"بیداری مــردم "
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #هنوز_سالم_است #قسمت_سوم بقیه بستنی هایش را که میفروخت،ب
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺
#هنوز_سالم_است
#قسمت_چهارم
محمدرضا تازه نُه ماهش شده بود.خوش مزگی میکرد ودل از مادر می برد.
تاتی تاتی دور اتاق چرخی زد و رفت سمت پله ها،دل مادر ریخت.صدا کرد «محمدرضا!محمدرضا!نرو مادر،کجا می روی؟ بیا پیش خودم.وای خاک برسرم !نرو محمدرضا،از پله ها می افتی»
محمدرضا از پله ها پایین رفت.مادر نگاهی به پای پردردش که در گچ بود کرد وبه تقلا افتاد.محمدرضا حالا رسیده بود به حوض.دست توی آب می زد و شادی می کرد.مادر هرچه صدا میزد،فایده ای نداشت.
محمدرضا از لب حوض خم شد طرف آب.دل مادر از جا کنده شد و جیغ بلندی کشید.
محمدرضا افتاده بود توی حوض و داشت دست و پا میزد.می رفت زیر آب وبالا می آمد.مادر هم جان می کند آن بالا.بال بال می زد و فریلد می کشید.؛
اما کسی در خانه نبود.
دیگر داشت از حال می رفت که خواهرش از در آمد.حال مادر را که دید و اشاره اش را رفت سراغ حوض و محمدرضا را بیرون آورد.
محمدرضا نفس نمی کشید.
چند بار به پشتش زد،خم و راستش کرد،دعا خواند و صلوات فرستاد تا نفسش بالا آمد.
خدا محمدرضا را پس داده بود.
محمدرضا یک ساله بود وتازه برای خانه برق کشیده بودند.هنوز سیم کشی تمام نشده بود و سر بعضی از سیم ها لخت بود.محمدرضا نشسته بود توی ایوان،داشت با کلید برق ور می رفت و گوشش به حرف های مادر بدهکار نبود.
دستش توی دهانش بود و هی کلید را روشن و خاموش میکرد.
ناگهان دستش به سیم برق خورد.از جا کنده شد وپرت شد توی حیاط.غلتی زد و افتاد توی پاشوی حوض.دیگر تکان نمی خورد.مادر ضجه می زد و ناخن به صورت می کشید.نیم ساعتی گذشت تا خدا دوباره خواهر را رساند.
ادامه دارد.....
"شهــ گمنام ــیـد"
*💚بخوان دعای فرج را..♡*
*♡بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ*
*اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفآءُوَانْکَشَفَ الْغِطآءُوَانْقَطَعَ الرَّجآءُوَضاقَتِ الاَْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُوَاَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِوَ الرَّخآءِاَللّهُمَّ صَلِّعَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّداُولِیالاَْمْرِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنابِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّابِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاقَریباًکَلَمْحِالْبَصَرِ اَوْهُوَاَقْرَبُ یامُحَمَّدُیاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّداِکْفِیانی فَاِنَّکُماکافِیانِ وَانْصُرانیفَاِنَّکُماناصِرانِ*
*💚یامَوْلانایاصاحِبَ الزَّمانِ*
*♡الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ*
*💚اَدْرِکْنیاَدْرِکْنیاَدْرِکْنی*
*♡السّاعَةَالسّاعَةَالسّاعَةَ*
*💚الْعَجَلَالْعَجَلَالْعَجَلَ*
*♡یااَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍوَآلِهِ الطّاهِرینَ*
*💔آمین یارب العالمین*
"شهــ گمنام ــیـد"
#سیره_شهید
رفیقش میگفت
یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا خوندی چیشد اخرش؟ گفت همینکه تو بغل پسرش امام زمان عج جان دادم برایم کافیست
#شهیدمحمدرضاتورجےزاده
"شهــ گمنام ــیـد"
راوی میگفت :
رزمنـده هایی را
این رودخانه با خود بُرد
پس اینجـا ارونـــد نیست
دستانت را به آب بزن و فاتحه بخوان!
اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست.
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
"شهــ گمنام ــیـد"
در عملیات کربلای۴
از یک گـروه هفت نفری
که با قایق به آن طرف اروند رفته بودند،
تنها حاجستار توانست جانِ سالم بِدَر ببرد و به عقب برگردد ، و اکثر آنها از جمله صمد برادرِ حاج ستار شهید شدند ...
