بغض قلم
پشت درهای بسته چندتا نو عروس نشسته!
شاید کمتر کسی جز خدا خبر دارد که یک جین(شش نفر) نوعروس در منطقهای از جنوب شهر تهران هیئت دخترانه دارند.
نوعروسها به صورت عادی هم درگیر خرید جهاز و کارهای قبل عروسی و... هستند، اما این جماعت فوقالذکر کنار مسائل بالا، سرشان برای فعالیتهای فرهنگی دخترانه هم درد میکند. هر دختری از کنارشان توی خیابان میگذرد دلنگرانند که نکند، کم کاری ما طعم شیرین امامرضایی شدن را از او بگیرد.
برای همین هر هفته چند ساعتی دور نامزدبازی و شیرینی مرسوم زندگی خط میکشند و دور هم مینشینند و خودشان اردو و کار فرهنگی برای دختران نوجوان منطقه میتراشند.
امروز یکی از همین جلسهها را دور هم گرفته بودند. از ظهر تا بعد از نماز مغرب دور هم ابعاد مختلف فعالیتشان را بررسی کرده بودند و از اتفاق عجیبی که تا ساعتی دیگر برایشان میافتاد بیخبر بودند.
این بیخبری از آن اتفاق عجیب باعث شد، در اتاقی مشرف به ریلهای قطار جنوب شهر ساعتها به فکر جلو رفتن قطار هیئت روی ریل پیشرفت باشند. با رویای دخترهایی که قرار است به زودی توی همین قطار سوار کنند و ببرند مشهدالرضا و دلشان را گره بزنند به پنجرهفولاد، نفس کشیدند و نفس تازه کردند.
نم باران روی ریلها نشسته بود که صدای اذان مغرب پیچید توی فرهنگسرا. فرهنگسرا دلگیرتر از همیشه بود. کارها کمی پیچ خورده بود و جلسه گنجایش بیشتر از این را نداشت.
نماز مغرب خواندند و یکی از عروسها که برای اولین بار آش رشته پخته بود، دیگ آش خوش طعم و دلپذیرش را با فلاکس چای و بطریهای آبمعدنی زد زیر بغل و عروس خانمها به قصد بیرون رفتن از فرهنگسرای چهار طبقه از آسانسور پایین آمدند.
به در ورودی که رسیدند، راه خروجی از این مسیر پیدا نکردند. چون که شاعر میفرماید؛ این راه پایان ندارد...
درهای ورودی فرهنگسرا قفل شده بود. ساعت کاری فرهنگسرا تمام شده بود و مسئول مربوطه بدون اینکه بداند که هنوز نوعروسهای دغدغمند جلسهشان ادامه دارد، در را با دوتا قفل ورودی و دوتا قفل کتابی محکم کرده بود و از جنوب تهران به خانهاش در شرق رسیده بود.
نوعروسها پشت دربهای بسته مانده بودند و درب فرهنگسرا بسته بود و اهل فرهنگ مانده بودند با یک دیگ آش نصفه خورده و ملزومات نشستن چند ساعته توی جلسه.
زنگ پشت زنگ که برادر مسئول فرهنگی چرا در فرهنگ جنوب شهر را بستی و رفتی؟ مگر فرهنگ تعطیلبردار است؟
و چارهای نبود که نوعروسها بمانند منتظر با چاشنی بگو و بخند که وقت لطیفتر عبور کند.
فکرهای خندهدار خستگی جلسه را برده بود. پریدن از پنجره روی قطار تهران مشهد عبوری یا شکستن در آهنی و گرفتن عکس با قفل و قابلمه.
باید راهی برای خروج پیدا میشد.
صدای ورزش و سوت باشگاه، نظر نوعروسها را جلب کرد.
درب کناری فرهنگسرا، باشگاه ورزشی بود که آن هم ساعتهای آخرش را سپری میکرد. با هر جان کندنی بود از لای سر و صداها به گوش باشگاهنشینان رساندند که پشت درهای بسته چندتا نوعروس با قابلمه و با دغدغه نشسته.
و خدا رحمتش را بار دیگر نشان داد. دری از باشگاه به فرهنگسرا راه داشت. چند پسر بچه کوچولو و موچولوی شلوارکپوش وسط بالا و پایین پریدن، یک دفعه مردمک چشمشان گرد شد. چند خانم چادری قابلمه به دست از روی تاتمی باشگاه عبور کردند و از در باشگاه بیرون زدند. درست میدیدند؟!
و فرهنگی که با دستور و بخشنامه نهادها به جایی نمیرسد با دلسوزی نوعروسهای آتشبهاختیار حتما روزهای روشنی خواهد داشت اگر به در بسته نخورد و توکل و ایمان نوعروسها کم نشود.
#خاطرات_فعال_فرهنگی
🆔 @bibliophil
03.Ale.imran.080-81.mp3
3.69M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۸۰ و ۸۱ | سوره آلعمران | مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ۸۰
وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ ۚ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِكُمْ إِصْرِي ۖ قَالُوا أَقْرَرْنَا ۚ قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ ۸۱
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۱۴min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 @bibliophil
بغض قلم
نوعروسها این ماه اردوی قم دارند.
چون منطقهشون جنوب شهر
همیشه کمتر از بچهها پول میگیرند
و از جیب خرج میکنند.
اگه دوست داشتید مالی و معنوی
کمکشون کنید بهم بگید 👇
🆔 @bibliophil_a
1.57M
📒مروری بر کتاب آینهداران آفتاب
🔹قسمت سی و هشتم/ منزل پنجم و ششم: وادی عتیق و ذات عرق
🖌استاد محمدرضا سنگری
👇شناختی نو از یاران امامحسین
#از_مبعث_تا_عاشورا
#بعثت_حسین
#آینهداران_آفتاب
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
📒کتاب چگونه يک داستان کوچک بنویسیم؟! / قسمت دهم/ روش انتخاب موضوع برا داستان کوتاه
گام اول: انتخاب موضوع
هر چیزی قابلیت تبدیل شدن به موضوع داستان دارد. فقط مهم این است که ما چگونه بدان چیز نگاه کنیم و چگونه از دل آن داستانی برای گفتن پیدا کنیم.
منتها باید قواعد این قالب را در مورد سوژه خود رعایت کنید و مهمترین نکته از میان این قواعد آن است که نوشته ما در نهایت باید داستان داشته باشد؛ باید از لذت و هیجان برخوردار باشد.
گام دوم: تمرکز
نگاهمان را روی سوژه خود متمرکز کنیم و از آن چشم برنداریم و اجازه هم ندهیم کلمات از حول آن بگریزند. یک قاعده خیلی مهم این است که تمرکز شما باید بسیار زیاد باشد. ناگزیر باید یک نگاه میکروسکوپی به موضوع خود داشت و از نزدیکترین موضع ممکن به آن نگاه کنید.
اگر داستان مربوط به شکار یک آهو به دست پلنگ / کادر نگاه ما شامل هر دو میشه
اگر داستان درباره دویدن آهو نیازی به پلنگ در کادر داستان نیست.
حد داستان تشخیص بدید و درحد نیاز داستان همان اندازه بنویسید.
🆔 @bibliophil
یکی نیست به اونایی که حجاب اسلامی قبول ندارن بگه، چرا مهریه اسلامی قانون خداست ولی حجاب اسلامی قانون آخوندها؟!