✅فرازی از وصیتنامه شهید قاسم سلیمانی
✍️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر برندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
من با این پاها در حَرَمت پا گذاردهام و دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹لحظه ای با سید آزادگان حجت الاسلام ابوترابی :
🌻🌻 شب عيد نوروز سال 66 🌻🌻
🌸 بخشی از سخنراني سید آزادگان در اتاق 13 اردوگاه بزرگ موصل :
«يا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ وَالاَبْصار. يا مُدَبِّرَ اللَّيلِ وَالنَّهار. يا مُحَوِّل الحَولِ والاَحْوال. حَوِّل حالَنا اِلي اَحْسَنِ الْحال».
اميدواريم در سرآغاز سال جديد، خداوند اعمال گذشتة شما را مورد قبول درگاه اقدس حقش قبول كند و از اعمالتان هرچقدر كم داشته باشيد، مورد عفو و اغماض قرار بدهد و قدمِ به حق و شايستهاي را كه برداشتهايد، مورد قبول درگاهش واقع شود. اميدواريم خوبيها، شايستگيها و قدمِ برحقتان در سال آينده بيشتر بشود و انشاءالله، با موفقيت بيشتر و آزادي توأم با آبرو و عزت، اسارت را پشت سر گذاشته، اين بهار، بهار آزادي را به همراه داشته باشد.
چه خوب است در لحظههايي كه ميخواهيم سال نو را آغاز بكنيم، با دقت، مروري به گذشته بكنيم و با نهايت سعي و جديت عمل بكنيم. اين، موفقيت ما را در سال آينده تضمين ميكند و همين گونه كه ميگوييم سال آينده پر نعمت و پر بركت باشد، در عمل هم همين طور باشيم.
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعویض پست های مرزبانی در ارتفاعات به این شکل انجام میشه ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
فرمانده گردانمون شهید حاج علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت🤐🤐🤐
کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.
باید سکوت رو تمرین کنیم
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:😱
در تاریکی قبر علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟🙄
بخندند؟🤕
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡😡😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:😱😱
لال از دنیا نری بلند صلوات بفرست .
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😳😳
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...😡😡😡
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد:
سلامتی فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😱😱😱
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه😂😂😂
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طــنــز_جــبــهه 🔸حاجی مهیاری، نیروی گردان حبیب🔸 ▪️مرداد 1361 منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ 🪴
#طنز_جبهه
🪴قسمت دوم🪴
🍃حاجی مهیاری، ایستاده بود کنار خاکریز و مواظب بود کسی که از زیر کار در نرود. تا ساعت ده صبح جان کندیم؛ اما نتوانستیم سنگر بکنیم؛ جز اینکه چند کیسه گونی پر کردیم و یک چاله کوچک ساختیم که به زور جای دو نفر میشد، چه برسد به هفت نفر!..😕
🍂حاجی مهیاری با خنده ای زیرکانه صدایمان کرد. به طرفش که رفتیم، فهمیدیم نیروهای مشهدی که قبل از ما در خط مستقر بوده اند، به جای دیگری منتقل می شوند.
🍃حاجی، زاغ (سیاه)یکی از سنگر های بزرگ و محکم آنها را زده بود. هنوز از سنگرشان خارج نشده بودند که به داخل آن هجوم بردیم.😎
🍂خنکی سایه در جانمان نشست.😌
🍃اولین کاری که حاجی کرد، رفت سراغ جایخی گوشه سنگر.... پر بود از کمپوت گلابی🍐، سیب 🍎و از همه مهم تر آلبالو 🍒که مشتری زیادی داشت و میشد هر یک از آنهارا با دو کمپوت دیگر عوض کرد!😇
🍂چشمانمان گرد شده بود به داخل جعبه که حاجی نگاهی پر از غیظ انداخت و گفت:
بی خود! هیشکی حق نداره به اینا چپ نگاه کنه ها! حواستون جمع باشه و گرنه با من طرفین!😠
🍃دقایقی از اسقرارمان در سنگر نگذشته بود که یکی از صاحبان قبلی آن برگشت. وقتی گفت:
اومدم کمپوتامون رو ببرم....
🍂حاجی همچین نگاه تندی به او انداخت که ماهم ترسیدیم.😡
🍃چشم غره ای رفت و با لهجه اصفهانی گفت"
اومدی چی چی هاتون رو ببری؟؟!!!🤨🤔
🍂ادامه در پست بعدی به زودی...
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
#طــنــز_جــبــهه 🔸حاجی مهیاری، نیروی گردان حبیب🔸 ▪️مرداد 1361 منطقه شلمچه عملیات رمضان▪️ 🪴
اینم عکس حاجی مهیاری عزیز😉😁
🔸حاج علی اکبر ژاله مهیاری، پیر جبهه ها، پدر شهید علیرضا مهیاری، تا پایان جنگ، مردانه و غیرت مندانه حضور پیدا کرد و جنگید.
🔹فرزندش می گفت:
جنگ که تمام شد، پدرم همیشه حسرت زیارت کربلا را می خورد.
🔸تا اینکه چند سال بعد از پایان جنگ، در 27 فروردين سال 1371، در حسرت آن آرزو به دیدار حق شتافت.
🔹پیکر او در بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه 55، ردیف 101، شماره 4، آرام گرفت.
◾️روحش شاد و یادش گرامی....
👈برای شادی روح ایشان که دلمان را شاد کرد، صلوات ....👉
"شهــ گمنام ــیـد"
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 صف زیارت مزار سردار دلها و زائرانی که از راههای دور و نزدیک خود را به گلزار شهدای کرمان رساندند
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) اعصابم خورد
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد )
(خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...)
کربلا...
بیابون...
ترس...
وحشت...
شب...
سرما...
آه، چه واژه هایی کنار هم قرار گرفته بودن، خیلی دلم می خواست عقده چند سال دوری از روضه و این حال و هوا رو باز کنم و یه دل سیر گریه کنم، ولی خجالت می کشیدم، چطور می تونستم الان روضه بخونم در صورتی که دستم آلوده بود به خون شیعه ها.
ولی من دیگه اون عثمان سابق نبودم، با اختیار توبه کرده بودم، مثل حر که راه به روی اهل بیت حسین بست و عامل ایجاد واقعه کربلا شد ولی با این همه توبه اش قبول شد.
باید روحمو از چنگال ناامیدی نجات می دادم، وضعیتی که توش قرار گرفته بودم خیلی شبیه وضعیت دختر سه ساله حسین بود، وقتی راهو گم کرده بود و شب هنگام توی سرما در بیابان های کربلا به سمت کوفه با ترس و وحشت دنبال کاروان از هم گسیخته زینب می گشت، شروع کردم به زمزمه و اشعاری که از سال های قدیم به یاد داشتم به زبون آوردن...
اشک از پهنای صورتم سرازیر بود و به زمین می ریخت...
آه چقدر داشتم سبک می شدم، روحم بال در آورده بود و پرواز می کرد، اوج می گرفت تا خود را از چنگال ناامیدی رها می کرد، بارقه ای از امید توی دلم داشت شکل می گرفت، آرامش عجیبی سراغم اومده بود.
کل بدنم یخ زده بود و نمی تونستم ذره ای تکون بخورم، ولی پر از نشاط بودم.
خوابم می اومد و چشم هام تاب باز موندن نداشت، می دونستم با خوابیدنم کل بدنم یخ می کنه و هلاک میشم، ولی هیچ اختیاری از خودم نداشتم، آخرین تصویری که بعد از دیدنش چشم هام بسته شد ستاره دب اکبر بود که با شدت هر چه بیشتری می درخشید ولی اینبار دهن کجی نمی کرد.
چشمام بسته شد...
ادامه دارد...
نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
❌انتشار داستان بدون ذكر منبع مورد رضایت نیست.
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌸از #لاک_جیغ تا #خدا🌸 🥺روایتی بسیار زیبا🥺 🦋 قسمت اول غلام حسین. پسری ک سه بار فوت کرد 🦋 🌷هرشب می
21.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#وصیت_شهید_مهدی_زین_الدین
در زمان غيبت امام زمان (عج) چشم و گوشتان به ولي فقيه باشد تا ببينيد از آن كانون فرماندهي چه دستوري صادر ميشود.
"شهــ گمنام ــیـد"
#رفیق_شهید
رفیقے
ڪه تمامـِ
روز
هواےِ
دلٺ را دارد.. |♥|
•
#شهید_محمودرضا_بیضایی
"شهــ گمنام ــیـد"