دستش که به آب خـورد
یاد وصیت پـدرش افتاد
"کنارش بمان"
مظلوم تر از او نیسـت
چنان سراسیمه بازگشـت
که دست هایش را جا گذاشـت
#السلام_علیک_یا_قمر_العشیره💔
#تاسوعا
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
اولین بار که نگاهم به گنبد علمدار خورد اربعین سال ۹۱ بود. قبل از رسیدن به کربلا، در حوالی ستون هزار مسیر پیادهروی نجف تا کربلا موکبی بود با پنجرههای آبی و دیوارهای نقرهای.
در حیاط موکب پرچم بزرگی نصب بود. بلند و سیاه با نوشتهی: یا حامللوا الحسین.
قبل از رسیدن به حرم، مهماننوازی علمدار را دیدم. خادمهای موکب با تحصیلات بالا بزرگترین افتخار خود را خادم عباس بودن میدانستند. یکی دکتری داشت، دیگری فوقلیسانس و...
آن که دکتری داشت، سرویس بهداشتی موکب را تمیز میکرد. آن دیگری که پا نداشت به زائرها خوشآمد میگفت.
هرچه برای رفاه یک زائر خسته در راه آمده نیاز بود، در این موکب تمیز و بزرگ فراهم بود.
ما سیراب از عشق عباس، وارد کربلا شدیم. من از بین نخلها دنبال گنبد میگشتم، و ماه را دیدم، ایستاده به تماشای خورشید.
به پشت درب حرم علمدار که رسیدیم. از ازدحام جمعیت درب خانه بابالحوائج بسته شده بود. باورم نمیشد. مگر در خانه بابالحوائج هم بسته میماند؟
این همه راه، پیاده آمده بودیم و به در بسته خوردیم!
باور نمیکردم، شاید بعضی برگشتند ولی من باور نمیکردم درب خانه باب الحوائج بسته بماند. ایستادم، باید این در باز میشد.
هجوم جمعیت افراد پشت در، چون سیل خود را به ساحل آرامش ضریح رساند.
من اولین نفری بودم که قفسه سینهام به مشبکهای ضریح کوبیده شد.
همینجا بود که عشق علمدار بر قلبم نقش بست و بیرون نیامد. هرچند جسم ضعیفم را زنان عراقی بیرون کشیدند اما این عشق بیرون کشیدنی نبود.
بعد از آن روز چند بار دیگر راهی کربلا شدم. همیشه برایم فاصله حرم علمدار تا خیمهگاه اشکآور بود. من سواری را میدیدم که با تمام وجود به دنبال رسیدن است و فقط چشم به خیمهگاه دارد.
و وقفالعباس، ایستاد، ایستاد و دنیا از حرکت ایستاد. چه فاصلهی کمی مانده بود که برسد، عمو به خیام! کربلا که میروم به همین فاصلهها گریه میکنم!
فاصله کم تل زینبیه تا حرم امام حسین
فاصله کم خیمهگاه تا حرم حضرت عباس
فاصله خیمه حضرت عباس تا خیمه امام حسین(علیهالسلام)
من بارها دست علمدار را بعد از آن زیارت اول در زندگیام دیدم.
وقتی کتاب پشتپرچمقرمز برای نوقلمی چون من بدون پرداخت یک ریال چاپ شد، وقتی مسیر حرفهای شدنم از پشت پرچم قرمز آغاز شد، من عنایتهای ویژه عباسبنعلی را دیدم.
تا عمر دارم مدیون عباسم!
او که یکبار شرمنده بچههای حسین شد، دیگر شرمنده کسی نمیماند.
او کمترینها را به بالاترین قیمت میخرد!
و چقدر دوستت دارم ماهترین عموی دنیا
این عشق را از قلبم نگیر!
#دلنوشته
#تاسوعا
🆔 @bibliophil
#عبّاس باید هم از مشک محافظت کند،
هم از جان خویش.
حفظ جان برای حفظ آب وَ
حفظ آب برای حفظ جانان.
اگر عبّاس نماند چه کسی آب را به خیمه ها برساند و اگر آب نماند، عبّاس با چه رویی خودش را به خیمه ها برساند؟!
آنچه اکنون در آغوش عبّاس است،
فقط یک مشک آب نیست،
آبروی عبّاس است،حیثیت عبّاس است.
📒کتاب سقای آب و ادب/ سیدمهدیشجاعی/ نشر نیستان
#تاسوعا
#یا_عباس_دخیلک
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil
#عبّاس باید هم از مشک محافظت کند،
هم از جان خویش.
حفظ جان برای حفظ آب وَ
حفظ آب برای حفظ جانان.
اگر عبّاس نماند چه کسی آب را به خیمه ها برساند و اگر آب نماند، عبّاس با چه رویی خودش را به خیمه ها برساند؟!
آنچه اکنون در آغوش عبّاس است،
فقط یک مشک آب نیست،
آبروی عبّاس است،حیثیت عبّاس است.
📒کتاب سقای آب و ادب/ سیدمهدیشجاعی/ نشر نیستان
#تاسوعا
#یا_عباس_دخیلک
#بغض_قلم
🆔 @bibliophil