eitaa logo
بیت‌ الغزل
1.2هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
15 ویدیو
33 فایل
🌺عکس‌ها و اشــــعار زیبا🌺 جهت دریافت عکس‌ها به صورت خام و با کیفیت اصلی پیام دهید🍁 👇👇👇 @SlmnFarsi
مشاهده در ایتا
دانلود
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته امّید رهایی نیست وقتی همه دیواریم @beytolghazal
ما قصه‌ی دل جز به بر یار نبردیم وز یار شکایت سوی اغیار نبردیم معلوم نشد صدق دل و سر محبت تا این سر سودازده بر دار نبردیم ما را چه غم سود و زیان است که هرگز سودای تو را برسر بازار نبردیم با حسن فروشان بهل این گرمی بازار ما یوسف خود را به خریدار نبردیم ای دوست که آن صبح دل افروز خوشت باد یاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم سرسبزی آن خرمن گل باد اگر چند از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم بی‌رنگی‌ام از چشم تو انداخت اگر نه کی خون دلی بود که در کار نبردیم تا روشنی چشم و دل سایه از آن روست از آینه‌ای منت دیدار نبردیم @beytolghazal
یک سینه پر از قصه‌ی هجر است ولیکن از تنگ‌دلی طاقت گفتار ندارم @beytolghazal
کاش می‌شد که از این پنجره بارید تو را از صدای نفس فاصله، فهمید تو را مثل عطر خنک کوچه‌ی نارنجستان در هم‌آغوشی گل، یکسره بویید تو را در فراسوی شب خاطره‌هایی شیرین باز با تیشه‌ی فرهاد، تراشید تو را گاه در برکه‌ی تنهایی خود سنگ انداخت با صدای تپش ثانیه، نالید تو را یک قدم مانده به دلواپسی اشک غروب پشت بی‌تاب‌ترین خاطره، پاشید تو را و به کوتاهی بوئیدن عطر یک سیب خام حوا شد و چون وسوسه‌ای چید تو را ته این راه سراسیمه، کمی آه کشید در سکوتی به بلندای افق، دید تو را @beytolghazal
در عین بی‌زبانی، با او به گفت‌وگوییم کیفیت غریبی‌ست، در بی‌زبانیِ ما @beytolghazal
باید غزل سرتاسرش آتش بگیرد شاعر بسوزد دفترش آتش بگیرد از داغ پی‌درپی سزاوار است شیعه با گریه مژگان ترَش آتش بگیرد وقتی کبوتر در قفس محبوس باشد ای وای اگر بال و پرش آتش بگیرد وقتی زنی پشت در خانه‌ست هرگز خانه نبایستی درش آتش بگیرد سخت است پیش چشم مردی که به نیزه‌ست دار و ندار خواهرش آتش بگیرد گیرم به غارت رفت گردنبند طفلی دیگر چرا پس معجرش آتش بگیرد؟ فرزند ابراهیم در آتش بعید است یک تار از موی سرش آتش بگیرد مرد خراسانی! ببین هارون مکّی حاشا که یک‌دم باورش آتش بگیرد تا پنج تن یار حقیقی نیست باید شیعه نگاهِ بر درش آتش بگیرد @beytolghazal
آفرینش در نگاهش شرحِ توحیدِ مُفضَّل علم یعنی قالَ صادق ، اِبنِ حیّان می نویسد @beytolghazal
بگذار اگر این‌ بار سر از خاک برآرم بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم از حاصل عمر به‌ هدر رفته‌ام ای ‌دوست ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم... در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم از غربتم این‌ قدر بگویم که پس‌ از تو حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌ روز روزی که تورا نیز به دریا بسپارم نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم... @beytolghazal
دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد @beytolghazal
طلوع مهر بی پایان، شکوه نم نم باران ‏تنیده عشق تو در تار و پود مردم ایران ‏به رغم طعنه‌های عنکبوتی‌های تار اندیش ‏امام خطّه‌ی پروانه‌هایی! عشق جاویدان! ‏⁧‫‬⁩ ‏⁧‫ @beytolghazal
دلم سه شنبه شبی باز راهی قم شد کنار درب حرم، بین زائران گم شد نگاه چشم ترم تا به گنبدت افتاد دوباره شیفته ی رنگ زرد گندم شد به یاد مشهد و باب الجواد افتادم سرود عاشقی ام، یا امام هشتم شد به محض بردن نام امام آینه ها لبان آینه هایت پر از تبسّم شد به استحاله کشاندی مرا به لبخندی دوچشم مملو اشکم، دو خمره خم شد سلام بر تو و بر خاندان اطهارت سرم به زیر قدوم تمام زوّارت از آب شور حرم، شوق و شور می گیرم وضو برای تشرّف به طور می گیرم ستاره ام، که در این آسمان ظلمانی از آفتاب حضور تو نور می گیرم چقدر زائر عاشق! شبیه کودکی ام ضریح مرقدتان را به زور می گیرم چه افتخار عظیمی ست آمدی اینجا عجیب نیست که حسّ غرور می گیرم برای رد شدنم از پل صراط جزا ز دست لطف تو برگ عبور می گیرم سلام بر تو و بر خاندان اطهارت سرم به زیر قدوم تمام زوّارت نسیم مرقدتان عطر کوچه باغ بهشت بَرَد ز خاطره ها غصّه ی فراق بهشت رواق های حریمت بهشت نور و بلور بلند گنبد نورانی ات، چراغ بهشت مدام روز قیامت پی تو می گردم نمی روم به جهنّم، و یا سراغ بهشت شکسته باد دو پایم، اگر که روز حساب بدون تو بگذارم قدم به باغ بهشت منم مدیحه سرایی که آرزو دارم جوار باغ تو باشم، شده کلاغ بهشت! سلام بر تو و بر خاندان اطهارت سرم به زیر قدوم تمام زوّارت @beytolghazal
