🌸 #قصه_تحول_دوستی 🌸
من خودم اهل چادر نبودم ولی همیشه حتی هد میبستم زیر شال و روسریم یا ساق دست میزدم و جوراب صخیم میپوشیدم ولی چون مادرم چیز زیادی درباره چادر نمیگفت بهم و هیچ وقتم اجبارم نکردن منم دنبالش نبودم ولی زمانی ک رفتم دانشگاه و با دوستام راهیان رفتیم اونجام ک چادر برداشته بودم و برامون درباره حجاب و پوشش و وصیت شهیدا حرف زدن منکه زمینه پوشش رو داشتم راحت قبول کردم و فهمیدم چقدر حجابم ناقص بوده و با چادر چقدر ارامشم بیشتر شده دیگه نزاشتمش کنار و الان عاشقانه دوس دارم پوششمو
ولی من میگم اگه خانوادم زودتر از اینها برام گفته بودن فرق پوشش کامل و فقط صرفا پوشیده بودن رو خیلی زودتر انتخابش میکردم
با اینکه تو دوستا و فامیل خیلیا حرف میزدن پشت سرم
حتی عروسیمون که به خواست خودم و همسر فقط خودمون دوتا تصمیم گرفتیم بدون گناه باشه و فقط مولودی گرفتیم بدون هیچ رقص و آهنگی ...
با اینکه هر دو طرف خانواده ها حتی پدر و مادرمون ناراحت بودن که مگه میشه عروسی اینجوری...
و شد ..
ما تونستیم مجلسمونو جوری بگیریم که خدا راضی باشه و اون شب تو مجلسم از خدا خواستم که من برای رضایت تو این مجلسو اینجور گرفتم اگه ازم راضیی بهمون کربلا بده...
و یکماه نگذشته بود که بابام یهو گفت اسمتونو نوشتم برین کربلا میرین!؟
😭😭😭من از خوشحالی بال دراوردم
که چه خوب معامله ای کردم باخدا
منی که مجلس گرمکن همه فامیل و دوستام بودم تو عروسی و مهمونیاشون یسر وسط بودم حالا همه تعجب کرده بودن و مسخره میکردن
برای خودمم سخت بود اولش که باخودم کنار بیام ولی دیگه باخدا معامله کردم که این روز مهم رو اینجوری از خودم امتحان بگیرم
الحمدلله ک شد و واقعا راضییم
"شهــ گمنام ــیـد"
19.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حَّے_عَلے_الصَّلاة
خوشا آنان ڪه در ميدان و محراب
#نماز عاشـقي خـواندند و رفتنـد
خـوشـا آنان ڪه هنـگام شـهادت
حسین (ع) و ڪربلا ديدند و رفتند
📿نماز اول وقت
"شهــ گمنام ــیـد"
اقتدارتان
بہ صلابت ڪوه
ڪہ #تخریب میڪند
آنچه ڪفر و تڪفیر...
اما امان از آن
لبخند زیبایتان
ڪہ #تخریب میکند
دلِ تنـگ ما را..
#شهید_محمدحسین_بشیری
#شهید_حسین_هریری
"شهــ گمنام ــیـد"
شهید آوینی:
آن آستین خالی که با باد
این سو و آن سو میشود
نشانِ مردانگیست ،
گاهی باد فقط بایـد
به افتخارِ حاج حسین بوزد
تا نامردهای روزگار رسوا شوند …
#شهید_حاجحسین_خرازی
#فرمانده_لشکر۱۴_امامحسین
"شهــ گمنام ــیـد"
#کلام_شهید
رفیقش میگفت: یه شب تو خواب دیدمش؛ بهم گفت: به بچه ها بگو حتی سمت گناه هم نرن، اینجا خیلی گیر میدن...!
🌷مدافع حرم #شهید_حجت_الله_اسدی (از عاشقان شهید ابراهیم هادی)
💚شهید ابراهيم هادی هم به هيچ وجه گرد گناه نميچرخيد. حتي جایی که حرف از گناه زده ميشد سريع موضوع را عوض ميکرد و از هوای نفس و هر نامحرمی دوری کرد و کامل به رعایت آن پرداخت.
#یاد_شهدا_با_صلوات 💐
"شهــ گمنام ــیـد"
فقط یک #آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از #شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا
همیشه قلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت.
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#التماس_شفاعت
"شهــ گمنام ــیـد"
#طن_جبهه 😅
اسیر شده بودیم!
قرار شد بچه ها
برا خانواده هاشون نامه بنویسن!📝
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد
هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن😬✋
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده📚
بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود!
یه روز یکی از بچه های کم سواد
اومد و بهم گفت:
من نمی تونم نامه بنویسم🙁
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه
امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم
روی این کاغذ🗒✏️
می خوام بفرستمش برا بابام🧔🏻
نامه رو گرفتم و خوندم📖
از خنده روده بُر شدم!
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام
به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته
بود!😂💔
"شهــ گمنام ــیـد"
17.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰شهیدی که پیکرش را امام زمان (عج) تحویل گرفت؛
"شهــ گمنام ــیـد"
#هرروزیک_معجزه
🌷شهیدےکه بر دست امام زمان تشیع شد🌷
وصیت کرده بودند که بجز چند نفری که نام بردند در مراسم تشیع اش شرکت نکنند از جمله آن چند نفر شهید حبیب روزیطلب و حاج سیدعلی اصغر دستغیب بودند
کسی سنگینی تابوت را حس نکرد خود سر رو به قبله شد
از اینکه من از جمله ان چند نفر نبودم غبطه میخوردم و بخاطر رعایت وصیت اش دورا دور شرکت میکردم در مراسم
فضای مراسم طوری دیگر بود حضرت زهرا(س) را بین خودم و خدا واسطه قرار دادم که هر مطلبی خاصی تو این مراسم است را من بدانم
شرکت کنندگان چند قدم مانده به قبر تابوت شهید را بلند کردند و تا محل قبر تشیع نمودند دو قدم از تشیع نگذشته بود که یکی از دوستانم با گریه و حالت غیر عادی یکی از دوستانش را ب دنبال من فرستاد تا به نزد او بروم خودم را به او رساندم گفت بیا و ببین که من چی میبینم گفتم چه میبینی؟گفت امام زمان (عج) را میبینم جلو تابوت را گرفته و با شرکت کنندگان دارد می آید تقریبا دیگر به بالای قبر رسیده بودند وقتی که تابوت را روی زمین گذاشتن گفتم دیگه چی میبینی؟ گفت حضرت در کنار تابوت ایستاده
پیکر شهید را به داخل قبر انتقال دادند در حالی که حاج آقا دستغیب داخل قبر رفته بود که شهید را در قبر بگذار و تلقین بخواند پرسیدم باز هم میبینی گفت نه دیگر نمیبینم
موضوع را برای حاج اقا دستغیب تعریف کردیم و بعد همگی بالای قبر دعای فرج را خواندیم
شهیدعبدالحمیدحسینی
"شهــ گمنام ــیـد"
✅او بر جانها امروز حکومت میکند
✍️شهید حاج قاسم سلیمانی: فرمانده لشگر بود، لشگر پایتخت. دهها هزار نفر زیر نظر او بودند. تو خیبر لشگرش اونقدر شهید شد، شهید شد، مجروح شد؛ شهید شد، به گردان رسید. گردان را از طلائیه منتقل کرد به جزیره مجنون جنوبی، تبدیل به دسته شد.
والله تبدیل به علاوه شد یعنی قریب چهل نفر! همت با دسته ماند. اون وقت بر ترکِ موتور نه در یک بنز ضد گلوله در یک فضای ویژه. همت بر ترک موتور ناشناس شهید شد و بیش از دو ساعت کسی نمیدانست این که بر زمین افتاده، همت است. اینطوری میشود که او بر جانها امروز حکومت میکند. برادران طاقت اینه، امتحان اینه.
"شهــ گمنام ــیـد"
داستان "ط" ( #شیعه_که_داعش_شد )
(خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...)
درو باز کرد و داخل اتاق شد، سلام داد، جوابشو دادم
یک برگه گذاشت رو زمین با یک خودکار
-حواستو خوب جمع کن و ببین چی میگم، تو این برگه یه سری سوال طرح شده به سوالایی که ازت خواستم با دقت جواب می دی، از امروز قراره برای زنده موندن خودت و آزادی خواهرت تصمیم بگیری، تا الان هم به زور نگهت داشتم وگرنه خیلی وقت پیش مرده بودی، می فهمی که چی میگم...
