ازغم آب شد
کار یزید و اهل و عیالش تمام بود
بی خود که نیست دختر زهرای اطهر است
بی خود که نیست زینب کبرای حیدر است
او درد و داغ نیمه شب تار راکشید
بر روی شانه اش همه بار راکشید
اوگرچه ظاهراً به اسیری شام رفت
اما هماره جور علمدار را کشید
هرشب برای دخت علی سخت می گذشت
هرشب زپای دخترکی خار را کشید
سنگین ترین غمی که دراین چند روزه دید
درد اسیری سربازار را کشید
هم کاروان به زانوی او تکیه کرده بود
هم روی دوش خود تن بیمار را کشید
زینب اگرنبود حسینی بجانبود
اوگرنبود مجلس روضه به پانبود
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei