eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 سلام خواهراے گلم😊 همه داستانای تحولشون رو گفتن گفتم منم بگم😌😉 من خواهر گمنامم🙂 میدونید چرا؟🧐 چون گمنامی رو دوس دارم😍 دقیقا مثل شهدا🥺 شہادتو دوست دارم🥺😍 دقیقا مثل شهدا🥺 بندگی واسه خدا رو دوس دارم😍 دقیقا مثل شهدا🥺 اینارو گفتم تا بگم من بر اثر تغییراتی عشق به اینا پیدا کردم،تغییراتی که منو از یه باطلاق عمیییق نجات داد🙃 توی یه خانواده بسیااار مذهبی بزرگ شدم به طوری ڪہ مامانم طلبہ هست بزرگ شدم و با تک برادر دوقلوم قد کشیدم تا رسیدم به هفت سالگی هفت سالم بود،راهی مدرسه شدم مثل دختر بچه های دیگه که شور و ذوق روز اول رو داشتن منم داشتم منم دوست داشتم رفیق پیدا کنم😇 روز اول مدرسه با تموم خوشی و ناخوشی های خودش تموم شد و من کلی دوست پیدا کردم☺ ولی این... این تازه اول ماجرا و گیر افتادن من توی باطلاق گناه بود😞 تا کلاس سوم همچی خوب بوداا🤗 همه رفیقا با هم گل و بلبل بودیم😍 میخندیدم بازی میکردیم،خوش میگذروندیم مثل دختر بچه های دیگه... ولی کلاس سوم که رسیدیم ... خب دیگه به سن بلوغ رسیده بودیم و ... شیطنتای دخترانمون شروع شد حرف زدنامون،برخورد کردنامون و ... همه تغییر کرده بود ... دیگه به فڪر بازی ڪردن نبودیم به فکر گوشه نشینی و حرف زدنای ... بودیم داشتم وارد باطلاقی میشدم که خودم ازش خبر نداشتم😔 یه چیزیم بگم من هیچ وقت این وسط نمازم و روزه هامو ترڪ نڪردم ولی خب بالاخره اعتقاداتم سست شده بود یعنی به جایی رسیده بودم که گاهی اوقات به وجود خدا هم شڪ میڪردم😞😢😭 به این حد از گمراهی رسیده بودم🥺😔 چادر میپوشیدم ولی خیلی اعتقاد نداشتم و فقط و فقط بخاطر مامانم میپوشیدم این ماجرا ادامه داشت تااا کلاس پنجم مامانم بابام تصمیم گرفتن مدرسمو عوض کنن نه بخاطر رفتار من نه... من جلو مامان بابام یه جوری بودم جلو دوستامم یه جور دیگه یعنی در واقع اونا هیچ وقتتت تغییرات منو توی این چند سالی که با دوستام بودم حس نڪردم فقط و فقط بخاطر رفتار و دورویی خودم ولی خب به دلیل پیشرفت توی درسام تصمیم گرفتن مدرسمو عوض کنن ... منم اولش ناراضی بودم! اخه میخواستم با دوستایی خداحافظے ڪنم که.. پنج شش سال باهاشون بودم من حتی پیش دبستانیمم با اونا بود عاشقشون بودم،همونجور که اونا عاشق من بودن بالاخره منم راضی شدم مدرسمو عوض کنم ولی خب نمیدونستم دارم وارد باطلاق عمیییق تری میشم،باطلاقی که بار گناه رو ، رو دوشم سنگین تر میڪرد کلاس ششم با دوتا دختر که یکیشون از کلاس اول تو اون مدرسه بوده و یکی دیگشونم مثل من تازه وارد بود اشنا شدم و رابطه دوستی با هم برقرار کردیم اون اوایل خوب بوداا،همچی داشت به خوووبی پیش میرفت ولی خب بعد از چند وقت یعنی دو سه ماه دیگه خیلییی با هم راحت بودیم اونا از کراشاشون حرف میزدن ولی خب من کسیو دوس نداشتم و درسته دختر انچنان خوبی نبودم ولی تو این خطا هم نبودم که بخوام رو ڪسی ڪراش داشته باشم خلاصہ انقد پاپیچم شدن که من مجبور شدم یه پسر که تو اقواممون بود و پسر،پسر خاله مامانم بود رو بگم من روش ڪراش دارم ولی دروغ میگفتم فقط میخواستم اونا ولم کنن خلاصه بعد از چند وقت تقریبا وسطای سال بود که یه دختر دیگه ام اومد تو کلاسمون اونم با ما رابطه برقرار کرد و اوضاع بد تر شد اون ساااال بدترین سااال زندگیم بود اون پنج شش سال گذشته یه طرف این یه سالم یه طرف...😔🥺 بالاخره اون سالم گذشت... خواستم برم کلاس هفتم اون دوتا دختر گفتن بیا بریم این مدرسه ولی خوب خانواوم منو خواستن بزارن مدرسه غیر انتفایی. اولاش ناراحت بودم که ازشون جدا شدم ولی بعد دوستای جدیدی پیدا کردم ولی خب اون دختره که وسط سال اومده بود همکلاسم شد.. روز اول با چادر رفتم مدرسه بخاطر حرف های مامانم که میگفت معلمای مرد دارید باید چادر بپوشی و اینا ولی خب گفته بود از خونه تو کلاس بپوش بعد در بیار تو کلاسم که رو صندلی نشستی اتفاقی خاصی نمیافته روز اول یه دخترو دیدم به اسم زهرا اونم با چارر اومده بود ولی من گفتم الان این یه دختر خنگ درس نخون بد اخلاقی هست نه بخاطر اینکه چادرو پوشیده بوداا نه از شخصیتش این برداشتو داشتم خلاصه اون سال با دختری به اسم مریم دوست شدم و یه گروه تشکیل دادیم و تو مسابقه خوارزمی علوم شرکت کردیم و مقام دوم تو استان رو هم ڪسب کردیم،ولی همچنان سایه گناه و اون باطلاقه تو زندگیم بود چون اون دختره که وسطای سال کلاس ششم اومده بود هنوززز کنارم بود ،اسمش ساغر بود نوبت اول کلاس هفتمم گذشت نوبت دوم شد تصمیم گرفتیم که برا امتحان ادبیات با هم بخونیم یه روز که بعد یکی از امتحانای نوبت دوم بود با چن تا از دخترا دور هم جمع شدیم و شروع کردیم خوندن واسه املا اون روز من بودم زهرا همون دختری که گفتم چادر پوشیده بود مریم که با هم تو مسابقه شرڪت کرده بودیم و ساغر و ادامه دارد....
