eitaa logo
منهاج نور
155 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین 💐تبریک و تهنیت به مناسبت دهه کرامت 👌🏻دغدغه های بصیرتی یک دانش پژوه عبایی 📚 @betti_abaei
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 🔹 🔷 🔹 🔷 🔹 🔷 🔹 🔷 🔹 🔷 🔹 🔷 🔹 پرســـ❓ــــش ⁉️ در عصر غیبت رهبر جامعه باید در دوره‌ی کوتاهی انتخاب شود یا مادام‌العمر؟ پاســـ🖊ــــخِ استاد حیــــــدرے "زیدعزه" ♦️مقدمه در زمانی که قانون اساسی تدوین می‌شد پس از بازنگری آن، برخی نظریات مطرح گردید مِن جمله اینکه برخی معتقدند بودند برای رهبری، زمان مشخص شود که خوشبختانه پذیرفته نشد. 🔘برای پاسخ به این پرسش مطرح شده لازم است ابتدا مفهوم تعیین بازه‌ی زمانی، مادام‌العمر بودن و مادام الوصف بودن رهبری تبیین شود: 1⃣ تعیین بازه‌ی زمانی❌ اگر برای ولایت فقیه مثلا دوره‌ی ده ساله معین شود ممکن است رهبر، قبل از این ده سالِ تعیین شده، خدای‌ناکرده شروط رهبری از او زائل شود. 2⃣ مادام العمر بودن❌ مادام العمر بودن ولایت فقیه به این معناست که بدون هیچ‌گونه شرط و ناظر، فردی رهبری جامعه را تا پایان عمرش بر عهده گیرد که این همان حکومت استبدادی است. 3⃣ مادام الوصف (مادام‌الشرط) بودن✔️ مادام الوصف بودن ولایت فقیه به این معناست که در عصر غیبت، تا زمانی که شروط ولایت فقیه (دین‌شناسی، مدیریت، آگاهی به زمان، عدالت) از او زائل نشود رهبری جامعه را بر عهده دارد. ♻️نتیجه اینکه: ✅ رهبری مادام‌الوصف است نه مادام‌العُمر زیرا اگر برای رهبری مثلا دوره‌ی ده ساله معین شود ممکن است قبل از ده سال شرایط رهبری از او زائل شود پس انتخاب دوره‌ی ده ساله امری واهی است در حالیکه اگر برای رهبری دوره‌ی زمانی تعیین نشود و مادام الشروط و مادام‌الوصف باشد به این طریق تا زمانی که شروط رهبری در او هست رهبری او پابرجا خواهد ماند بعلاوه اینکه هر چه زمان بیشتری از رهبری ایشان بگذرد اشراف بیشتری نسبت به مسائل و اداره‌ی جامعه پیدا خواهند کرد. 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷 🔷
من هم كمي فكر كردم و گفتم: اين آقا رو، فعلا بازداشت كنيد تا بفرستيم كميته ی مركز، اونجا معلوم مي شه. بيشتر بچه ها مي ترسيدند. هيچكس راضي نمي شد او را به كميته ی مركز منتقل كند. مي گفتند دوست و رفيق زياد داره ممكنه به ما حمله کنند. ساعتي بعد با ماشين خودم به همراه دو نفر ديگر حركت كرديم. جلوي درب كميته مركز ، دو نفر از رفقا را ديدم. سلام وعليک كرديم. نگاهي به شاهرخ كردند و گفتند: اين كيه!؟ عجب هيكلي داره! چشماش رو ببند. زود ببرش تو كه آقاي خلخالي منتظر اينهاست. رنگ چهره ی شاهرخ پريده بود. دستاش مي لرزيد. التماس مي كرد و مي گفت: آقا تو رو خدا بگو من هيچ كاري نكردم. شما تحقيق كنيد. به خدا من انقلابي ام. رفتيم طبقه دوم. طوري كه كسي متوجه نشود به بازپرس گفتم: قيافه اش غلط اندازه. اما كار خاصي نكرده. فقط اسلحه داشته و بچه ها تعقيبش كردند. عصر فردا در محل كميته نشسته بودم. سرم توي كار خودم بود. يكي از در وارد شد. بلافاصله پشت ميز من آمد. مرا بغل كرد و شروع كرد بوسيدن! همينطور هم مي گفت: آقا خيلي نوكرتم. غلامتم، خيلي مردي،هر كاري بگي مي كنم. درست حدس زدم. شاهرخ بود. گفتم: چه خبره مگه چي شده!؟ گفت: مسئول كميته از شما خيلي تعريف كرد. بعد هم به خاطر شما من رو آزاد كرد. آقا از امروز من نيروي شما هستم. هر كاري بخواي مي كنم. هر چي بخواي سه سوته حاضره! شاهرخ از همان روز عضو كميته ی ناحيه پنج شد. هر شب با موتور بزرگ و چهار سيلندر خودش گشت زني مي كرد. بعضي مواقع هم با ماشين جیپ خودش گشت مي زد. جالب بود كه مرتب ماشين او عوض مي شد. بعدها فهميديم كه نگهبان پادگان خيلي از حساب مي بره. براي همين شاهرخ چند روز يكبار ماشين خودش رو عوض مي كرد! داخل مسجد دور هم نشسته بوديم. حاج آقا جلالي سرپرست کميته مشغول صحبت با شاهرخ بود. حاج آقا به يکي ازبچه هاي مذهبي گفته بود که احکام نماز جماعت و روزه را به شاهرخ آموزش دهد. حرف از احکام و... بود. يکدفعه شاهرخ با همان زبان عاميانه خودش گفت: حاج آقا بگذريم ازاين حرفا! يه ماشين برا شما ديدم خيلي عالي! آخرين مدل، شورلت اصل آمريکائي، توي پادگانه، مي خوام بيارم براي شما ولي رنگش تعريفي نداره!! شنيده بودم که نگهبان هاي پادگان هم از شاهرخ حساب مي برند. ولي فکر نمي کردم تا اينقدر! حاج آقا گفت: بس کن اين حرفا رو، شما دنبال کار خودت باش. دقت کن نمازهات رو صحيح بخوني. شاهرخ دوباره خيلي جدي گفت: راستي با مسئول پادگان هماهنگ کردم. مي خوام يه تانک بيارم برا مسجد!! همه با هم خنديديم و با خنده جلسه ما تمام شد. عصر روز بعد جلوي مسجداحمديه ايستاده بودم. با چند نفر از بچه هاي کميته مشغول صحبت بودم. صداي عجيبي از سمت خيابان اصلي آمد. ِ به رفقا گفتم: صداي چيه؟! يکي ازبچه ها گفت: من مطمئنم، اين صداي تانکه با تعجب دويديم به طرف خيابان، حدس او درست بود. يک دستگاه تانک جلو آمد و نبش خيابان مسجد توقف کرد. با تعجب به تانک نگاه مي کرديم. در برجک تانک باز شد. شاهرخ سرش را بيرون آورد. با خنده براي ما دست تکان مي داد. بعد گفت: جاش خوبه؟! نمي دانستم چه بگويم. من هم مثل ديگر بچه ها فقط مي خنديدم! يک هفته دردسر داشتيم. بالاخره تانک را به پادگان برگردانديم. هرکسي اين ماجرا را مي شنيد مي خنديد. اما شاهرخ بود ديگر، هر کاري که مي گفت بايد انجام مي داد. چند نفر از رفقاي قبل از انقلاب را جذب کميته کرده بود. آخر شــب جلوي مســجد مشغول صحبت بودند. يکي ازآنها پرسيد: شاهرخ، اين که ميگن همه بايد مطيع امام باشن، ياهمين ولايت فقيه، تو اينو قبول داري!؟ آخه مگه ميشه پيرمرد هشتاد ساله، کشور رو اداره کنه!؟ ِ شــاهرخ کمي فکر کــرد و باهمان زبان عاميانه خــودش گفت: ببين، ما قبل از انقــلاب هر جا ميرفتيم، هر کاري ميخواســتيم بکنيــم، چون من رو قبول داشتيد، روي حرف من حرفي نميزديد، درسته؟ آنها هم با تكان دادن سر، تائيد کردند. بعــد ادامه داد: هــر جائي احتياج داره؛ يه نفر حرف آخر رو بزنه، کســي هم روي حــرف اون حرفــي نزنه. حــالا اين حرف آخررو، تو مملکت ما، کســي ميزنه که عالم ِ دين، بنده ی واقعي خداست، خدا هم پشت و پناه ايشونه. بعد مکثي کرد و گفت: به نظرت، غير از خدا کســي ميتونســت شاه رو از مملکت بيرون کنه، پس همين نشــون ميده که پشــتيبان ولايت فقيه، خداست. ماهم بايد به دنبال امام عزيزمون باشــيم. درثاني ولي فقيه کار اجرائي نميکنه بلکه بيشتر نظارت ميکنه اين اســتدلال هاي او، هر چند ســاده و با بيان خاص خودش بود؛ اماهمه ی آنها، قبول کردند. 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei
🇮🇷اردستانی🇮🇷: ✅ در زندگی پيش آمده بود حرفی از شهادت پيش بكشد؟ 🕊اتفاقا عبدالمهدی يک بار يک خوابی ديده بود. بعد از آن، رفت پيش يكی از علمای اصفهان و خواب را تعريف كرد. آن عالم گفته بود؛ برای تعبيرش بايد بروی قم، با آيت الله ديدار كنی. همسرم به محضر آيت‌الله بهجت شرفياب می شود تا خوابش را به ايشان بگويد. آقا هم دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و می گويند جوان! شغل شما چيست؟! همسرم گفته بود هستم. ايشان فرموده بودند: بايد به ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. آيت الله بهجت در ادامه پرسيده بودند: شما چيست ؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ايشان فرموده بودند: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. 🕊آيت‌الله بهجت فرموده بودند: شما در تاجگذاری امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می كنيد😯 وقتی عبدالمهدی از قم برگشت؛ خيلی سريع اقدام به تعويض اسمش كرد. 🕊با هم رفتيم گلستان شهدا و سر مزار شهيد گفت: می خواهم يک مسئله‌ای را با شما در ميان بگذارم كه تا زنده‌ام برای كسی بازگو نكنيد بين خودم، خودت و خدا بماند. عبدالمهدی گفت شما در جوانی من را از دست می دهيد. من شهيد می شوم. گفتم با چه سندی اين حرف را می زنيد؟ گفت كه من خواب ديدم و رفتم پيش آيت‌الله بهجت و باقی ماجرا را برايم تعريف كرد. من خودم را اينگونه دلداری می دادم كه ان‌شاء‌الله امام زمان (عج) ظهور می كند. ايشان در ركاب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) خواهند بود. امروز كه جنگی نيست كه شهادتی باشد. اين حرف‌ها را با خود مرور می كردم تا اينكه عبدالمهدی كاظمی با لباس سبز سپاه به جمع مدافعان حرم پيوست. ✅پس عاشق شهدا و شهادت بود؟ بله، هر جا می نشست از شهدا می گفت. پيش مادرش كه می رفت از شهدا تعريف می كرد و می گفت كاش همه با حالت شهدا به ديدار خدا برويم. می گفت مادر دعا كن من شهيد شوم وقتی شهيد شوم؛ رويتان پيش حضرت زهرا سلام الله علیها سفيد می شود. مادرش می گفت ؛ هر شب از شهادت می گويی، اما عبدالمهدی می گفت يک مادر شهيد بعد از سال‌ها انتظار آمدن فرزندش، دلخوشی اش تنها به يک تكه استخوان است. وقتی استخوان شهيدش را می آورند چقدر خوشحال می شود و می گويد اين هديه ی من به اسلام است و ناقابل است. شما هم بايد اينطور باشيد. ✅چطور تصميم گرفت مدافع حرم شود؟ 🕊يکبار از سر كارش آمد و گفت ميخواهم با شما صحبت كنم، كارهايت را انجام بده برويم قم. گفتم خب همين جا بگو. گفت نه برويم... بعد می گويم. رفتيم قم و به قبرستان رفتيم. خيلی گريه كرد.. بر مزار آيت‌الله ملكی تبريزی استاد امام خمينی از مقام ايشان و حضرت امام گفت. بعد گفت 🕊خدا دست يتيم‌ها را می گيرد و مقام می دهد. حضرت محمد صلی الله عليه و آله ،يتيم بود. امام خمينی بود. اينهايی كه به جايی رسيدند بودند كه خدا دستشان را گرفت. داشت من را آماده می كرد كه اگر بچه‌ها شدند ؛فكر بدی نكنم و غصه نخورم. بعد، در مورد دنيا و آخرت صحبت كرد كه نبايد به اين دنيا دل بست و اگر عمر نوح هم داشته باشی بايد بروی. آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله. گفتم چرا اين حرف‌ها را ميزنی؟ عبدالمهدی در جواب از تكفيری ها گفت و از جسارت به حرم بی بی حضرت زينب‌سلام الله علیها. گفت من غيرتم قبول نمی كند بمانم و اتفاقی برای خانم بيفتد. من بی غيرت نيستم. می گفت احساس می كنم كربلا زنده شده است و بايد در ركاب مولا بجنگيم من كه كوفی نيستم. وقتی سخنرانی رهبر را درباره ی شهدای شنيد، شيفته‌تر شد. 🕊خط ، ايشان را به دفاع از حرم و رساند. 👈ادامه دارد..... 🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617 🆔https://zil.ink/bettiabaei