💐معرفت مهدوی💐
💠خداوند در حدیث قدسی می فرماید:"لو علم المدبرون عنی کیف انتظاری بهم و شوقی الی توبتهم،لماتوا شوقا الیَّ،لتفرقت اوصالهم"/اگر آنان که از من روی برمی گردانند،انتظار و اشتیاق مرا به خود و برگشتشان می دانستند،هر آینه از شوق من می مردند و بند بند بدنشان از هم می گسست."
💠خدا حقیقتا مشتاق است که ما صادقانه بیاییم و بگوییم:کارهایی را که شنیده ام گناه است می خواهم کنار بگذارم و آن چه را شنیده ام خوب و زیباست،می خواهم عمل کنم.
💠اگر به انسان کامل(امام زمان) وصل شویم،او قوی است و زیبایی هایش این گناهان و نواقص و زشتی های ما را می ریزد.
📚امامِ دل
#استاد_میرزایی
🆔https://zil.ink/bettiabaei
🌷 سید بن طاووس به فرزندش محمد مینویسد؛
مبادا فکر کنی امام زمان علیهالسلام به دعای تو محتاج است،
هرگز چنین نیست و هرکس چنین فکری کند بیمار است،
این که میگویم برای او دعا کن، فقط برای این است که او حق بزرگی بر تو دارد و بسیار در حق تو احسان نموده است،
و اگر قبل از دعا برای خودت برای او دعا کنی، ابواب اجابت زودتر به رویت گشوده میشود،
زیرا تو با گناهت باب دعا را بر روی خود بستهای، ولی هنگامی که برای آن مولایی دعا کنی که از خواص درگاه خداست،
به احترام او باب اجابت به رویت گشوده میشود و آنگاه خود و همهی کسانی که در حقشان دعا میکنی بر خوان احسان او مینشیند و مشمول رحمت، کرم و عنایت الهی میشوید، چون خود را به او مرتبط کردهاید!
📗 فلاح السائل، سید بن طاووس
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
🌷 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🆔https://zil.ink/bettiabaei
♨️هرکاری از دستت برمیاد برای امام زمان انجام بده...
🔸هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی.
آقا شکورند، با محبتند دستتان را می گیرند.
ولو یک صلوات، یک صدقه، یک #دعا_برای_فرج
میتوانی دیگران رابه یاد #امام_زمان بیندازی.
هرچه از دستت برمی آید و از عهدهات ساخته است.
https://t.me/only_god_14
🆔https://zil.ink/bettiabaei
💝نکتهی امروز 💝
اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است،پیش داوری مکن،خانوادهاش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!!
چراکه نوح علیهالسلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی الله بود..
کسی راکه از قومش اخراج کردهاند مسخره مکن و نگو بیارزش وبیجایگاه است!!
چراکه ابراهیم علیهالسلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود..
زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!!چراکه يوسف علیهالسلام سالها زندان بود درحالیکه مشهور به صدیق الله بود..
ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!!
چراکه ايوب علیهالسلام بعد ازغنا،مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود..
شغل و حرفه دیگران راتمسخر مکن!!چراکه لقمان علیهالسلام نجار،خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند درقرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد..
کسی را که همه به او ناسزا میگویند و ازاو به بدی یاد میکنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!!
چراکه به حضرت محمد(ص) ساحر، مجنون و دیوانه میگفتند درحالیکه حبیب خدا بود..
پس دیگران راپیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم..
#نکتهی_امروز
🆔https://zil.ink/bettiabaei
📙قصهی امروز 📙
#داستان_آموزنده
🔆مهربانىهاى حق
🍃🍂روايت كردهاند كه در يكى از جنگهاى پيامبر (ص) با مشركان، كودكى اسير شد . او را در جايى نگه داشتند تا تكليف اسرا روشن شود. آن جا كه اسيران را نگه داشته بودند، بسيار گرم بود و آفتاب داغى بر سرها مىتابيد. زنى را از خيمه، چشم بر آن كودك افتاد؛
✨شتابان دويد و اهل آن خيمه از پس وى مىدويدند، تا كودك را در آغوش گرفت و به سينه خود چسباند و خود را خم كرد تا از قامتش، سايبانى براى كودك بسازد . زن مىگريست و كودك را مىنواخت و مىگفت:
🍂اين كودك، پسر من است .