21.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋از تا 🦋 🌷مریم سرخه ای🌷 😍پیشنهاد ویژه دانلود😍 "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*میلاد حضرتــ عشق*😍💚💛 *سلامتے و تعجیل در ظهور مهدے صاحبـــ الزمان (عجل) ۱۲ صلواتــــ🥰🌹🎊* ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
❤️ بخیر مے شود این روزهاے دلتنگی ببین کہ روشنم از یاد خوب لبخندت، 🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️️دلیل طولانی شدن غیبت از زبان امام زمان (عج) 🔹همین حالا تصمیم بگیریم به عشق امام زمان (عج) هر کجا که هستیم، هوای همدیگر را داشته باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 انتظار برای امام زمان (عج) از زبان شهید حججی؛ برای امام زمان (عج) چه کرده‌ایم؟ واقعا به عنوان منتظر ظهور حضرت حجت چه کار مثبتی انجام دادیم؟؟ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رابطه شهدا و امام زمان چگونه بود؟ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مجید سلمانیان فقط خدا فقط امام زمان ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
باید خاڪریزهای جنگ را بکشانیم به شهر ! یعنـی نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم. در نتیجه جامعه بیمه می شود و یـار برای امام زمان "عج" تربیت می‌شود. شهید سیدمجتبی علمدار🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
.... 🌷هر هفته با شهید احمدعلی نیری به زیارت مزار شهدا می‌رفتیم. یک‌بار سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمی‌شناختم. همانجا نشستیم فاتحه ای خواندیم. اما احمدآقا حال عجیبی پیدا کرده بود. در راه برگشت پرسیدم: «احمدآقا این شهید را می‌شناختی؟» پاسخ داد: «نه.» پرسیدم: «پس چرا سر مزار او آمدیم؟» اما جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد. اصرار کردم. 🌷وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: «این‌جا بوی امام زمان (عج) را می‌داد. مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند.» البته می‌گفت: «اگه این حرف‌ها را می‌زنم فقط برای این است که یقین شماها زیاد شود و به برخی از مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی!» 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز احمدعلی نیری 📚 کتاب "عارفانه" ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌸شهیدی که بدنش با اسید هم از بین نرفت🌸 ❤️✨مجروح که شد، به اسارت دشمن در آمد و همانجا به شهادت رسید. بعثی ها او را دفن کردند و شانزده سال بعد، هنگام تبادل جنازه ‌ی شهدا با اجساد عراقی، جنازه محمدرضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده رو بیرون می ‌آورند تا به گروه تفحص شهدا تحویل دهند. اما جنازه محمد رضا سالم مانده، سالمِ سالم... ❤️✨صدام گفته بود این جنازه این طور نباید تحویل ایرانی‌ ها داده بشه. اونو سه ماه زیر آفتاب سوزان گذاشتند، اما تفاوتی نکرد، رو پیکرش آهک و اسید پاشیدند ولی باز هم بی‌ تأثیر بود.. ❤️✨مادرش و یکی از همرزم هاش که همیشه باهاش بود و کامل می شناختش می گفت می دونین برا چی جنازه ش سالم موند؟ 💙✨گفت راز سالم موندن جنازه ش چند چیزه: 👌 اهتمام جدی به نماز شب داشت 👌 دائماً با وضو بود و مداومت بر غسل جمعه داشت 👌 هیچوقت زیارت عاشورایش هم ترک نمی‌ شد 👌 هر وقت برای امام حسین (ع) گریه می ‌کرد، اشک ‌هایش رو به بدنش می ‌مالید ❤️✨مادرش هم میگفت: به امام زمان (عج) ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم می ‌اومد، رفتن به جمکران را ترک نمی ‌کرد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"