eitaa logo
بغض قلم
639 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
311 ویدیو
35 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
😔بی‌حرمتی! 👇(به نقل از همسر شهید صدرزاده) صبح عاشورای ۸۸ برای نماز صبح که بیدار شدم، دیدم مصطفی پشت هم استخاره می‌گیرد. بعد موبایلش را برداشت و شروع کرد به گرفتن شماره. گفتم: (مصطفی این وقت صبح) هنوز حرفم تمام نشده بود که شروع به صحبت کرد و گفت:( خوبی داداش؟ میای بریم تهران؟ راستش خیلی استخاره کردم که بریم، استخاره خیلی خوب اومد. مراسم بمونیم پشیمونی داره.) گفتم:(کجا؟ پس مراسم چی می‌شه؟ چرا می‌خوای بری؟) گفت:(نگران نباش. می‌ریم مراسم سعید حدادیان و بعد از مراسم به حق حضرت زهرا خبری نمی‌شه. ان‌شالله نماز ظهر عاشورا رو هم مسجد خودمون می‌خونیم) پرسیدم:( برای چی استخاره می‌زدی؟) گفت:(چیزی نیست. برا مسئله‌ای می‌خواستم.) وقتی خیلی سوال پیچش کردم و نگرانی مرا دید گفت:( گفتن امروز می‌ریزن تو خیابونا. داشتم استخاره می‌کردم که به تهران برم یا همین جا (کهنز) عزاداری کنم.) بعد هم با دوستش رفت. هیچ خبری از نداشتم. تقریبا ساعت هشت و نیم شب بود که دیدم اخبار ۲۰:۳۰ تلویزیون، صحنه‌هایی از تهران را نشان داد. دیدن آن صحنه‌ها دل‌شوره و اضطرابم را بیشتر کرد. وقتی به خانه آمد، دیدم مصطفی از شدت ناراحتی اشک توی چشم‌هایش جمع شده است‌. گفت:( بی‌حرمتی کردن! حرمت امام حسین رو نگه نداشتن! حرمت حضرت عباس رو نگه نداشتن! حرمت این روزا رو نگه نداشتن! چون روز عاشورا به امام حسین بی‌حرمتی کردن، من مطمئنم که از بین می‌رن.) آن شب تا صبح راه می‌رفت و می‌گفت:(نمی‌دونی چه وضعی بود! دست می‌زدن، سوت می‌زدن! ) مدام این جملات را تکرار می‌کرد. 📒کتاب سرباز روز‌نهم/ شهید مصطفی‌صدرزاده 🆔 @bibliophil
😔بی‌حرمتی! 👇(به نقل از همسر شهید صدرزاده) صبح عاشورای ۸۸ برای نماز صبح که بیدار شدم، دیدم مصطفی پشت هم استخاره می‌گیرد. بعد موبایلش را برداشت و شروع کرد به گرفتن شماره. گفتم: (مصطفی این وقت صبح) هنوز حرفم تمام نشده بود که شروع به صحبت کرد و گفت:( خوبی داداش؟ میای بریم تهران؟ راستش خیلی استخاره کردم که بریم، استخاره خیلی خوب اومد. مراسم بمونیم پشیمونی داره.) گفتم:(کجا؟ پس مراسم چی می‌شه؟ چرا می‌خوای بری؟) گفت:(نگران نباش. می‌ریم مراسم سعید حدادیان و بعد از مراسم به حق حضرت زهرا خبری نمی‌شه. ان‌شالله نماز ظهر عاشورا رو هم مسجد خودمون می‌خونیم) پرسیدم:( برای چی استخاره می‌زدی؟) گفت:(چیزی نیست. برا مسئله‌ای می‌خواستم.) وقتی خیلی سوال پیچش کردم و نگرانی مرا دید گفت:( گفتن امروز می‌ریزن تو خیابونا. داشتم استخاره می‌کردم که به تهران برم یا همین جا (کهنز) عزاداری کنم.) بعد هم با دوستش رفت. هیچ خبری از نداشتم. تقریبا ساعت هشت و نیم شب بود که دیدم اخبار ۲۰:۳۰ تلویزیون، صحنه‌هایی از تهران را نشان داد. دیدن آن صحنه‌ها دل‌شوره و اضطرابم را بیشتر کرد. وقتی به خانه آمد، دیدم مصطفی از شدت ناراحتی اشک توی چشم‌هایش جمع شده است‌. گفت:( بی‌حرمتی کردن! حرمت امام حسین رو نگه نداشتن! حرمت حضرت عباس رو نگه نداشتن! حرمت این روزا رو نگه نداشتن! چون روز عاشورا به امام حسین بی‌حرمتی کردن، من مطمئنم که از بین می‌رن.) آن شب تا صبح راه می‌رفت و می‌گفت:(نمی‌دونی چه وضعی بود! دست می‌زدن، سوت می‌زدن! ) مدام این جملات را تکرار می‌کرد. 📒کتاب سرباز روز‌نهم/ شهید مصطفی‌صدرزاده 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils