هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️مصیبت مختصر حضرت رقیه علیهاالسلام
عصر روز سه شنبه در خرابه در كنار حضرت زينب(س) نشسته بود. جمعي از كودكان شامي را ديد كه در رفت و آمد هستند.
پرسيد: عمه جان! اينان كجا مي روند؟ حضرت زينب(س)فرمود: عزيزم اين ها به خانه هايشان مي روند. پرسيد: عمه! مگر ما خانه نداريم؟ فرمودند: چرا عزيزم، خانه ما در مدينه است. تا نام مدينه را شنيد، خاطرات زيباي همراهي با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوي غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسي از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدر را ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جويي نمود، به گونه اي كه با صداي ناله و گريه او تمام اهل #خرابه به شيون و ناله پرداختند.
خبر را به يزيد رساندند، دستور داد سر بريده پدرش را برايش ببرند. رأس مطهر سيد الشهدا را در ميان طَبَق جاي داده، وارد خرابه كردند و مقابل اين دختر قرار دادند. سرپوش طبق را كنار زد، سر مطهر #سيدالشهدا را ديد، سر را برداشت و د رآغوش كشيد.
بر پيشاني و لبهاي پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه كسي صورت شما را به خونت رنگين كرد؟ پدر جان چه كسي رگهاي گردنت را بريده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذي أَيتَمَني علي صِغَرِ سِنِّيِ» چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پدر جان يتيم به چه كسي پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان كاش خاك را بالش زير سرم قرار مي دادم، ولي محاسنت را خضاب شده به خونت نمي ديدم.
دختر خردسال حسين(ع) آن قدر شيرين زباني كرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خيال كردند به خواب رفته. وقتي به سراغ او آمدند، از دنيا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.
🔹شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساكه 5/141
#کانال_حضرت_زهرا_س 👇👇
#مصیبت_حضرت_رقیه_علیهاالسلام
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
#فوروارد_یادت_نشه
@Maddahionlin4_5787232367072511721.mp3
زمان:
حجم:
8.85M
🔳 #شهادت_امام_سجاد (ع)
🌴 #خطبه ی کوبنده امام #سجاد
🌴به همراه #روضه حضرت #سیدالشهدا
🎤 #میرداماد
⏯ #روضه
🏴اوج مصیبت در #کربلا
رهبر معظم انقلاب:
🍂 به نظر من اوج مصیبت در کربلا، شهادت #علی_اصغر علیه السلام و این طفل شش ماهه در آغوش پدر است. معمولاً از روز هفتم محرّم تشنگی اصحاب #سیّدالشّهدا علیه السلام و خاندان پیغمبر را مطرح میکنند اما عطش #آدم_بزرگ با عطش #بچّهی_کوچک، آن هم بچّهی شیرخوار، قابل مقایسه نیست.
#محرم
#امام_حسین
نعلبندی در #اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از #یزد #رفیق راه شد.
رفیق بین راه #مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
#وصیت کرد #مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
#مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر #زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، #اشک جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر #جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه #آب زلال جوشید، خود اینها جنازهی این یزدی را #غسل دادند، #کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه #نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا #دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز #قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟ لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در #خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
همراه او رفت؛ دید قبلهی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای #منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا #لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام، چه نظری داریم.
یاعلی.
🟢اسمش حاج حسن خیّر بود، بار و بندیلش را بست و زد به دل جاده برای زیارت #سیدالشهدا علیهالسلام،با پای پیاده،مثل همین زائران اربعین خودمان...
❇️به عتبات رسید و یک دل سیر زیارت کرد،کاظمین، #سامرا، #کربلا،در مسیر بازگشت از خستگی خوابش برد...
❇️خواب #امام_زمان ارواحنافداه را دید،برای دستبوسی رفت خدمت حضرت، آقا سوال کردند: «کجا بودی و به کجا می روی؟»
❇️جواب داد: کربلا بودم و به شهر خودم باز می گردم، امام زمان ارواحنافداه فرمودند : «این چه کربلایی است که مقبول نشده؟! »
❇️رنگ از رخسارش پرید، پرسید چرا زیارتم قبول نشده جانم بقربانتان؟
❇️آقا فرمودند : «به حرم رفتی و برای ظهور ما دعا نکردی!، مگر نه اینکه من منتقم خون جدِ مظلومم حسین_ابن_علی علیه السلام هستم؟»
💥از خواب پرید و به کربلا برگشت...
حاج حسن زیارتش قبول نشد، دعای_فرج را نخوانده بود و دست خالی از زیر قبة_الحسین باز گشته بود...
🏴دوستانی که عازم هستید...
❇️قدم هاتون رو به نیت ظهور بردارید،دعا برای امام زمان رو به هیچ عنوان فراموش نکنید تا به برکت دعا برای ظهور ان شاءالله فرج آقا نزدیکتر و دعاهاتون مستجاب بشه🙏🏻