دل سپردن ساده اما دل بریدن مشکل است هر کسی یک‌بار آمد قم، مهاجر می‌شود @beytolghazal
جهان درخت بدون جوانه‌ای شده است که طعمهٔ طمع موریانه‌ای شده است به گریه سنگ به هم می‌زنند و می‌خندند بیا ببین که چه دیوانه‌‌خانه‌ای شده است «امیدواری بهبود» را چه توصیفی جز اینکه دلخوشی کودکانه‌ای شده است به شیر در دل آتش نگاه کن که چه تلخ مطیع شعبدهٔ تازیانه‌ای شده است دلی که در فلک سعد بال و پر می‌زد کنون فلک‌زدهٔ آب و دانه‌ای شده است غمی که چشم جهانی بر آن گریسته بود به گوش مردم بی غم ترانه‌ای شده است وفا خیال و محبت فریب و عشق دروغ رفیق، گمشدهٔ بی‌نشانه‌ای شده است گمان یافتن کیمیای خوشبختی برای عهد شکستن بهانه‌ای شده است نه قدر لطف، نه رسم وفا، نه حق نمک گلایه نیست ولی بد زمانه‌ای شده است @beytolghazal
خوش آن زمان که نکویان کنند غارت شهر مرا تو گیری و گویی که این اسیر من است @beytolghazal
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم آوار  پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟ هنگامه‌ی حیرانی‌‌ست، خود را به که بسپاریم؟ تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌‌ست امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را تیغیم و نمی‌‌بریم، ابریم و نمی‌‌باریم ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب گفتند که بیدارید، گفتیم کـه بیداریم من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم @beytolghazal
هرگز حسد نبردم، بر منصبی و مالی الّا بر آنکه دارد، با دلبری وصالی... @beytolghazal
ای بی‌تو دل‌ِ تنگم، بازیچه‌ی طوفان‌ها چشمان تب‌آلودم، باریکه‌ی باران‌ها مجنون بیابان‌ها، افسانه‌ی مهجوری است لیلای من اینک من: مجنون خیابان‌ها آویخته‌ی دردم، آمیخته‌ی مردم تا گم شوم از خود، گم، در جمع پریشان‌ها آرام نمی‌یارد، گویی غم من دارد آن باد که می‌زارد، در تنگی دالان‌ها با این تپش جاری، تمثیل من است آری این بارش رگباری، بر شیشه‌ی دکان‌ها با زمزمه‌ای غم‌بار، تکرار من است انگار، تنهایی فوّاره، در خالی میدان‌ها در بستر مسدودم، با شعر غم‌آلودم آشفته‌ترین رودم، در جاری انسان‌ها دریاب مرا ای دوست، ای دست رهاننده! تا تخته برم بیرون، از ورطه‌ی توفان‌ها @beytolghazal
اگر هزار غم است از جهانیان بر دل همین بس است که او غمگسار ما باشد @beytolghazal
ایران به جز تو، هیچ سلطانی ندارد همچون رضا خورشید تابانی ندارد شکی ندارم بی کرانِ آسمان هم مانندِ تو، ماهِ فروزانی ندارد می آورم با خود حرم آقای خوبم آن دردهایی را که درمانی ندارد هر مشکلی را ممکن و آسان نمودی هرآنچه را گفتند: امکانی ندارد! هر زائری آمد به قصدِ عَرض حاجت با خنده رفت و چشم گریانی ندارد با دیدن صحن و سرایت درک کردم احساس خوبی را که پایانی ندارد @beytolghazal
آنقدَر حرف زیاد است ،خودم خسته شدم خوب شد حوصله‌ی پنجره از فولاد است @beytolghazal
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ @beytolghazal
برسان سلام ما را، به رفوگران هجران که هنوز پاره‌ی دل دو سه بخیه کار دارد @beytolghazal
ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت گوی از همه خوبان بربودی به لطافت ای صورت دیبای خطایی به نکویی وی قطره باران بهاری به نظافت هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی سلطان خیالت بنشاندی به خلافت ای سرو خرامان گذری از در رحمت وی ماه درفشان نظری از سر رأفت گویند برو تا برود صحبتت از دل ترسم هوسم بیش کند بعد مسافت ای عقل نگفتم که تو در عشق نگنجی در دولت خاقان نتوان کرد خلافت با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت با روی تو نیکو نبود مه به اضافت آن را که دلارام دهد وعده کشتن باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت صد سفره دشمن بنهد طالب مقصود باشد که یکی دوست بیاید به ضیافت شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان درویش نباید که برنجد به ظرافت سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده دریا در و مرجان بود و هول و مخافت @beytolghazal
پر از شور و شعف با سر به سویت میدوم چون رود تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم @beytolghazal
چشمِ تو را اگر چه خمار آفریده‌اند آمیزه‌ای ز شور و شرار آفریده‌اند از سرخیِ لبان تو ای خونِ آتشین! نار آفریده‌اند، انار آفریده‌اند یک‌قطره بوی زلفِ تَرَت را چکانده‌اند در عطردانِ ذوق و بهار آفریده‌اند زندانی است روی تو در بندِ موی تو ماهی اسیر در شبِ تار آفریده‌اند مانندِ تو که پاک‌ترینی فقط یکی مانند ما هزار هزار آفریده‌اند دستم نمی‌رسد به تو ای باغِ دور دست! از بس حصار پشتِ حصار آفریده‌اند این است نسبتِ تو و این روزگارِ یأس آئینه‌ای میان غبار آفریده‌اند‌ @beytolghazal