eitaa logo
کانال سردار شهید علی حاجبی
170 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
90 فایل
سلام ضمن خوش آمد گویی خدمت عزیزان منتظر راهنمایی و همکاری شما هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 در بهار ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمد. سال ۱۳۵۹ وارد دبیرستان شد که همزمان با آغاز جنگ تحمیلی بود. مهدی با آغاز جنگ در صدد رفتن به برآمد و با گذراندن دوره تکمیلی بسیج در سال ۱۳۶۰ در همدان خود را روانه جبهه ساخت. در نخستین حضورش در عملیات « » بر اثر اصابت ترکش به ناحیه صورت مجروح شد و چند دندان خود را از دست داد اما بعد از بهبودی به جبهه بارگشت. در عملیات « » برای بار دوم مجروح و تا مرز شهادت پیش رفت. تصور می‌شد شهید شده است بنابراین پیکرش را به سردخانه منتقل کردند و ۴۸ ساعت بعد، کارکنان پزشکی قانونی متوجه شدند که او هنوز نفس می‌کشد و سریع منتقلش کردند به بیمارستان. ۲۵ روز در بود تا بالاخره به هوش آمد و آدرس خانواده اش را داد. هر بار که از جبهه برمی‌گشت بدون اینکه استراحت بکند شب‌ها به پایگاه بسیج می‌رفت و مشغول می‌شد. سرانجام در دی ماه ۱۳۶۵ حین عملیات « » درحالی که رزمنده گروهان هجرت از بود،به شهادت رسید. روایت می‌کند:هربار که می‌رفت نانوایی، بازگشتش با خدا بود. اغلب چند ساعتی طول می‌کشید. چون پیرزن یا پیرمردی را اگر می‌دید، برایش نان می‌خرید و تا خانه‌اش می‌برد، بعد دوباره به نانوایی برمی‌گشت تا برای خودمان نان بخرد. یاد می‌آید که لباس نو برایش می‌خریدیم، اول آن را می‌شست، بعد می‌پوشید و می‌رفت مدرسه. دوست نداشت معلوم باشد که لباسش نو هست. راضی نبود کسی از بچه‌ها بخورد. همیشه همینطور بود و از پوشیدن ، فراری بود. همرزمانش تعریف می‌کردند که یک بار دیدیم برخلاف همیشه، لباس نو به تن کرده. تعجب کریم و پرسیدیم: «چی شده مهدی؟ لباس نو پوشیده‌ای!» گفت: «امشب قرار دیدار با دارم.» رفت عملیات و دیگر برنگشت. 🌷 🌷 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• شادےروح شهدا
بیست و پنجم مردادماه سال 1365، در ارتفاعات قلاویزان مستقر بودیم . یک کمین حساس در آن جا بود که به نوبت از آن می کردیم. شب 22بهمن ، همزمان با پیروزی نظام مقدس جمهوری اسلامی اقدام به پرتاب منور و شلیک گلوله کرده و به شادی پرداختیم . عراقی ها که از این اقدام رزمندگان اسلام به خشم آمده بودند ، اقدام به شلیک گلوله های توپ و تانک کردند. یک گلوله ی آر پی چی 7 در کنار ما منفجر شد. سنگر فرو ریخت و صدای (ع) و آه و ناله بلند شد. از گروه 5 نفری ما ، 3 نفر به شدت زخمی شده بودند و به فیض نائل آمده بود. دستگاه بی سیمی که در دست شهید خالدی بود ، به طور کلی از بین رفته بود. نمی توانستم درخواست کمک کنم . زخمی ها را یک گوشه جمع کردم. یک چفیه و یک پتو هم روی پیکر شهید خالدی انداختم . ماه طلوع کرد ، با سه زخمی و یک شهید مانده بودم. صدای پایی را شنیدم ، اسلحه را از ضامن خارج کردم و مراقب اوضاع بودم 3 نفر جلوی سنگر ظاهر شذند. آن ها نیز به حالت کاملاً دفاعی درآمدند. من که به موقعیت آن ها تسلط داشتم ، آنها را کردم ، خودی بودند. گفتم من این جا هستم ، فوراً به کمک من بیایید . بلافاصله به کمک من امدند و از وضعیت پیش آمده تعجب کردند. گفتم شما زخمی ها را هر چه سریع تر از اینجا ببرید، من پیش شهید می مانم. آنها زخمی ها را بردند و قرار شد سریع برگردند. نزدیک های صبح بود ، حدود 5 ساعت از رفتن آنها گذشته بود. وقت شده بود ، این را از روی ستاره ها حدس زدم . در سنگر بود و . تنهامن بودم و یک شهید و یک سنگر و سکوتی که هر بار صدای شلیک گلوله ای آن را بر هم می زد. صدای شنیدم ، تعجب کردم . تعجبم هنگامی زیاد شد که صدای اذان در نزدیکی پیکر پاک شهید خالدی بود. بیشتر متعجب شدم . چند بار دیگر صدای اذان را شنیدم با خودم فکر کردم که شاید او هنوز زنده باشد و فقط زخمی شده است. امابا چشمان خودم دیده بودم که پیکر شهید و سرش کاملاً متلاشی شده بود. از چیزهایی را شنیده بودم اما هرگز واقعیت را ندیده بودم . یک ساعت بعد برادران برگشتند. ماجرا برای آنها تعریف کردم . آنها گفتند زیاد تعجب نکن! ما نیز بارها از این موارد شنیده ایم و یک بار با این مسأله روبرو شده ایم . بعدها شنیدم که ایشان بوده اند و همواره با اذان می گفته اند. 🌷 🌷 شادےروح شهدا ⚘🕊کانال شهدایی سربازان همیشه بیدارولایت:⏬ وات ساپ https://chat.whatsapp.com/L5WF26KT9rgFtvdOm7CrW0 ایتا https://eitaa.com/bidaravelayat1