امشب آخرین مسافر کربلا راهی بقیع میشود
💔خداحافظ ای آخرین یادگار کربلا
💔منتظر وارث غدیر برای انتقام خونتان میمانیم
🖤 شهادت امام محمد باقر علیه السلام بر همه منتظران تسلیت باد.
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_یکم
#حق_الناس
روای علی
دوهفته ای از اعزام به سوریه میگذشت
ما تیم پاکسازی منطقه هستیم
هرمنطقه که از داعش میتونستیم پس بگیریم ما میرفتیم پاک سازی که خدای ناکرده
موشکی ، نارنجکی، کار ناکرده یی مونده باشه
و بعدا منفجربشه
برای همین جانبازای ما خیلی بیشتر بودن
دیروز فرمانده میگفت
تا یه سال دیگه ان شالله کل سوریه پس میگریم
دیشب به این فکر میکردم داداش رو ببینم و حال یسناخانم و فوت محمد بگم
یاد دو سال پیش افتادم
اون موقعه یسنا تازه ۱۵سالش شده بود
قشنگ یادمه اون موقعه تو خونه ما حرف ازدواج بود
مادر خودش فاطمه برای من درنظر گرفت الحمدالله عالی هم هست
تازه فاطمه نشون کرده بودیم
مادر به مرتضی گفت
علی میگه تا مرتضی زن نگیره من زنمو عقد نمیکنم
داداش گفت:من قصد ازدواج ندارم
مادر:عزیزدل مادر ازکی خوشت میاد
که شرم و حیات مانع است
داداش :مادر برام برو با یسناخانم حرف بزن
فرداشبش رفتیم خونه یسنا اینا
یسنا قبل از هر حرفی گفت میخوام با آقا مرتضی حرف بزنم
نمیدونم یسنا به مرتضی چی گفت
اما بعد از اون خواستگاری
مرتضی خودش کشت تا از سپاه ماموریت خارج کشور بگیره ....
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_دوم
#حق_الناس
روای مرتضی
منطقه حمص
درگیری ما با داعش بالا گرفته
تلفات ما بالا رفته بود
شنیده بودم بچه ها اومدن برای پاکسازی
دیروز که با مادر حرف میزدم میگفت علی هم برای پاکسازی اومده
خداکنه منطقه ما هم بیان
دلم برای برادرم تنگ شده
سه هفته است منطقه حمص هستیم
منطقه نیمه دردست
بچه ها میگفتن امشب بچه های پاک سازی بهمون تزریق میشن برای جنگ
ساعت ۸:۳۰ بود بچه ها رسیدن علی رو بین بچه های اعزامی دیدم
فرمانده داد زد
یاعلی بچه ها وقت برای دیدن زیاده
فعلا بریم سراغ خولی و حرمله
یکی از بچه ها گفت ان شالله میزنیم گردن دشمن عمه سادات رو میشکنیم همه یک صداویکدست فریاد یاحیدر سردادن
۱۲ساعت بکوب جنگیدن
داعش به عقب زد
عقب نشینی شیرین که شیرینیش مثل عسل بود
بعد از ۱۲ساعت قرار براین شد
به گروهای ۱۰نفره تقسیم بشیم
و بزنیم به دل دشمن
گرفتن حمص و حلب همزمانـ
یعنی فلج کردن کامل دشمن
بعد از نیم ساعت
با ذکر یا أمیرالمومنین مددی
به دل دشمن زدیم
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_سوم
#حق_الناس
دوروز تمام درگیری و به زانو دراومدن حرومزاده ها طول کشید
با علی جان حرف میزدیم
-علی جان قدم نو رسیده مبارک
علی:داداش دیگه نورسیده نیست
ماشالله ۳ماهه ۱۷روزشه
و منتظر عمو
-علی توکه میدونی من نمیتونم بیام ایرانـ
علی:داداش بیا برگرد خیلی چیزا شده
شما بیخبری
-چی ؟
علی:شوهر یسنا فوت کرده
یسنا ۳ماهه تو سکوت محضه
داداش به کمکت احتیاج داره
-شوهر یسنا منظورت محمد ستوده است دیگه ؟
علی:شما از کجا میدونی
-یسنا به من گفت کسی دوست داره و ازدواج بامن حق الناسی گردنش
منم دنبال ماموریت خارجی افتادم
اما روز عقد فهمیدم محمده اون پسر ه
حالا چرا فوت کرد؟
علی: تو سرش تومور داشت
داداش شما شبیه محمدی بیا برگرد شاید یسنا با دیدنت حرف زد
-بذار این دوره تمام بشه
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_چهارم
#حق_الناس
روای فاطمه
الان حدود یک ماهه علی سوریه هست دیروز که باهش حرف میزدم
گفت داداش هم تصمیم گرفته باهش برگرده
خیلی خوشحال شدیم هم من هم مادر
الان یک سال وخورده ای بود داداش ندیده بودیم
دلم برای علی تنگ شده
دیروز محمد بردم واکسن بزنه
ماشاالله این پسر یک دقیقه آرام نشد
فقط ونگ زد
کاش علی بود آرومش میکرد
علی واقعا شانس بزرگ زندگیم هست
خیلی عالیه
مادر در اتاق زد فاطمه جان من دارم میرم خونه خانم ستوده اینا میای ؟
-آره مادر میشه منتظر بمونید تا حاضر بشم
مادر:آره عزیزم
از خونه مادر تا خونه خانم ستوده اینا یه ربع راه بود
مادر محمدآقا بعداز فوتش خیلی افتاده بود
بنده خدا محمدمنو که دید گرفت بغلش یه عالمه گریه کرد
وقتی بهش گفتیم تا ۱۵روز دیگه آقا مرتضی با علی برمیگردن خیلی خوشحال شد
علی میگفت با داداش حرف زده برگرده
تا یسنا ببینه
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_پنجم
#حق_الناس
راوی مرتضی
فردا باید برگردیم ایران
اما شک به برگشت دارم
دوسال پیش یسنا منو پس زد گفت عاشق یه نفر دیگه است
الان برم درمان بشه
بعد دوباره بگه نه چی
بی بی جان من وظیفه انسانیم برگردم کمکش کنم
اما شما کمک کن دلم دوباره نشکنه
من دل شکسته پناه به شما خانم آوردم خودتون کمکم کنید
بی بی جان
برادرم علی یکی دوسالی ازمن کوچکتره
الان پسرش سه -چهارماهست
میترسم میترسم بازم ضایع بشم
بی بی جان خودت کمکم کن
با بچه ها خداحافظی کردم
بعداز چندساعت هواپیما تو تهران به زمین نشست
از هواپیما که خارج شدیم
مادر و زنداداش و محمد کوچولو دیدم
زنداداش که فکرکنم کلا منو نمیدید با چشماش با داداش
حرف میزد
-سلام مادر
خم شدم پایین چادرش بوسیدم
فاطمه خانم:سلام داداش رسیدن به خیر
-سلام زن داداش ممنونم
ببینم این آقامحمد رو
زن داداش: نوکر عموشه
مادر:کپی برابر اصل عموشه
بچه ها بریم خونه
خسته اید عزیزای مادر
📎ادامه دارد ..
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌿🌾🌿
#نیایش_شبانگاهی
جان جانان من
ای نیکو باغبانِ عالمِ
هستی، امروز
مزرعه ی میهنم را، شهرم را،
خانواده ام را، وجودم را و
همه ی عالم هستی را به
تو میسپارم
ای نیکو حکیمِ توانمند و مهربان،
خودت حال ما را خوب کن
که این روزها
سخت محتاج شــاد بودنیم 🌱
سپاسگزارم ای عشق جانم
سپاسگزارم
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
#سلام_صبحگاهی
سر از خاک سرد تنهایی
بر خواهیم آورد!
به تابش پرتو گرم مهر آمدنتان ...
دگر بتاب بر ما خورشید زندگانی
السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
#سلام_صبح_بخیر 🖤
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸روزتـون پـر بـرکـت
🔘در روز شـهـــادت
🌸امام محمد باقر (ع)
🔘الـــهــــی
🌸در روزگار، اسیر گرفتاری
🔘درلحظه ها ، اسیر غم
🌸درشیرینی عمر، اسیر مریضی
🔘و در زنـدگــی ، اسـیـر
🌸چــه کــنــم چــه کــنــم نــشــیــد
🌸زندگیتون پراز عشق و خوشبختی
🔘جمعه خردادماهتون گـلبـــاران و زیـبـــا
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
▪️آنچه ما کردیم با خود،
هیچ نابینا نکرد ..
▫️در میان خانه
گم کردیم صاحب خانه را ..
#اللهمعجللولیکالفرج
🆔https://eitaa.com/joinchat/2649751607C2b1adaf617
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_ششم
#حق_الناس
رفتیم خونه
مادرجان بیا بشین من دلم برای شما تنگه
مادر:عزیزم خیلی لاغر شدی بذار یه لیوان شربت بیارم
-خخخخخ من فدات بشم مادر
من با یه لیوان شربت چاق میشم یعنی؟
مامان: میام عزیزم
مادر اومد نشست
زنداداش میشه چند دقیقه بیاید بشینید
زنداداش:بله داداش من درخدمتم
-ازحال یسناخانم بهم میگید
زنداداش: محمد قبل از اعزامش طلاق یسناداد ماهمه مات و مبهوت اون موقعه یسنا چندماهه حامله بود
اما این موضوع پنهان کرد
محمد که مجروح شد
بچه ازبین رفت
بعداز مرگ محمد یسنا از تومور مغزی باخبر شد تو یه شوک رفت
تا امروز
مرتضی:میخام یسنا خانم رو ببینم
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_هفت
#حق_الناس
روای فاطمه
من کلاس ندارم محمد گذاشتم پیش مادر
با داداش راهی بیمارستان شدیم
تو ایستگاه پرستاری
-سلام خوب هستید
پرستار:خانم افخمی شما خواهری رو در حق دوستتون تمام کردید
-شما لطف دارید
میشه ما یسنا رو ببینیم ؟
پرستار:بله بفرمایید
وارد اتاق شدیم
داداش میگفت شما هم تو اتاق باش به هرحال نامحرمم
به یسنا نزدیک شدم
-یسنا جان خواهرم ببین آقامرتضی اومده دیدن تو
اشکام جاری شد بازوهاش گرفتم
نامرد حرف بزن
چهار ماهه
یسنا توروخدا حرف بزن بی انصاف
صدام رفت بالا نمیفهمم چیو مثلا میخوای بگی
آفرین ما فهمیدیم عاشقی
حرف بزن یسنا
دلت برام بسوزه
اشکام سرایز شد پاشدم از اتاق برم بیرون
که یسنا به مرتضی نزدیک شد اومد
نزدیک تر که بشه گفت: محمد
و از هوش رفت
وای خدایا باورم نمیشه حرف زد یسنا حرف زد
خانم حضرت زینب کنیز درگاهتم
ممنونم ازت
بدو بدو رفتم سمت ایستگاه پرستاری
با اشک و صدای لرزان خانم پرستار خواهرم حرف زد توروخدا بیاید
دکتر بعداز تزریق آرامبخش رو به منو مرتضی گفت لطفا بیاید اتاق من
لطفا بشینید
رو به مرتضی گفت :من نمیدونم شما با یسنا چه نسبتی دارید اما حضورتون عالی به یسنا کمک کرد
لطفا هرروز به یسنا سر بزنید
فردا کهـ میاید اعلامیه محمد باخودتون بیارید ببینه
تا از اون شوک هیجانی خارج بشه
ممنونم
منو آقامرتضی درحالیکه بلند میشیدیمـ
گفت یاعلی
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_هشتم
#حق_الناس
باز با آقا مرتضی راهی بیمارستان شدم
طبق دستور دکتر اعلامیه محمد باخودمونـ بردیم
با پرستار که حرف زدیم میگفت خیلی خوبه
میگفت یسنا چندین کلمه حرف زده
خیلی خوشحال شدم
قبل از دیدنش رفتیم پیش دکترش گفتن آروم آروم بهش نگید
وارد اتاق شدیم
یسنا آروم لباش باز کرد گفت سلام
رفتم نزدیکش یسناجان ببین این کاغذ رو
باز کردن کاغذ همانا جیغ های پی در پی یسنا همانا
با آرام بخش به دنیایی بی خبری رفت
دکتر:فاطمه جان فردا ساعت ۱۱بیاید اینجا با یه تیم یسنا ببریم سر مزار محمد
تمام طول مسیر آقا مرتضی تو خودش بود
رسیدیم به خونه
آقامرتضی مستقیم رفت تو اتاقش
مادر:فاطمه امروز بیمارستان چی شد؟
یسنا با دیدن اعلامیه فقط جیغ زد دکتر گفت فردا بریم اونجا تا باهش بریم سرمزار محمد
اونشب به ما چه گذشت بماند ۹از خونه خارج شدیم ۹:۳۰ رسیدیم بیمارستان
چادر یسنا سرش کردم
زیر بازوش گرفتم
وقتی مزارمحمد دید خودش انداخت رو مزارش
محمدم پاشو
پاشو ببین چه داغونم
پاشو نامرد چرا تنهام گذاشتی
پاشوووو
محمد پاشو
بچه ام گرفتی
خودتم تنهام گذاشتی
پاشو
یسنا بعداز یک ساعت سرمزار از حال رفت
الان میزان دوهفته از اون ماجرا میگذره
و یسنا امروز مرخص است ...
🌷بسم رب العشاق 🌷
#قسمت_سی_نهم
#حق_الناس
راهی بیمارستان شدیم به همراه مادر یسنا
با ملایمت تمام لباسهاش تنش کردیم
بعد بردیمش خونشون
پدرشو که دید رفت تو بغلش و گریه کرد
الان یه ماهه یسنا از بیمارستان مرخص شده
امروز قراره با یسنا بریم مزارشهدا
منم قراره با یسنا درمورد آقا مرتضی حرف بزنم
با ماشین داداش رفتم پیشش
سوارشدیم یسنا تو سکوت سیر میکرد
منمـ یکی از مداحی های نریمانی در مورد مدافعین حرم پلی کردم
بعداز حدود ۱۵دقیقه به مزارشهدا رسیدیم
سرمزار چند شهید از شهدای مدافع و دفاع مقدس فاتحه خوندیم
بعد یسنا خودش شروع کرد به حرف زدن
یسنا:فاطمه میدونی اونای که اینجا خوابیدن چه دفاع مقدس چه شهدای مدافع حرم خیلی خاصن
پاکن یقینا
مطمئنم هم خودشون هم خانواده هاشون مقرب الی الله هستند
فاطمه دقیقا چیزی که تو من و محمد نبود
فاطمه دیدی جدیدا چقدر تب ازدواج با مدافعین حرم تو دخترای مذهبی رفته بالا ؟
-یسنا من نمیفهمم حرفهاتو
یسنا:ببین فاطمه خطای من این بود عاشق کور محمد بودم
زن خوبی نبودم
اگه بودم شوهرم دردش بهم میگفت
فاطمه زن اگه زن باشه با لطف خدا محبت اهل بیت و یه ذره عشق میتونه مردش رو بنده مقرب خدا کنه