✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی
#قصه_چهارم
✨ #سعید_چندانی ✨
📝...با غمگینی زیادی، سعید را به خانه یکی از بستگان دورشان که در تهران زندگی میکردند آورد.
موقع خواب خیلی گریه کرد و از خدا خواست که سعیدش را شفا دهد. مادر سعید بعد از خواباندن سعید با چشمانی پر از اشک به خواب رفت. در عالم خواب، صدایی را شنید که میگفت: «سعید را به مسجد جمکران ببرید. »
صبح که از خواب بلند شد با خودش گفت «مسجد جمکران دیگر کجاست؟! »
البته مادر سعید حقّ داشت نداند مسجد جمکران کجاست، چون پدر مادر سعید، از اهل سنّت بودند و در شهر زاهدان زندگی میکردند و آنجا دور از قم بود و اطلاعاتی در اینباره نداشت. وقتی از بستگانشان درباره مسجد جمکران پرسید، آنها با تعجّب پرسیدند: «با جمکران چکار داری؟ ما از تلویزیون گاهی اسمش را شنیده ایم، مسجد شیعه هاست. »
مادر سعید دیگر چیزی نگفت چون از حساسیت فامیلشان نسبت به شیعهها خبر داشت.
بعد از خداحافظی با سعید به مغازه طلافروشی رفت و بعد از فروختن النگوی طلایش به سمت ترمینال حرکت کردند. در ترمینال از خانمی پرسید «ببخشید ایستگاه ماشینهای جمکران کجاست؟ »
آن خانم گفت: «شما باید سوارماشینهای قم شوید و از قم به مسجد جمکران بروید. »
جلوتر رفتند. صدای قم، قم شاگرد اتوبوس، آنها را خوشحال کرد، سوار ماشین شدند و با دلی پر از امید به سمت قم راه افتادند. خانمی که ردیف بغل آنها نشسته بود از رنگ زرد و دل دردهای سعید با خبر شد که حالش خوب نیست لذا از مادرش حال سعید را پرسید.
به محض سؤال آن خانم، اشک از چشم مادر سعید جاری شد و شروع به درد دل کردن کرد و در آخر خوابش را برای آن خانم تعریف کرد.
#ادامه_دارد...
📚منبع:
🔺مسجد مقدس جمکران،ثبت کرامات. کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام،ج2،ص46.
🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر، حسن محمودی
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی
#قصه_ششم
✨ #سعید_چندانی ✨
📝...زنجیرها را در خانه آیةاللَّه ابوالحسن الرضا میگذارند امّا بعد از فوت آیت اللَّه، زنجیرها ناپدید میشود. »
امید مادر سعید بیشتر شده بود اشک شوق از چشمانش جاری بودو مشتاقانه به حرفهای آن خانم گوش میداد. مدّتی به سکوت گذشت، مادر سعید که در فکر مسجد جمکران و صاحبش بود یکدفعه با نگرانی از آن خانم پرسید: «خانم ببخشید، ما سنّی هستیم و مسجد جمکران متعلق به شیعه هاست، نکند ما را راه ندهند یا فقط مریضهای شیعه را شفا بدهند؟! »
آن خانم با آرامش خاصی گفت: «اصلاً نگران نباشید، صاحب جمکران خیلی مهربان است، حتی در کتابی خواندم که فردی یهودی، شفای بچه اش را از مسجد جمکران گرفته است. شما که مسلمان هستید مطمئن باشید امام مهدی علیه السلام به شما هم عنایت میکند. »
مادر سعید نفس راحتی کشید و گفت: «خیالم راحت شد امّا من نماز مسجد جمکران را بلد نیستم، میشود آن نماز را به من یاد بدهید».
آن خانم گفت: «اسم من فاطمه رضایی است خوشحال میشوم مرا رضایی صدا کنید. نماز امام زمان علیه السلام این گونه است که نیت میکنی که دو رکعت نماز صاحب الزمان علیه السلام را قربة إلی اللَّه بجا میآورم. بعد سوره حمد را تا آیه إیاک نعبد وایاک نستعین میخوانید و این آیه را ۱۰۰ بار میگویید بعد از صد بار، ادامه سوره حمد را خوانده و بعد از سوره حمد، سوره توحید را میخوانید و سپس به رکوع میروید و هفت بار ذکر رکوع را گفته و در سجده هم هفت بار ذکر سجده را میگویند.
رکعت دوّم را هم، همین طور میخوانید، و وقتی سلام نماز را دادید
یک بار لا إله إلّا اللَّه میگویید و بعد تسبیحات حضرت زهراعلیها السلام (۳۴ بار اللَّه اکبر، ۳۳بار الحمدللَّه و ۳۳بار سبحان للَّه) در آخر هم، سجده میروید و صدبار اللّهمّ صلی علی محمّد و آل محمّد میگویید.
#ادامه_دارد...
📚منبع:
🔺مسجد مقدس جمکران،ثبت کرامات. کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام،ج2،ص46.
🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر، حسن محمودی
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
"بسم الله الرحمن الرحیم"
#قصه_شب_مهدوی
#قصه_پایانی
✨ #سعید_چندانی ✨
📝...چند نفر دیگر از خادمان هم، با خبر میشوند و محفل روضه ای در اتاق سعید بپا میشود و بعد از روضه، همگی برای شفای سعید دعا میکنند.
شب از نیمه گذشته و مسجد از جمعیت خالی شده بود. سعید با همان دل درد به خواب رفت، مادرش هم که خیلی گریه کرده بود در کنار سعید آرام گرفت.
نزدیکیهای سحر، سعید از خواب پرید و با صدای او مادرش بیدار شد.
سعید رو به مادرش کرده و میگوید:
«مادرجان! دیگر ناراحت نباش صاحب این مسجد مرا شفا داد. »
مادرش که فکر میکرد سعید این حرف را برای دل خوشی او میزند گفت: «امیدوار باش پسرم حتماً شفایت میدهد. »
سعید گفت: «مادرجان! باور کن او مرا شفا داده است. دیشب که خوابیدم دیدم نوری از پشت دیوار بلند شد و به طرفم آمد، آن نور شخصی بود که من فقط نورش را میدیدم، آهسته نزدیک من
شد تا اینکه به سینه من خورد و برگشت. باور کن مادر، من شفا گرفتهام و آن نور هم صاحب همین مسجد بوده است».
مادر سعید او را در آغوش گرفت و در حال گریه مدام صلوات میفرستاد، به سعید گفت: «عزیزم پاشو یک کمی راه برو. »
سعید هم سریع بلند شد و خیلی عادی بدون هیچ دردی برای مادرش راه رفت. »
مادر سعید خیلی خوشحال شده بود ولی هنوز یقین نداشت که پسرش کاملاً خوب شده باشد. به خاطر همین با سعید عازم تهران شدند و به بیمارستان الوند رفتند.
آقای دکتر «باهر» که ظاهر سعید را سالم میدید تعجب کرد و او را برای عکسبرداری فرستاد. بعد از دیدن عکس ها، مشاهده کردند که هیچ اثری از غده بدخیم سرطانی وجود ندارد. وقتی مادر سعید جریان را برای آنها تعریف کرد دکترها منقلب شدند و خدا را شکر کردند.
سعید و مادرش بعد از دو هفته که کارهایشان در تهران تمام شد برای عرض تشکر راهی مسجد مقدّس جمکران شدند.
وقتی به مسجد رسیدند مادرش خیلی بی تابی میکرد. خادمی که آنها را شناخته بود وقتی متوجه شفای سعید شد آنها را به دفتر مسجد برد تا جریان را از زبان خودشان تعریف کنند، مادر سعید مدام برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات میفرستاد و با حالت خاصی میگفت: «من نمی دانم الآن امام زمان علیه السلام کجاست؟ آیا در دریاها، کشتیها را نجات میدهد و یا در آسمانها هواپیماها را... »
سعید چندانی، به برکت این دیدار شیعه شد ولی تعصب بزرگان فامیل او را به بالاترین مقام یعنی شهادت رساند و اکنون در کنار بارگاه ملکوتی امامش علی ابن موسی الرضاعلیه السلام آرام گرفته است. سعید جان شهادتت مبارک باد.
#پایان
📚منبع:
🔺مسجد مقدس جمکران،ثبت کرامات. کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام،ج2،ص46.
🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر، حسن محمودی
🌐 @beytol_zahra_hasaniye
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