حدود هفت، هشت سال پیش برای وبلاگهای خبری، گزارش مناسبتی مینوشتم، یکی از گزارشها که خیلی دیده شد؛ دربارهی شب یلدا بود که بدون اسم خودم داخل خیلی از سایتها هست. طولانی ولی جالبه ❤️
❤️یلدا در فرهنگهای مختلف ایرانی
✍ محدثه قاسمپور
مادربزرگ دور کرسی جمعمان میکرد و گندم برشته در دستهایمان میریخت. پشت غولها را در سیاهی شب بلند یلدا به امید آمدن دوبارهی خورشید به زمین میزد. مادربزرگ میگفت: آخر داستان، این زمستان است که تمام میشود و سیاهیاش میماند برای زغال.
شب آخر پاییز یعنی اولین شب شروع زمستان به بهانه دقایقی طولانیتر شدن شب، به شب یلدا معروف است. همین دقایقی طولانیتر شدن این شب باعث شده هر گوشه این سرزمین رنگارنگ مردم با آداب و رسومی کهن دورهم جمع شوند؛ آداب و رسومی که این روزها غبار فراموشی بر آن پاشیده شده و تنها کمی از آن باقی مانده است. آداب و رسوم شب یلدا پیوند عمیقی با فرهنگ اسلامی و ایرانی این سرزمین دارد. چند نمونه از این آداب و رسوم جالب را مرور می کنیم.
خواندن کتاب و قصهگویی
در گذشته نبودن رسانههای تصویری و مکتوب باعث میشد، فرهنگ شفاهی سینه به سینه منتقل گردد، قصهگویی و نقل افسانهها از این فرهنگ برخاستهاند. با مکتوب شدن داستانها و ورود اسلام به ایران، مطالعه کتب از جمله قرآن و داستانهای کهن ایرانی در شب یلدا نیز مرسوم شد. برای مثال:
در فریدون شهر خور ختم انعام میگیرند و به تلاوت کنندگان هدیه میدهند. شبیه این مراسم در طالقان نیز در خانه بزرگ ده برگزار میشود، مردم در خانه بزرگ ده جمع میشوند، وی قرآن میخواند و برای پرباری محصول دعا میکند.
گلپایگانیها شاهنامهخوانی را با نام حضرت علی (علیه السلام) شروع میکنند و در تهران قدیم هم رفتن به قهوهخانه و گوش دادن به صدای نقال رواج داشت. در شاهرود هم ۹۰ بیتی ملاقات خضر و امام علی را میخوانند.
در کردستان نیز تا بانگ خروس داستان حسین کرد میگویند و هرکس در حین داستان حرف بزند، جریمه میشود.
مادربزرگهای قزوینی داستان ننه سرما میگویند. اگر ننه سرما گریه کند باران میبارد، اگر پنبه لحافها را بیرون بریزد، برف میبارد و اگر گردنبند مرواریدش پاره شود، تگرگ میبارد.
کرمانیها هم افسانه قارون میخوانند، پیرمرد هیزم شکنی که شب یلدا به خانه فقرا میرود و به جای هیزم، طلا به آن ها هدیه میکند.
این داستانها بخشی از اعتقادات مردم را نشان میدهد و مبارزه خیر و شر، پیروزی خوبی بر بدی در تمامی افسانهها و داستانهای ایرانی هویداست.
آواز خوانی
خواندن سرودها و آوازهای محلی متناسب با شب یلدا و زمستان با گویش و لهجه محلی هر استان بخش دیگری از آداب کهن این شب است.
در شرق بابل رج خوانی می کنند، افراد به ترتیبی که نشستهاند باید نوبت به نوبت سرود و آواز بخوانند. در خمین نیز فردی که صدای خوبی دارد نام خوراکیهای شب یلدا را میگوید و بقیه هم در جواب باز شب یلدا اومد را تکرار میکنند و در کاشمر رسم کله فریادی اجرا میشود. فردی نی و دیگری درباره زمستان میخواند.
آوازهای محلی به دور از یاس و نا امیدی سرشار از رنگ و شادی برای نشاط بیشتر در این شبها اجرا میشود.
بازی
بازی برای بالا رفتن همکاری، شادی و همدلی بهترین الگوست. ایرانیان از دیر باز به بازی توجه خاصی نشان میدادند. به طوری که در تمامی جشنها از جمله یلدا بازیهای محلی به صورت گروهی اجرا میشد و کمتر شاهد اجرای بازیهای انفرادی هستیم.
در آذربایجان جوراب بازی مرسوم است. این بازی شبیه گل یا پوچ است با این تفاوت که تیم مقابل باید جای سکه را در جوراب حریف تشخیص دهد. نقل معما و مسابقه خواندن دوبیتی آذری هم مرسوم است. همدانیها هم فنجان بازی میکنند و گل را زیر فنجان مخفی مینمایند.
جوانان خرم آبادی هم بازی خاصی برای شب یلدا دارند که به آن شنه برگی میگویند. شانهای را وسط میگذارند، دو نفر با یک فاصله مشخص از شانه مینشینند. باید با یک دست شانه به سمت خود بکشند. جریمه بازنده خریدن شب چره (خوراکیهای شب یلدا) است.
مازنیها هم بازی سئوال تکی بازی را در شب یلدا اجرا میکنند. به این صورت که یک نفر روی زمین دراز میکشد و لیوانی روی پیشانی او میگذاشتند، داخل لیوان آب میریزند. فرد باید طوری بلند شود که آب از لیوان به زمین نریزد. فرد بازنده جریمه میشود.
در کردستان هم بازی محلی رواج دارد. چوبی سی سانتی متری را دو نفر که نشستهاند و پاهایشان را به هم چسباندهاند به سمت خود میکشند، برنده کسی است که دیگری را با فشاری که وارد میکند از زمین بلند کند. به این بازی گورناکشی میگویند.
خوردنیها
یک سری از تنقلات شب یلدا در تمامی استانها به صورت مشترک استفاده میشود؛ اما بعضی تنقلات به صورت اختصاصی با توجه به جغرافیای منطقه مورد توجه مردم آن خطه قرار گرفته است. برای مثال همان طور که در شمال ایران ماهی بزرگ از ملزومات سفره یلداست، در آذربایجان هم تزیین هندوانه با شال قرمز اهمیت ویژهای دارد.
مردم گیلان معتقدند در این شب چله باید ۴۰ نوع خوراکی بخورند. خوراکیهای همچون کدو پخته، حلوا، فندق، پسته، نقل، برنج برشته، خورشت تره، نخود برشته، شیرینی، هندوانه، پرتقال، لیمو، گلابی محلی، انار، خربزه و....
در اردبیل نیز جوانها با حبوبات کوبیده قووت درست میکنند، از آن میخورند و میخوابند و برای تعبیر خواب پیش بزرگترها میروند. در خراسان هم به خاطر وجود گیاه چوبک از ریشه این گیاه مایعی درست میکنند که کف میکند و آن را که با شیره انگور و گردو تزیین کردهاند، برای مهمانها میآورند. جوانترها برای شادی این کف را به سر و صورت هم میمالند.
در خوی نیز به مهمانان پشمک که شبیه برف است، هدیه میدهند و در شیراز انار پلو میخورند و در مرکزی هم برای غذای شب یلدا گوسفندی را قربانی میکنند و با دل و جگر آن جزلاق (جغول بقول) میپزند. در رودبار الموت پولک ماهی را در ظرفی میریزند، اگر تعداد پولکهای ماهی زوج بود سالی پر از بارندگی و برکت در انتظار است و در طول سال میگویند جفت آوردیم، انشاالله همیشه جفت بیاریم. در تهران قدیم هم مثل الموت و شمال کشور که با هندوانه فال میگیرند، فال گرفتن با خوراکیها مرسوم بود. گردو را میشکستند، اگر پوک بود آینده بدی را نشان میداد.
مراسمها و اعتقادات
اعتقادات و باورهای مردم بخش اصلی مراسمها و سنتها را تشکیل میدهد، اعتقاداتی که انسان دوستی ایرانیان را نشان میدهد. برای مثال، در یکی از اعتقادات زیبا در کردستان، هر خانوادهای که استطاعت خوبی دارد برای خانوادههای فقیر در همسایه خود شام میبرد و برای زنان باردار خربزه ترش (کالک ترش) و تنقلات شب یلدا میبرند.
در مازندران هم برای همدلی به خانه کسانی که به تازگی عزیزی را از دست دادهاند، میروند و التیام میدهند. در ایلام نیز برای کمک به فقرا جوانها با چوب دستی به در خانه همسایهها میروند و از همسایهها برای فقرا تنقلات میگیرند که به این رسم شلی ملی گویند.
مازنیها در این شب بره سفیدی را به خانه میآورند برای برکت و در لرستان جوانان بالای پشت بام میروند و شعر میخوانند و از همسایهها میخواهند درون شالی که همراهشان است، خوراکی بریزند. در کالپوش شاهرود دو رکعت نماز شکر میخوانند و دامغانیها هم معتقدند این شب، شب خداوند است و به آن شب الله میگویند.
بعضی از این رسم و رسومات جالب در چند استان کشور مشترک است؛ مثل رسمی که در آن خانواده داماد برای نو عروس لباس، هدیه و خوراکی می برند.
پیشینیان این سرزمین برای دور هم بودن و شادی دنبال بهانه بودند و در این شادیها یاد خداوند، کمک به فقرا، صله رحم و دوری از گناه را فراموش نمیکردند. حتی در این زندگی شهری یلدا بهانهای ست برای دورهم بودن به دور از همه تجملات و اسرافها فقط برای در کنار هم بودن و دیدن بزرگترها و توجه به همسایگان و دوستان.
مثل مادربزرگها که با امید به آمدن روشنی تا صبح از پیروزی قهرمانان افسانههایش بر دیوها و غولها برای فرزندانشان میگفتند. این روزها هم ما نیاز به داستانهای امید بخش مادربزرگ برای پیروزی بر غولهای زمانهمان داریم. نیاز به همدلی، نیاز به کنار هم بودن، نیاز به آرامش و نشاط در زندگی این روزهای ما به شدت احساس میشود و سنتهایی چون یلدا اگر کارکرد اصلی خود را حفظ کند، میتواند بخشی از این نیازهای امروز جامعه ایرانی را تامین کند.
اذان صبح پایان شب یلدای انتظار را نشانه گرفته. یلدایی که با همه سیاهی و طولانی بودنش در مقابل روشنای صبح و تولد دوباره خورشید توان ماندن ندارد...
و چه ضرب المثل زیبایی است: پایان شب سیه سفید است.
https://www.cafetarikh.com/news/32222/
#یلدا
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
ذرهپروری استاد عزیزم، خانم غفارحدادی
به مشقهای شاگرد، این روایت رو داخل کانال خودم هنوز قرار ندادم، از کانال استادم خوندن خیلی باکلاس و خوشمزهتر ❤️
https://ble.ir/dimzan
شش تا دختر سر مزار حافظ باهم شوخی میکنند که اگر حافظ بود به نظرتان کدام یکی از ما را به همسری میگرفت، دیوان حافظ را باز کردند و این شعر آمد:
شهریست پُر کِرشمهٔ حوران ز شِش جهت
چیزیم نیست وَر نه خریدارِ هر شِشَم
#طنز
#یلدا
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
04.Nisa_.166.mp3
2.79M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۱۶۶ | لَٰكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ ۖ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا
(گرچه كفّار، بهانه مىگيرند) ولى خداوند، به آنچه بر تو نازل كرده گواهى مىدهد، كه به علم خود بر تو نازل كرد و فرشتگان نيز (بر حقّانيت تو) شهادت مىدهند و گواهى خداوند (براى تو) كافى است.
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۹min
#قرآن
#نسا #نسا_۱۶۶
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
دیروز خواهرزادهام موقع بازی پردهی اتاق خواب رو از جا در آورد. شب یلدا نوبتی برا همه فال گرفتیم، حافظ هم کفرش از این همه شیطونی بچهها دراومد و فال خواهرزادهام این شد:
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟ 😂
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟
غش کردیم از خنده 😂
#یلدا
#حافظ
#طنز
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
📒دماغ کج، گارد باز
به نظر شما دَماغم کج نیست؟! حتما همهی شما الان نیاز دارید، به دَماغم نگاه کنید و از همهی زاویهها ماجرا را سبک و سنگین کنید. ولی از پانزده سال قبل تا امروز نه فقط دَماغم کج شده که دِماغم هم مثل سابق نیست. به قول جناب سعدی دِماغ بیهوده پختم و خیال باطل بستم.
همهچیز به پانزده سال قبل برمیگردد. مادرم از بیرون زمین، آخرین مسابقهی کاراتهام را نگاه میکرد. رقص پا جلو میرفتم و از حریف خوب امتیاز میگرفتم. نوجوانی بودم پر شر و شور که از دیوار راست هم بالا میرفتم. بعد یکسال گریه و التماس، پدر و مادرم اجازه دادند توی باشگاه ثبت نام کنم. پدرم ورزش رزمی را مناسب دختر نمیدانست و میگفت: ناقصات میکنند.
حریفم موهایش را سامورایی بالای سرش بسته بود و مثل وحشیها حمله میکرد. مسابقهی آخر بود، اگه میبردم هم خودم طلا میگرفتم و هم در ردهبندی تیمی، تیم باشگاه ما با این سه امتیاز، قهرمان استان میشد.
همهی چشمها به تاتمی وسط بود. مربی هی داد میزد، محدثه! گاردت رو سفت بگیر، اجازه نده بیاد جلو. مسابقه داشت تمام میشد. با فاصلهی خیلی کمی، جلو بودم و باد غرور توی دَماغم پیچیده بود که یک دفعه مشت دخترک سامورایی شبیه خوردن یک سوزن به بادکنک، بادم را خالی کرد. من درد را وقتی فهمیدم که اولین قطرههای خون از سوراخ دَماغم چکید روی لباس سفید. مامان بدو بدو پرید وسط تاتمی. داور مسابقه را نگه داشت و مداوا روی دَماغم شروع شد. از آن روز به بعد دَماغم کج شد. داور وسط به دختر سامورایی اخطار داد و همهی داورها پرچم قرمز همرنگ کمربندم را بالا بردند. مسابقه تمام شده بود. من با این مدال طلا، تیم باشگاهمان را به قیمت کج شدن دَماغم قهرمان استان کرده بودم.
دختر سامورایی رفت توی بغل مربی خودش. ولی مربی من اصلا سراغم نیامد. حتی موقع توزیع مدال هم نیامد. فقط مادرم بود که دلنگران نگاهم میکرد. مربی حتی با من عکس یادگاری هم نگرفت و وقتی دید خیلی پا پیچاش شدم فقط یک جمله گفت و رفت: کسی که گاردش رو جلوی حریفش باز میزاره برا من بازنده است!
آن مشت فقط دَماغم را کج نکرد، مسیر زندگی ورزشی من را هم در اوج منحرف کرد. من نوجوان بودم و انتظار این برخورد تند مربی را نداشتم. با کمربند مشکی دان یک برای همیشه بیخیال مربی و باشگاه شدم.
رسیده بودم به حرف پدرم که ورزش رزمی جز ناقص شدن چیزی ندارد. نشستم پای درس و مشق. هر وقت یاد حرف مربی میافتادم حرصم میگرفت و از کلمهی گارد هم متنفر شدم.
یکی از فامیلها که نظرم با او ۱۸۰ درجه فرق دارد، هر وقت سر مسائل سیاسی باهم حرف میزنیم، لبخند میزند که تو برخلاف بقیهی مذهبیها گاردت باز است و راحت میشود دربارهی همه چیز با تو حرف زد. سریع جبهه نمیگیری و من همیشه به اینکه باز بودن گارد خوب است یا بسته بودن آن، فکر میکنم.
چند سال پیش اینترنتی برای تلفنم گارد جدیدی انتخاب کردم. طبق سلیقهی همیشگیام امامرضایی بود و روی پاپ سوکت آن نوشته بود؛ اذن به یک لحظه نگاهم بده! دلم میخواست امامرضا گارد جلوی چشمهایم را بگیرد و لحظهای به نگاهی مهمانم کند. ولی آنقدر گاردم را دوست داشتم هیچ وقت آن را روی گوشیام ننداختم. شاید این تنها باری بود که کلمهی گارد را دوست داشتم. تا قبل اینکه دِماغم نسبت به کلمهی گارد تغییر کند.
چند روز پیش دلم شکسته بود و پیش خودم فکر کردم اینکه هی دوست داشتم یار اهلبیت باشم، جز یک فکر بیپایه و اساس، چیز دیگری نیست. من یک بار هم سورهی فتح را که آقا برای پیروزی جبههی مقاومت سفارش کرده بود، نخواندم. حتی یک تکه طلا به مردم فلسطین هدیه نکردم. انگار گاردم را حسابی بسته بودم به روی فلسطین. بعد چهطور دم از یاری اهلبیت میزدم؟
تا این فکر از دِماغم گذشت، استیکر آینهای نقشهی فلسطین که هدیهی سفارش کتاب خریدنم بود را بالای گارد مورد علاقهی گوشیام چسباندم. انگار گارد امامرضایی من کلکسیونی از دوست داشتنیهایم را پشت خودش جمع کرده بود.
قرآن را باز کردم تا حداقل برای یکبار هم که شده سورهی فتح را بخوانم؛ رسیدم به آیه آخر اینجا که مربی گفت: کسانی که با پیامبر هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید و با گارد بسته، و در میان خود مهربانند و گاردشان را باز میکنند.
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
یاد داستان صوتی که این شبها گوش میکنم افتادم؛ انگار در طول تاریخ هم ما آدمها همیشه از همین اشتباه باز و بسته کردن گاردمان ضرب خوردیم. یحییسنوار توی داستان خار و میخک از یاسر عرفات حرف میزد. روزی که رفت گاردش را در پیمان صلح اسلو باز کرد. اسرائیل را به رسمیت شناخت و برای گارد باز شدهاش جایزه صلح نوبل گرفت. بعدها یاسر عرفات میخواست دربارهی زمینی که دیگر برای فلسطین نبود، مذاکره کند. صوت را که گوش میدادم یاد گارد بسته یحییسنوار روی مبل خانهی لحظهی شهادتش افتادم. او آخرین تکهی گارداش جلوی دشمن را هم پرت کرد و بعد با دستی که از شدت زخم بسته بود، شهید شد. من تمام ماجراها را از پانزده سال پیش تا امروز با همین کلمهی گارد معنی میکنم.
شاید اگر مربی مثل دشمناش جلوی من گارد نمیگرفت و نکتهی درستش را لطیفتر میگفت امروز خودم هم مربی ورزشی، نوجوانهای شهرمان بودم و گاردم را جلویشان باز میکردم تا از بغلم بپرند بالای سکو. راستی حالا به نظر شما دماغم کجتر است یا دِماغم؟!
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَــــــــــرَ
شبۍ در عرش از تسبیح او افتاد یڪ دانہ
از آن دانہ بھشت آغاز شد، ریحـانہ ریحـانہ...🌿
🌸 ولادت مادر هستی رو به تمام شما همراهان عزیز بهخصوص مادرهای نازنین تبریک میگم.
#ولادت_حضرت_زهرا_مبارک