eitaa logo
هیئت بی‌بی رقیه(س) اراک
310 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
7.5هزار ویدیو
104 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
17.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 -کوتاه 📽موضوع : از نماز شب 5 دقیقه ای غافل نشیم! 🎙حجه الاسلام محمد رضا ✅ هیئت بی بی رقیه سلام الله علیها
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 -کوتاه 🌐موضوع : حسینی شدن قلب با این زیارت کوتاه 🎙حجه الاسلام محمد رضا 🌺 هیئت بی بی رقیه سلام الله علیها
16.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 -کوتاه _ شناسی 🌐موضوع :شیعه واقعی در برزخ چی میبینه؟ (روایتی از کتاب محاسن) 🎙حجه الاسلام محمد رضا ✅هیئت بی بی رقیه سلام الله علیها
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞📽📻 -کوتاه- 📜موضوع: بخاطر مد و کلاس گذاشتن آخرت مون رو تباه نکنیم. ✅ مبنای حدیثی باطل بودن غسل و وضو با ناخن مصنوعی. 🎙 سخنران:حجة الاسلام محمد رضا
19.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱🎙📽 -کوتاه- 📜موضوع: چه کار کنم ایمانم به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف قوی بشه؟ ✅ کسی که قلبش امام زمانی شد سگ بغل نمیکنه و دوست دختر نداره! 📻 سخنران:حجة الاسلام محمد رضا .
نعلبندی در زندگی می‌‌کرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به ؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از راه شد. رفیق بین راه شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب را بدهم؟ ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش. کرد من و همه‌ی اموالی که با من است مال تو، جنازه‌ی مرا به کربلا برسان. یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر ، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم. در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه زلال جوشید، خود اینها جنازه‌ی این یزدی را دادند، کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در کربلا کن. جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حر‌ف‌ها را چرا می‌‌زنی؟ لب فرو بست. شبی با اهل و عیالش در نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: تو را می‌خواهد. همراه او رفت؛ دید قبله‌ی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، علیهماالسلام، چه نظری داریم. ‌یاعلی.