نگاهمو از کاغذ برداشتم و به چهره ای تکیده و مجروحش دوختم، معلوم بود تازه از عملیات برگشته، خیلی مشتاق بودم چه عملیاتی بود و چه اتفاق افتاده
-تا فردا وقت داری... فقط یادت باشه واقعیتو می خوام، اگر دروغ سرهم کنی فاتحه ات خوندست، تا الانشم خیلی باهات راه اومدم، به خاطر تو چند بار توبیخ شدم، فقط در صورتی برای ما ارزشمند خواهی بود که واقعیتو بنویسی
اینو گفت و بلند شد و رفت...
رفت و منو با یک برگه و خودکار و ذهن مشوش تنها گذاشت.
برگه رو برداشتم و نگاه کردم، قرار بود بهشون آمار بدم، آمارهایی که میشد ازشون خیلی استفاده ها کرد و ضربات جدی به جبهه مقابل وارد کرد، و من تقریبا تمام اطلاعاتی که ازم می خواستن و داشتم و سوالاتی دیگری که به شدت ذهنم رو مشغول کرده بودن، قبل از اینکه بخوام تصمیمی بگیرم نیاز به آرامش داشتم.
تو این چند روزی که فرصت کرده بودم به دور از هیاهو به راهی که رفته بودم و درست و غلط بودنش فکر کنم، آه حسرت درونم رو به آتش کشیده بود، داشتم می سوختم و آب می شدم، اون آدم جسور و نترس تبدیل به یه آدم افسرده به معنای واقع شده بود.
زندگی رنگشو برام باخته بود و هیچ انگیزه ای برای ادامه حیات نداشتم،ساعت ها بدون اینکه به چیز مشخصی فکر کنم به یک نقطه خیره می شدم و فقط نگاه می کردم، شب هم وقتی هم که به زور خوابم می برد کابوس ها به سراغم می آمدن و خیس عرق از خواب می پریدم، بدجور دچار تناقض و دوگانگی شخصیت شده بودم، جدا شدن از عاداتی که جزئی از زندگیت شده بودن به طور غیر قابل تصوری آزار دهنده بود، مخصوصا وقتی که ببینی اون عادات تو رو از مرز انسانیت فرسنگ ها فاصله انداخته و تبدیلت کرده باشه به ماشین قتل و شهوت.
شاید باور اینکه یک داعشی به چنین نتایجی برسه سخت باشه، ولی رسیدن به این نتایج برای من دور از تصور نبود، چرا که من یک نیروی ساده و ناآگاه از مسائل نبودم، من مبلغ دین بودم و سالها در مورد دین و مذهب مطالعه کرده بودم، برای همین واقعیت عین خورشید برام روشن بود، تنها چیزی که باعث شده بود چشم به روی حقایق ببندم و با حق دشمنی کنم سه چیز بود، تعصبات مذهبی و تامین مالی خارج از حد تصور و کشیده شدنت به انحرافات جنسی که نتیجه ای غیر از غرق شدن در لجن زار شهوت نداشت. می تونستم به جرات اقرار کنم که داعش برای زنده ماندن عاملی غیر از پول و شهوت نداشت
حدود 31 کشور جهان به صورت مستقیم و عمدتا غیر مستقیم از داعش حمایت مالی می کنند که در راس آنها عربستان و ترکیه قرار داره علاوه بر این بر اساس قرارداد فوق سری که بین دولت اسلامی عراق و شام (داعش) و اسرائیل بسته شده بود، صهیونیست در شش مرحله به تاسیس این دولت کمک می کرد که مرحله پنجم آن اعلام قلمرو داعش و مرحله ششم آغاز جنگ نامحدود بود و بر اساس اون چیزی که در اون سند سری آمده بود زمان آغاز این جنگ سال 2017 اعلام شده بود.
غرق افکارم بودم که ناگهان صدای وحشتناکی رشته افکارم رو پاره کرد و از شدت صدا سرم گیج رفت و نقش بر زمین شدم...
ادامه دارد...
نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نیست.
"شهــ گمنام ــیـد"