•بسم الله الرحمان الرحیم•
📚|#نای_سوخته
❤️|#قسمت_بیستو_یکم
صدای زنگ در، چشم های مادر را باز کرد، به طرف آیفون دوید🚶
تا صدای زنگ بعدی علی را بیدار نکند، صدای بچه ها بود،
به قرار همیشگی، نوبت استراحت مادر بود و پرستاری آن ها، انگار علی بیدار بودـ
-سلام داش علی!خوبی برادر؟☺️😉
صدای گرفته اش را صاف کرد و در حالیکه آب دهانش را قورت می داد یک کمی روی تخت جابجا شد و کمرش را صاف کرد.😃
-فعلا این بالش رو بذار پشتم تا برادریتو ثابت کنی!😉
-به روی چشم🙈😁 شما امر بفرمائید کیه که اجرا کنه؟!😂
-بذار بگما! ما دو تا محض ریا آومدیم اینجا، و الا اولین نفری که بخوابه خود منم ، گفته باشم😂😂
صدای خنده هایشان که خط و خش خواب آلودگی ، داغون و زمختش کرده بود، مادر با عجله با سینی به اتاق کشاند
-بچه های گلم ساعت یک شبه حق الناسه مادر😄
-چشم حاج خانوم !چشم!شرمنده🙈😪
-خدا خیرتون بده پسرای من!شبتون بخیر.😄😊
-شب بخیر مادر خیالتون راحت🌙
ادامه دارد....
#شهیدعلےخلیلی