🌟مردمان چون اين ماجرا بديدند، بگريستند و دست از همه كار بداشتند . شفقت شگفت آن مادر، همه را به اعجاب آورده بود .
👈 پس رسول (ص) آن جا فرا رسيد و قصه با وى گفتند . او شاد شد از مهربانى و گريستن مسلمانان و
✨گفت: عجب آمد شما را از شفقت و رحمت اين زن بر پسر؟
🍃گفتند: آرى يا رسول الله!
🍂گفت: خداى تعالى بر همگان رحيمتر است كه اين زن بر پسر خويش .
✨پس مسلمانان از آن جا پراكنده شدند، در حالى كه هرگز چنين شاد نبودند.
#قصهی_امروز
🆔https://zil.ink/bettiabaei
4_5990173858185874679.mp3
1.66M
✋ سلام بر سلام
نکاتی پیرامون اهمیت سلام بر وجود مقدس امام عصر علیه السلام...
🎵 قسمت اول
🆔https://zil.ink/bettiabaei
نوشته های ناهید:
#داستان_بغض_پرنده 🕊🦜
فصل دوم
#قسمت_بیست و هشتم
#ناهید_گلکار
و دو پله رفتم پایین محسن همینطور که سرک می کشید گفت : نه بابا حتما اشتباه می کنی اون اینجا چیکار می کنه ؟
و در همین ضمن چشمش افتاد به جلالی که با خشم داشت با یک نفر دعوا می کرد ؛ گفت : وای آره خودشه محمدحالا چیکار کنیم ؟ نباید ما رو ببینه بیا بریم حواسش به ما نیست زود رد میشیم نگاهش نکن ؛ که اگر ما رو دید فکر کنه ما اونو ندیدیم .
اون دوتا جوون با مامور رفته بودن توی اتاق افسر نگهبان ؛ منو محسن هم پشت سرشون خودمون رو انداختیم توی اتاق در حالیکه هر هیجان زده بودیم ؛
به محسن گفتم تو از لای در نگاه کن مراقب باش که کجا میره ؛ افسر نگهبان می دونست که اون دونفر عمدا خودشون رو به ماشین من زدن تا پولی به دست بیارن ؛ولی صحنه ی تصادف طوری بود که من باید خسارت می دادم و رضایت اونا رو می گرفتم ؛
هر دوشون به طور ناگهانی خوب شده بودن و در حالیکه لنگان و ناله کنان اومده بودن کلانتری حالا داشتن داد و بیداد می کردن که موتورشون خراب شده ؛
ولی حواسم جای دیگه ای بود و دست و پام و همه ی اعضای صورتم می لرزید مرتب می رفتم از لای در به جلالی نگاه می کردم و از شدت نفرت قلبم تند تر می زد ؛
همه ی ترسم از این بود که نکنه از کلانتری بره و دیگه پیداش نکنم ؛ برای همین اصلا برام مهم نبود که چقدر خسارت بدم ؛
با اینکه افسر طرف من بود و با تندی از اون دو نفر می خواست رضایت بدن و خسارت ماشین منم پرداخت کنن
رفتم جلوی میز افسر نگهبان و گفتم : جناب خواهش می کنم تمومش کنین من خسارت موتور اینا رو میدم بزارین برن افسر گفت : اینا رو بد عادت نکنین من که می دونم عمدا خودشون رو زدن به ماشین شما
گفتم : باشه عیب نداره حتما مشکل مالی داشتن که جونشون رو به خطر انداختن ؛
و رو کردم به اون نفر رو با دستپاچگی گفتم : مرد و مردونه چقدر می گیرین قال قضیه رو بکنین و تمومش کنین ؟ ولی خواهش می کنم دست از این کار بردارین کار یک دفعه میشه و ممکنه جون تون رو از دست بدین و یک بنده ی خدا رو بندازین توی درد سر ؛
یکی از اونا گفت : بازم که شما ها حرف خودتون رو می زنین آقا زدی به موتور من حالا به ما تهمت می زنی که عمدا این کارو کردیم ؟
گفتم : حالا هر چی تمومش کنین بره دیگه خودت بگو چقدر می خوای ؟
رفتارم طوری بود که افسر نگهبان بهم شک کرد که نکنه خودم مشکلی دارم که می خوام این پرونده زود بسته بشه ؛
نگاهی به من کرد و پرسید , ببینم شما چیزی توی ماشیت تون دارین ؟
یا مورد دیگه ای که می خواین به این باج خور ها پول هم بدین ؟
با حالتی التماس آمیز گفتم :نه جناب سرگرد موردی ندارم اونطوری که شما فکر می کنین نیست ؛ یک نفررو که مدتهاست دنبالش می گردم الان توی کلانتری شما دیدم اون شخص زندگی منو نابود کرده حالا می ترسم بره و دیگه پیداش نکنم ؛
پرسید: منظورت کیه ؟
گفتم : مردی به اسم جلالی ؛ الان توی راهرو داره با یک نفر جر و بحث می کنه ؛
محسن ادامه داد : آره جناب سرگرد اون مرد روزگار این بنده ی خدا رو سیاه کرده ما در بدر دنبالش می گشتیم حالا اینجا دیدیمش ؛ سرگرد یک فکری کرد و گفت :بسیار خب ؛ حالا بشین آروم باش تا اینا رو رد کنم برن ؛ با نگرانی بهش نگاه کردم گفت : نترس اون جایی نمی تونه بره .
گفتم : جرمش هر چی هست منم می خوام همین الان ازش شکایت کنم خواهش می کنم نزارین بره ؛ محسن منو به زور نشوند روی صندلی و گفت ؛ آروم باش داداش مگه نشنیدی چی گفت؛ نمی تونه جایی بره ؛ محمد داری سکته می کنی خودتو کنترل کن به خدا ارزش نداره ؛
بالاخره من یک پولی دادم به اون دوتا جوون و ردشون کردیم رفتن که البته این خودش دوساعتی طول کشید و دیگه جلالی رو برده بودن بازداشتگاه و ما هنوز نمی دونستیم برای چی اونو گرفتن ؛وقتی اون دوتا جوون رفتن افسر نگهبان نشست و پرسید ؛ خب تعریف کنین ببینم جلالی با شما چیکار کرده ؟
حتما ناموسی بوده آره ؟ محسن گفت : ببینم نکنه برای مورد ناموسی اونو گرفتن ؟ افسر گفت : آره ولی موضوع خیلی مهمتر از این حرفاست یک نفر توی ویلاش کشته شده و اینطور که معلومه کار این آقا بوده دارن بررسی می کنن ؛ هیجان زده پرسیدم خواهش می کنم بهمون بگین جریان چی بوده آخه یکبارم نزدیک بود من اونو توی ویلاش بکشم ؛ گفت : با همسرتون گیرش انداختین ؟ گفتم : نه جناب اون به خاطر همسرم ما رو کشوند توی ویلاش و باغ سرخ و سبز نشون دادکه بهمون یک پروژه نون و آب دار میده ودر حالیکه منو رفیقم حواسمون به اون کاری بود که می خواستیم از جلالی بگیریم در یک موقعیت همسر منو گیر انداخت و اگر به موقع نمی رسیدم نمی دونم چی می شد ؛ توی وضع بدی اونا رو دیدم و همین باعث شد یازده سال از زنم جدا بشم و یک نوزاد چهار ماهه رو به تنهایی بزرگ کنم زنم هم آواره ی شهر شده بود و هر دومون خیلی صدمه دیدیم مخصوصا دخترم که بدون مادر تا این سن بزرگ شد ؛ افسر نگه