eitaa logo
بغض قلم
650 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
325 ویدیو
35 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
مگر یک شهر چقدر ظرفیت دارد؟ نکند این سیل جمعیت که لابد از صبح همین شکلی بوده، از این‌طرف شهر وارد می‌شود و به همین حالت از آن‌طرف شهرخارج می‌شود؟ شاید هم این چند روز شهر گشاد می‌شود و جا باز می‌کند؟ بعید هم نیست! شاید این ایام، امام‌حسین کربلا را می‌سپارد به علمدارش. شهردار که او باشد، دیگر همه‌چیز ممکن است. شهر اندازۀ یک کشور، کش می‌آید و بعد که همه را بغل کرد، فشارشان می‌دهد. آن‌قدر به هم نزدیکشان می‌کند که دل‌هایشان به هم گیر کند. اخبار و احوالشان در هم گره بخورد. از غریبگی مسافت‌های دور و دراز دربیایند و مثل مردم یک دهکده به هم نزدیک شوند. دهکده‌ای که انگار زادگاهشان بوده و خانۀ پدری را هنوز هم دلشان نیامده بفروشند و هر سال اربعین میعادگاهی است که همۀ رفته‌ها و هویت گم‌کرده‌ها برمی‌گردند به وطنشان، به هویتشان، به خاکشان؛ خاکی که برایشان مقدس است. 📒 سر بر خاک دهکده 🆔 @bibliophil
ما دهه شصتی ها توی صف بزرگ شده ایم و در این رشته تخصصی برای خودمان کسی هستیم! همه آن سال‌ها که من دوران جنینی و نوزادی و نوپایی و خردسالی را می‌گذراندم، بابا جبهه بوده و من و مامان دوتایی صف‌های مختلف را با استقامت خودمان از پا درآورده‌ایم. اما تا حالا صف سیم کارت نایستاده بودم که آن را هم الحمدلله تجربه کردم. نوبتم که می‌رسد یکی اطلاعات پاسپورتم را توی تبلتی وارد می‌کند و همان تبلت را بلند می‌کند و بدون اینکه اجازه بگیرد از صورتم عکس می‌گیرد. از مراحل خرید است گویا! یکی هم پول را می‌گیرد و بسته سیم کارت را تحویل می دهد. چند نفر سرپا بین مردم می‌چرخند و سیم کارت های جدید را برای آن ها که مایلند توی گوشی می‌اندازند و چک می‌کنند که فعال شده باشد. خودم را به اولین نمونه از آن‌ها می‌رسانم. سرش شلوغ است. خودم سنجاق ته گرد دارم. سیم کارت را می‌اندازم و می‌دهم که فقط فعالش کند. به محض فعال شدن اینترنت چشمان مرد از تعجب گرد می‌شود. چند لحظه طول می‌کشد که بدانم چه اتفاقی افتاده. تلگرام گوشی من از دهم اردیبهشت که فیلتر شده تا این لحظه که ششم آبان نود و هفت است باز نشده. اینجا که دیگر تلگرام فیلتر نیست، به محض اتصال به اینترنت بالای هزار پیام روی آن آمده! مامور فعالساز در حالی که گوشی‌ام را پس می‌دهد، با دست اشاره می‌کند به تلگرام و می‌خندد. لابد فکر کرده این همه پیام در همین یک و نیم ساعتی که توی هواپیما بوده‌ام آمده و احتمالا من خیلی آدم خفنی هستم که دوستان و هوادارانم در هر ساعت برایم هزاران پیام می فرستند! 📒 سر بر خاک دهکده 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥سوگواره سفیران حسینی ❤️روایت‌های سفر اربعین عکس، کلیپ، متن 🆔 @bibliophil 🆔 @dorehamgram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.132.mp3
1.36M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم 🌺 قسمت صد و سی و دو | سوره بقره | 🎤 آیت‌الله قرائتی 👇هر روز تفسیر قرآن: 7mint ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ       ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ  ↻ 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بغض قلم
می‌خوام کتاب روایت‌های اربعینی تا جایی که میشه معرفی کنم و باهم بخش‌هایی از آن‌ها را بخونیم!
کتاب اهالی اینجا روزنوشت‌های خانم زهرا آقازاده از خادمی کردن خانم‌های قمی در موکب حرم حضرت معصومه در پیاده‌روی اربعین است. 🆔 @bibliophil
دنبال هم‌صحبت می‌گردم. بالاخره لهجه شیرین قمی خانم هدایی، توجهم را جلب کرد. دستش را در هوا تکان می‌دهد و تعریف می‌کند. اینکه یک ساعته برای سفر اربعین آماده شده و هنوز شوکه است. _ قربون آقا برم باید خودش بطلبه. شوهرم زنگ زد گفت می‌خوای بری کربلا راه بیفت. نرسیدم سر و سوسات ور دارم. بعد از ذوق می‌خندد. خانم بمانی برای هدیه به شهدا کاغذهای کوچک صلوات تقسیم می‌کند. خانم هدایی صلوات شمار دیجیتالی که به انگشتش وصل است را بالا می‌گیرد. _خودم نذر دارم. دارم می‌فرستم. به نیت داداش شهید منم بفرستید. بمانی نقاب مشکی روی صورتش را تکان می‌دهد که خنک شود. _برای همه شهداست. انشاالله شفیعمان باشند. ردیف صندلی‌ها را یکی یکی می‌رود عقب. تا به حال در فضاهای ناشناس زیادی بودم. اینجا غریب بودم ولی حس غربت نداشتم. عقب اتوبوس مثل نیمکت‌های انتهایی کلاس پر از شوخی و شیطنت بود. قبل از حرکت خانم‌ها را به چند گروه تقسیم کرده بودند با سر گروه‌های مشخص. خودشان را با سِمت و وظیفه معرفی می‌کردند. گروه تنظیف، وضوخانه، اسکان و... معرفی من انگار از همه پیچیده‌تر بود! - شما برای کدام قسمت هستید؟ - من مستندنگار هستم. قرار است سفرنامه بنویسم. دهانشان بی‌هدف باز و بسته می‌شد! - یعنی قراره برای این سفر مستند بسازید؟ فکر کنم قبلاً هم برای موکب این کار را کرده‌اند. - نه، من نویسنده‌ام، مستندساز نیستم. بعد از چند دقیقه مکالمه، سر تکان می‌دادند و «خوشبخت هستیم»ی می‌گفتند. ولی تا بعد از سفر هم، فهمیدم کسی متوجه وظیفهٔ دقیق من نشده است، حتی مسئولان! به قول دوستی (آقای قزلی)، نویسنده‌ها همیشه آدم‌های بیکاری به نظر می‌رسند! 📒کتاب اهالی اینجا 🆔 @bibliophil
نرگس باندهای سفید را از روی زخم‌های پاهای کوچکش باز می‌کند. دخترک چشم‌هایش را می‌بندد و رویش را برمی‌گرداند سمت من. می‌گوید: «پاهام از دمپایی می‌زد بیرون. هی می‌زند بیرون. انگشت‌هام کشید روی زمین. زمین هم داغ بود...»باند را چند دور روی تاول‌های پا می‌پیچاند و گره‌اش را محکم می‌کند. دست روی باندها می‌کشم. نمی‌دانم دلم می‌خواهد بچه‌های خودم جای اینها باشند یا نه! شرمنده‌ی پاهای کوچکی هستم که کسی روی تاول‌های‌شان را نبست و قربان‌صدقه‌ی زخم‌های‌شان نرفت... 📒 کتاب اهالی اینجا 🆔 @Bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا