eitaa logo
بغض قلم
636 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
311 ویدیو
35 فایل
هیچ چیز جای کتاب را پر نمی‌کند! هر روز اینجا دورهم چند صفحه کتاب می‌خونیم، اصلا هم درد نداره💉 📘 محدثه قاسم‌پور/کتاب‌‌ها: _پشت‌پرچم‌قرمز _شب‌آبستن _نمیری‌دختر ❌ارسال مطالب کانال بدون لینک، حلال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا ! روغن عادی دارید ؟ چند روزی هوا سرد بود و دل و دماغ خرید کردن نداشتم. امروز بالاخره از کنار بخاری گرم، دلم رو به دریا زدم و برای خرید مایحتاج یه هفته از خونه خارج شدم. از وقتی اومده هفتگی خرید می کنم . کنار خیابون پسرک دست فروش آجیل شب یلدا می فروخت ، از روی کنجکاوی پرسیدم آجیل چند ؟ آخه آجیل نمی خواستم ، فقط یکم کنجکاو بودم، تو دل تون نگید فضول ، کنجکاو بودم . پسر خیلی راحت گفت : ۲۵۰ ت . نه این طوری که ۲۰۰ و پنجاه ت ، نه، با لب غنچه شده ۲۵۰ تومن. ناقابل رو من میگم ، هنوز حس کنجکاوی من اغنا نشده بود، بلکه تعجب هم بهش اضافه شد، دوباره پرسیدم با این قیمت کسی هم خرید می کنه ؟ گفت : آره ، ولی ۲۰۰ گرم ، ۳۰۰ گرم .....یاد سادگی قدیم، بوی گندم برشته های شب یلدای بچگی بخیر ، در دلم به روح دوستانی که قدرت خریدمون رو انقدر پایین آوردند، ......فرستادم و وارد سوپر مارکت شدم. قفسه روغن هنوز مثل هفته های قبل خالی بود، فقط چند تا روغن ذرت و کنجد خودنمایی می کرد ، به فروشنده گفتم : آقا روغن عادی دارید ؟ منظورم معمولی بود ، نمی دونم چرا گفتم عادی . فروشنده خندید و گفت : خانم ! چی عادی مونده تو مملکت که روغن عادی بمونه !!! فقط همین غیر عادی ها داریم . باز خندید . دیدم واقعا راست میگه ، هیچ چیزی دیگه عادی نیست، حتی حالا که دارم این متن رو می نویسم ، احساس می کنم متن منم عادی نیست. هیچ چیز عادی نیست ولی بازم می خندیم ! جالبه ! آخه ما هم عادی نیستیم ، چرا باور مون نمیشه وقتی خورشید پشت ابر مونده ، هیچ چیزی عادی نیست !!!! تو این اوضاع باید باور کنیم گشایش همه چیز در دعا برای ظهور نجات بخش عالمه، دعا برا اومدن آقای که وقتی بیاد مردم برای دادن صدقه دنبال فقیر می گردند!!!!! کاش بخوایم که فال یلدا ی همه مون بیاد ..... یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور البته این فال برا وقتی خوبه که ما غم بخوریم بعد حافظ دل داری مون بده ، غم مخور ، وقتی غم نمی خوریم این فال هم عادی نیست . + عکس از اینترنت @bibliophil
از دیشب خیلی با خودم کلنجار رفتم ، چندتا جمله درباره حضرت زینب بنویسم ، هر کاری کردم نشد. تبلت رو با گریه انداختم گوشه اتاق و رفتم انارها رو دانه دانه کنم . ظرف بلوری رو روی میز گذاشتم. خون انارها چکید دور تا دور ظرف . بوی گلاب و گلپر تمام دریچه های ریه ام رو پر کرد. هنوز تو فکر نوشتن بودم ، کلمه کم داشتم ، انگار یه قطره بخواد دریا رو توصیف کنه. گفتم بنویسم این خانه فقط یک دختر کم داشت . بعد از مجتبی مهربان فاطمه ( سلام الله علیها) و حسین یکتای علی ( علیه السلام ) این خانه یک دختر کم داشت . این جمله راضی ام کرد ،حالا دانه های انار روی هم جمع شده بود...و ادامه دادم . دختری شبیه فاطمه ( سلام الله علیها) ، ام ابیهای پدر و شبیه خدیجه ( سلام الله علیها) ، بخشنده تمام دارایی و هستی برای خدا . ، فاطمه زینت رسالت بود و زینب زینت امامت .....یاد جمله استاد شجاعی افتاد " زینب نه حسین در آینه تأنیث" زینب نه گوهر نایاب که تمام قهرمان های دنیا آرزوی سربازی ش را دارند درست مثل عباس علمدار ... خوشبحال صاحبان سربندهای هنوز خون انارها جاری بود که صدای دختر از تلویزیون پخش شد.... @bibliophil
📒داستانک انسیه خانم و انارهایش 🖌 نویسنده خانم مریم بشردوست از وقتی کمر درد و پادرد آمد سراغ انسیه خانم، خانه نشین شد. دخترانش هم هر کدام گوشه‌ای از دنیا مشغول کار خودشان شدند. با هفته‌ای یک بار تلفن زدن دل انسیه خانم را شاد می‌کردند. خودش بود و خانه‌اش و مهمان‌هایی که هر روز صبح کنار پنجره می‌نشستند. <<موسی کو تقی‌>> هایی که هر روز منتظر دانه‌های گندمی بودند که انسیه خانم برایشان می‌پاشید. مشغول دان کردن انار بود و که صدای زنگ بلبلی در آمد: - کیه؟ با دست‌های اناری سمت حیاط رفت: - پیمانم انسیه خانم برقی در چشمانش نشست: بیا تو خجالت نکش. پیمان سبد خرید را روی پلّه گذاشت و کش و قوسی به کمرش داد و کف دست‌هاش را به هم مالید: - راسته بازار چقدر شلوغه. مثل خرید شب عید می‌مونه. سمت حوض رفت و آبی به دست و صورتش زد. نگاهش چرخید سمت درخت انار: - انارها ترک برداشتن. کسی نیست براتون بچینه؟ گل از گل انسیه خانم شکفت و لبخندی روی لبانش نشست. خیر از جوونی‌ت ببینی پسرم. جز تو کسی رو ندارم. نمی‌تونم زیاد وایستم. وگرنه خودم می‌چیدم. تا تو انارها رو می‌چینی، برم چای بریزم. پیمان مشغول چیدن انارها شد. هر چند لحظه یک بار انگشت اشاره‌اش را گاز می‌گرفت: - اَه چقدر تیغ داره. انسیه خانم با سینی چای و کلوچه کنجدی آمد حیاط: - محمودرضا بیا چای بخور تا داغه. بخور تا جونت گرم شه. پیمان خنده‌اش گرفته بود. آخرین انار را چید و داخل سبد گذاشت: من پیمانم اسیه خانم. - انسیه خانم دو تا دستش را به هم زد: آخ آخ آخ . پیری و هزار جور درد و مریضی. پیمان سبد انارها را گذاشت روی ایوان: اینم از انارها. کار دیگه‌ای نداری؟ انسیه خانم همانطور که چای و کلوچه را می‌داد دست پیمان، حرف هم می‌زد: - چایی‌ت رو که خوردی کمک کن این انارها رو بریزیم داخل مشما. - پیمان هاج و واج زل زده بود به انسیه خانم: باشه ولی اینجوری زود خراب می‌شن‌ها... تو سبد چوبی بهتر می‌مونه‌ها... انسیه خانم هنوز چیزی به پیمان نگفته بود: - بعد از اینکه انارها رو ریختی داخل مشما، برو سر کوچه ماشین بگیر. تا من برم چادر سرم کنم. پیمان گیج شده بود و مات و مبهوت انسیه خانم را نگاه می‌کرد: - چرا وایستادی من رو نگاه می‌کنی؟ دِ برو دیگه! پیمان رفت و چند لحظه بعد با ماشین برگشت. انسیه خانم را صدا زد: ماشین منتظره. انسیه خانم نگفتی کجا می‌خوای بری؟ انسیه خانم توی حیاط بود. چادرش را سرش کرد: - بشین تو ماشین تا بهت بگم. انسیه خانم نگاهی به راننده انداخت. از سی سال پیش راننده را می‌شناخت: - آقا ناصر قربون دستت برو سمت بهشت زهرا امروز می‌خوام تا غروب کنار محمودرضام باشم. 🆔 @bibliophil
بازهم - صحبت فرداست قرارِ ما ها بازهم - خیر ندیدیم از این فردا ها چقدر پای همین وعده ی تو پیرشدند جگر "مادر ها " موی سر "بابا ها " سیزده قرنِ گذشته همه اش فردا بود پس چه شد آمدنِ آن نفر ِ فردا ها سیزده قرن، نفسهایِ زمین پرشده از ... "پسر فاطمه"ها  ای "پسر زهرا "ها سیزده قرن، تو آنجایی و ما اینجائیم چه کنم راه به آنجا ببرند اینجاها خُب بگوئید بمیرید اگر قسمت نیست دیدن یک نفر از ... یک نفر از آقاها باز کُرسی زمستانی ما گرم نشد بازهم سرد گذشتند ، شب یلداها 🖌علی اکبر لطیفیان 🆔 @bibliophil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 هنگام صحبت با مادر حتی پای تلفن دو زانو می‌نشست و اگر پدر و مادر بیست بار به اتاقش می‌آمدند هر بیست بار به احترام‌شان از جا بلند می‌شد. در خواب به مادرش گفته بود: من منشی اميرالمومنين شده‌ام. 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
مردم گیلان معتقدند در این شب چله باید ۴۰ نوع خوراکی بخورند. خوراکی‌های همچون کدو پخته، حلوا، فندق، پسته، نقل، برنج برشته، خورشت تره، نخود برشته، شیرینی، هندوانه، پرتقال، لیمو، گلابی محلی، انار، خربزه و.... در اردبیل نیز جوان‌ها با حبوبات کوبیده قووت درست می‌کنند، از آن می‌خورند و می‌خوابند و برای تعبیر خواب پیش بزرگ‌ترها می‌روند. در خراسان هم به خاطر وجود گیاه چوبک از ریشه این گیاه مایعی درست می‌کنند که کف می‌کند و آن را که با شیره انگور و گردو تزیین کرده‌اند، برای مهمان‌ها می‌آورند. جوان‌ترها برای شادی این کف را به سر و صورت هم می‌مالند. در خوی نیز به مهمانان پشمک که شبیه برف است، هدیه می‌دهند و در شیراز انار پلو می‌خورند و در مرکزی هم برای غذای شب یلدا گوسفندی را قربانی می‌کنند و با دل و جگر آن جزلاق (جغول بقول) می‌پزند. در رودبار الموت پولک ماهی را در ظرفی می‌ریزند، اگر تعداد پولک‌های ماهی زوج بود سالی پر از بارندگی و برکت در انتظار است و در طول سال می‌گویند جفت آوردیم، ان‌شاالله همیشه جفت بیاریم. در تهران قدیم هم مثل الموت و شمال کشور که با هندوانه فال می‌گیرند، فال گرفتن با خوراکی‌ها مرسوم بود. گردو را می‌شکستند، اگر پوک بود آینده بدی را نشان می‌داد. مراسم‌ها و اعتقادات اعتقادات و باورهای مردم بخش اصلی مراسم‌ها و سنت‌ها را تشکیل می‌دهد، اعتقاداتی که انسان دوستی ایرانیان را نشان می‌دهد. برای مثال، در یکی از اعتقادات زیبا در کردستان، هر خانواده‌ای که استطاعت خوبی دارد برای خانواده‌های فقیر در همسایه خود شام می‌برد و برای زنان باردار خربزه ترش (کالک ترش) و تنقلات شب یلدا می‌برند. در مازندران هم برای همدلی به خانه کسانی که به تازگی عزیزی را از دست داده‌اند، می‌روند و التیام می‌دهند. در ایلام نیز برای کمک به فقرا جوان‌ها با چوب دستی به در خانه همسایه‌ها می‌روند و از همسایه‌ها برای فقرا تنقلات می‌گیرند که به این رسم شلی ملی گویند. مازنی‌ها در این شب بره سفیدی را به خانه می‌آورند برای برکت و در لرستان جوانان بالای پشت بام می‌روند و شعر می‌خوانند و از همسایه‌ها می‌خواهند درون شالی که همراهشان است، خوراکی بریزند. در کالپوش شاهرود دو رکعت نماز شکر می‌خوانند و دامغانی‌ها هم معتقدند این شب، شب خداوند است و به آن شب الله می‌گویند. بعضی از این رسم و رسومات جالب در چند استان کشور مشترک است؛ مثل رسمی که در آن خانواده داماد برای نو عروس لباس، هدیه و خوراکی می برند. پیشینیان این سرزمین برای دور هم بودن و شادی دنبال بهانه بودند و در این شادی‌ها یاد خداوند، کمک به فقرا، صله رحم و دوری از گناه را فراموش نمی‌کردند. حتی در این زندگی شهری یلدا بهانه‌ای ست برای دورهم بودن به دور از همه تجملات و اسراف‌ها فقط برای در کنار هم بودن و دیدن بزرگ‌ترها و توجه به همسایگان و دوستان. مثل مادربزرگ‌ها که با امید به آمدن روشنی تا صبح از پیروزی قهرمانان افسانه‌هایش بر دیوها و غول‌ها برای فرزندانشان می‌گفتند. این روزها هم ما نیاز به داستان‌های امید بخش مادربزرگ برای پیروزی بر غول‌های زمانه‌مان داریم. نیاز به همدلی، نیاز به کنار هم بودن، نیاز به آرامش و نشاط در زندگی این روزهای ما به شدت احساس می‌شود و سنت‌هایی چون یلدا اگر کارکرد اصلی خود را حفظ کند، می‌تواند بخشی از این نیازهای امروز جامعه ایرانی را تامین کند. اذان صبح پایان شب یلدای انتظار را نشانه گرفته. یلدایی که با همه سیاهی و طولانی بودنش در مقابل روشنای صبح و تولد دوباره خورشید توان ماندن ندارد... و چه ضرب المثل زیبایی است: پایان شب سیه سفید است. https://www.cafetarikh.com/news/32222/ 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
شش تا دختر سر مزار حافظ باهم شوخی می‌کنند که اگر حافظ بود به نظرتان کدام‌ یکی از ما را به همسری می‌گرفت، دیوان حافظ را باز کردند و این شعر آمد: شهریست پُر کِرشمهٔ حوران ز شِش جهت چیزیم نیست وَر نه خریدارِ هر شِشَم 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils
دیروز خواهر‌زاده‌ام موقع بازی پرده‌ی اتاق‌ خواب رو از جا در آورد. شب یلدا نوبتی برا همه فال گرفتیم، حافظ هم کفرش از این همه شیطونی بچه‌ها در‌اومد و فال خواهرزاده‌ام این شد: ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه؟‌ 😂 مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه؟ غش کردیم از خنده 😂 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils