eitaa logo
هیأت حَسَنیه بیت الزهرا سلام الله علیها
472 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
219 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ "بسم الله الرحمن الرحیم" ✨ 📝...با غمگینی زیادی، سعید را به خانه یکی از بستگان دورشان که در تهران زندگی می‌کردند آورد. موقع خواب خیلی گریه کرد و از خدا خواست که سعیدش را شفا دهد. مادر سعید بعد از خواباندن سعید با چشمانی پر از اشک به خواب رفت. در عالم خواب، صدایی را شنید که می‌گفت: «سعید را به مسجد جمکران ببرید. » صبح که از خواب بلند شد با خودش گفت «مسجد جمکران دیگر کجاست؟! » البته مادر سعید حقّ داشت نداند مسجد جمکران کجاست، چون پدر مادر سعید، از اهل سنّت بودند و در شهر زاهدان زندگی می‌کردند و آنجا دور از قم بود و اطلاعاتی در این‌باره نداشت. وقتی از بستگانشان درباره مسجد جمکران پرسید، آنها با تعجّب پرسیدند: «با جمکران چکار داری؟ ما از تلویزیون گاهی اسمش را شنیده ایم، مسجد شیعه هاست. » مادر سعید دیگر چیزی نگفت چون از حساسیت فامیلشان نسبت به شیعه‌ها خبر داشت. بعد از خداحافظی با سعید به مغازه طلافروشی رفت و بعد از فروختن النگوی طلایش به سمت ترمینال حرکت کردند. در ترمینال از خانمی پرسید «ببخشید ایستگاه ماشین‌های جمکران کجاست؟ » آن خانم گفت: «شما باید سوارماشین‌های قم شوید و از قم به مسجد جمکران بروید. » جلوتر رفتند. صدای قم، قم شاگرد اتوبوس، آنها را خوشحال کرد، سوار ماشین شدند و با دلی پر از امید به سمت قم راه افتادند. خانمی که ردیف بغل آنها نشسته بود از رنگ زرد و دل دردهای سعید با خبر شد که حالش خوب نیست لذا از مادرش حال سعید را پرسید. به محض سؤال آن خانم، اشک از چشم مادر سعید جاری شد و شروع به درد دل کردن کرد و در آخر خوابش را برای آن خانم تعریف کرد. ... 📚منبع: 🔺مسجد مقدس جمکران،ثبت کرامات. کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام،ج2،ص46. 🔺داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) کتاب امید آخر، حسن محمودی 🌐 @beytol_zahra_hasaniye ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