eitaa logo
بیت‌ الغزل
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
15 ویدیو
33 فایل
🌺عکس‌ها و اشــــعار زیبا🌺 جهت دریافت عکس‌ها به صورت خام و با کیفیت اصلی پیام دهید🍁 👇👇👇 @SlmnFarsi
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌جای خون ز رگ و ریشه‌اش برآرد دود به دست درد، دلی را که عشق بفشارد @beytolghazal
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش قناری‌های این اطراف را بی‌بال و پر کرده صدای نازک برخورد چینی با النگویش مضاعف می‌کند زیبایی‌اش را گوشوار آن‌سان که در باغی درختی مهربان را آلبالویش کسوف ماه رخ داده‌ست یا بالا بلای من به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟ اگر یاس امین‌الدوله بودم می‌توانستم کمی از ساقه‌هایم را ببندم دور بازویش قضاوت می‌کند تاریخ بین خان دِه با من که از من شعر می‌ماند و از او باغ گردویش تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی یکی با طعنه‌ی تلخش، یکی با برق چاقویش رعیت‌زاده بودم دخترش را خان نداد و من هزاران زخم کهنه داشتم، این زخم هم رویش @beytolghazal
غنچه در پوست نگنجیده زِ تأثیر نسیم زاهد از خرقه برون آ که بهارست بهار @beytolghazal
روزی که از لب تو بر ما سلام باشد شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد گر جان من بخواهی، کردم حلال بر تو چیزی که دوست خواهد، بر ما حرام باشد گفتی که: در فراقم زحمت کشیده‌ای تو مردم هزار نوبت، زحمت کدام باشد؟ در هر دو هفته بینم روی ترا، ولیکن آن دم که بینم او را، ماهی تمام باشد احوال قید چون من سرگشته‌ای چه داند؟ جز بیدلی که او را پایی به دام باشد گویی که: من ببینم روزی به دیدهٔ خود کان رفته باز گردد و آن تند رام باشد؟ نشگفت اگر بسوزد دلها به گفتهٔ خود چون اوحدی کسی کو شیرین کلام باشد @beytolghazal
آن را که به زلف تو دل آویخته باشد گر ملک جهانش رود از دست غمی نیس @beytolghazal
حرفی بزن که بیم عقاب و عتاب نیست اما سکوت هرچه که باشد جواب نیست! ای دلفریب کم به سر زلف خود بناز در کار عاشقان تو کم پیچ و تاب نیست! ماندم چگونه بعد چنین ظلم بی حساب یک ذره در تو وحشت روز حساب نیست ما را به جرم خوردن می حد زدند و بعد دیدند در پیاله ی ما غیر آب نیست! با ما نمی زنی؟ نزن! اما چرا رقیب؟! حیف از خودت نیامده،حیف از شراب نیست؟ بی فایده ست حرف وفا با تو بی‌وفا بیدار چون کنیم کسی را که خواب نیست؟! @beytolghazal
هرکس به مراد دل خود شاد به چیزی‌ست ماییم و غم یار، خدایا تو گواهی... @beytolghazal
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم صد بار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم هرگز نمی‌شود ز سر خود خبر مرا تا در میان میکده سر بر نمی‌کنم ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن محتاج جنگ نیست برادر نمی‌کنم این تقوی‌ام تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کنم حافظ جناب پیر مغان جای دولت است من ترک خاک بوسی این در نمی‌کنم @beytolghazal
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما همیشه منتظریم و کسی نمی‌آید... @beytolghazal
دادم به چشم او دل اندوه پیشه را غافل که مست می شکند زود شیشه را ای مدعی بکوش که محکم گرفته است عشق همیشه، دامن حسن همیشه را در بیستون به صورت شیرین نگاه کن تا حسن چون به سنگ فرو برد ریشه را فرهاد را چه ذوق که او با وجود دل در کار زخم سنگ کند زخم تیشه را عرفی ببین فسردگی کشت ماهتاب امشب که در بغل ننهادیم شیشه را @beytolghazal
جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است جز سرّ عشق هر چه بگویی بطالت است @beytolghazal
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند چگونه سرو چمن خوانمت که سرو چمن به سر کله نگذارد به بر قبا نکند چگونه ماه فلک دانمت که ماه فلک به دست جام نگیرد به بزم جا نکند چه داند آن‌که شب ما چگونه می‌گذرد کسی که دست در آن طره‌ی دو تا نکند کجا ملامت فرهاد می‌تواند کرد کسی که صحبت شیرینش اقتضا نکند ادیب این‌همه دلگرم سوز آه مباش که سوز آه تو تأثیر در قضا نکند @beytolghazal
جهان به مجلس مستان بی‌خرَد مانَد که در شکنجه بوَد هرکسی که هشیارست @beytolghazal
ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده اندیشه تو هر دم در بنده اثر کرده ای هر چه بیندیشی در خاطر تو آید بر بنده همان لحظه آن چیز گذر کرده از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم مکر تو به پنهانی خود کار دگر کرده بر یاد لب تو نی هر صبح بنالیده عشقت دهن نی را پرقند و شکر کرده از چهره چون ماهت وز قد و کمرگاهت چون ماه نو این جانم خود را چو قمر کرده خود را چو قمر کردم باشد به میان آیی ای چشم تو سوی من از خشم نظر کرده از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی تا این دل آواره از خویش سفر کرده @beytolghazal
ز دست عشق به جز خیر بر نمی‌آید وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست! @beytolghazal
من از عهدِ آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم‌نم: تو را دوست دارم نه خطی! نه خالی! نه خواب و خیالی من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم به اندازه غم تو را دوست دارم بیا تا صدا از دل سنگ خیزد بگوییم با هم: تو را دوست دارم جهان یک دهان شد هم آواز با ما: تو را دوست دارم تو را دوست دارم @beytolghazal
مرا مقایسه با تو، بگو کسی نکند کنار گل مگر از حُسن خار می‌گویند؟! @beytolghazal
من دلم می خواهد این خودکارها را بشکنم‌ وزن و بیت و مصرع و گفتارها را بشکنم همصدا با خود کنم کوچه خیابان را سپس، روز روشن خواب این بیدارها را بشکنم گوش‌ها چون بر نمی‌خیزند با صوت بلند شهر را ویران کنم دیوارها را بشکنم آن قدَر با دور باطل دور خود چرخیده‌ام صفحه‌ها و نقطه‌ها، پرگارها را بشکنم‌ جامه نو قامت اندیشه‌ها پوشم وَ بعد رسم‌های کهنه و پندارها را بشکنم روزگار رفته را در حال حاضر آورم جعبه سنگی راز غارها را بشکنم نغمه‌ای نو سر دهم در پرده‌های سازها هرچه نی روئیده در نیزارها را بشکنم با خدا هرطور می‌خواهد دلم صحبت کنم قید و بند و عادت و تکرارها را بشکنم... @beytolghazal
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته امّید رهایی نیست وقتی همه دیواریم @beytolghazal
ما قصه‌ی دل جز به بر یار نبردیم وز یار شکایت سوی اغیار نبردیم معلوم نشد صدق دل و سر محبت تا این سر سودازده بر دار نبردیم ما را چه غم سود و زیان است که هرگز سودای تو را برسر بازار نبردیم با حسن فروشان بهل این گرمی بازار ما یوسف خود را به خریدار نبردیم ای دوست که آن صبح دل افروز خوشت باد یاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم سرسبزی آن خرمن گل باد اگر چند از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم بی‌رنگی‌ام از چشم تو انداخت اگر نه کی خون دلی بود که در کار نبردیم تا روشنی چشم و دل سایه از آن روست از آینه‌ای منت دیدار نبردیم @beytolghazal
یک سینه پر از قصه‌ی هجر است ولیکن از تنگ‌دلی طاقت گفتار ندارم @beytolghazal
کاش می‌شد که از این پنجره بارید تو را از صدای نفس فاصله، فهمید تو را مثل عطر خنک کوچه‌ی نارنجستان در هم‌آغوشی گل، یکسره بویید تو را در فراسوی شب خاطره‌هایی شیرین باز با تیشه‌ی فرهاد، تراشید تو را گاه در برکه‌ی تنهایی خود سنگ انداخت با صدای تپش ثانیه، نالید تو را یک قدم مانده به دلواپسی اشک غروب پشت بی‌تاب‌ترین خاطره، پاشید تو را و به کوتاهی بوئیدن عطر یک سیب خام حوا شد و چون وسوسه‌ای چید تو را ته این راه سراسیمه، کمی آه کشید در سکوتی به بلندای افق، دید تو را @beytolghazal
در عین بی‌زبانی، با او به گفت‌وگوییم کیفیت غریبی‌ست، در بی‌زبانیِ ما @beytolghazal
باید غزل سرتاسرش آتش بگیرد شاعر بسوزد دفترش آتش بگیرد از داغ پی‌درپی سزاوار است شیعه با گریه مژگان ترَش آتش بگیرد وقتی کبوتر در قفس محبوس باشد ای وای اگر بال و پرش آتش بگیرد وقتی زنی پشت در خانه‌ست هرگز خانه نبایستی درش آتش بگیرد سخت است پیش چشم مردی که به نیزه‌ست دار و ندار خواهرش آتش بگیرد گیرم به غارت رفت گردنبند طفلی دیگر چرا پس معجرش آتش بگیرد؟ فرزند ابراهیم در آتش بعید است یک تار از موی سرش آتش بگیرد مرد خراسانی! ببین هارون مکّی حاشا که یک‌دم باورش آتش بگیرد تا پنج تن یار حقیقی نیست باید شیعه نگاهِ بر درش آتش بگیرد @beytolghazal
آفرینش در نگاهش شرحِ توحیدِ مُفضَّل علم یعنی قالَ صادق ، اِبنِ حیّان می نویسد @beytolghazal