وقتی که از حاجی پرسیدیم:
« حاجی، تو که میتوانستی
جنازهی برادرت را با خود بیاوری ،
چرا این کار را نکردی ؟»
در جواب گفت:
« همه بچه هـا برادر من هستند،
کدامشان را می آوردم؟ »
یک جرعه آفتاب ص۵۵
شهید ستار ابراهیمی🌷
فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر ۳۲ انصارالحسین
"شهــ گمنام ــیـد
"بیداری مــردم "
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 #هنوز_سالم_است #قسمت_چهارم محمدرضا تازه نُه ماهش شده ب
🌹بسم رب الشهداوالصدیقین🌹
#هنوزسالم است
#قسمت پنجم
خاله محمدرضارابغل کرد.محمدرضانفس نمیکشیدگوشش راچسباندبه سینه ی محمدرضا.قلبش نمیزد.اشک ازگوشه ی چشم خاله راه بازکردروی صورتش.این چهارمین کودک خانه بودکه نمی ماند.بچه رازیرچادرگرفت وراه افتادسمت پزشکی قانونی.توی کوچه سیدعباس بقال رادید.سیدمومن باتقوایی بود.تااشک واظطرابش رادید جریان راپرسید.خاله پیکربی جان محمدرضارانشان داد.حال سیددگرگون شد.محمدرضارادرآغوش گرفت وگذاشتش روی میزدکان.زیرلب دعایی خواندوبعدآب دهانش راباانگشت به دهان محمدرضاگذاشت.محمدرضازبان به انگشت سیدعباس زد.آب دهان رامزه مزه کردوچشم بازکرد.خدادوباره محمدرضارابه مادربخشیدومحمدرضاازآن روزدیگر رنگ دکتر.مریضی ودارو راندید.
شورمبارزه بارژیم شاه.روزبه روزبیشترمیشد.مش حسین هم مقلدآقا بودوهریاحسینی که توی هئیت میگفت به نیت سلامتی اوبود.هروقت تظاهرات میشدمیرفت وگاهی شبهامحمدرضاراهم باخودمی برد.آن شب هم محمدرضادوباره مزه ی شیرین(مرگ برشاه)گفتن راچشیده بود..داشتندبرمی گشتندکه گاردی های بهشان ایست دادند.مامورباتندی ازپدرپرسید.این وقت شب این جاچه کارمی کنی؟مگرنمی دانی حکومت نظامی است؟پدردست محمدرضاراگرفت وگفت مادرم مرده.آمده ام برایش سدروکافوربخرم.مامورچشم غره ای رفت وگفت..لازم نکرده این موقع شب خریدکنی زودبروخانه.پدرسری تکان دادوگفت باشدهرچه شمابگوییدوراهش راکج کرد
ادامه دارد...
"شهــ گمنام ــیـد"
🌷شهیدی که نذر حضرت زهرا بود،در ولادت حضرت زهرا بدنیا و با شهادتش شهیدشد🌷
چندسالی بود ازدواج کرده بودیم اما صاحب فرزند نمیشدیم برای حل مشکل رفتیم دیدار اقای گلپایگانی
پیشنهاد داد به حضرت زهرا(س)متوسل بشیم به حضرت زهرا(س)توسل کردیم و سفره نذری پهن کردیم سال بعد روز ولادت حضرت زهرا(س) پسرم دنیا اومد،باشروع جنگ رفت جبهه و سال 64 در سالروز شهادت حضرت زهرا(س)شهید شد
#شهیدعلےبیطرفان
#یادش_باصلوات
"شهــ گمنام ــیـد"
#شهیدانہ |🥀
• #گمنامے ٺنها براے #شهدا نیسٺ❗️
•مےٺونـے زنده باشے و سربازِ
• #امام_زمان_باشـے
•امایہ شرط داره...
•باید فقط براے #خداڪارڪنے♥️
•نه براے #ریا⛔️
"شهــ گمنام ــیـد"
📞 از هـادی بہ همۂ خواهـران ...
حجابتـان را
مثل حجـاب حضرت زهرا (س)
رعایت ڪنید
نہ مثل حجاب هـای امروز
چون این حجـاب هـا
بوی حضرت زهـرا (س) نمیدهد.
#شهید_هـادی_ذوالفقاری
"شهــ گمنام ــیـد"
#شــهیــدانــه
🌷برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید 🥀«سعید حمیدیاصیل»🥀 هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشهای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.🌷
🌹بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای نالهاش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود...😔😞
📚کتاب خاطرات دردناک/ناصرکاوه
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
گاهی در جبهه های دفاع از حق در برابر باطل به تابلو نوشته ها، سنگرنوشته ها و لباس نوشته هایی برخورد می کردیم که در بردارنده نوعی طنز و شوخی بود.😜
👇👇👇👇👇👇
1⃣ لبخند بزن دلاور. چرا اخم؟!!😊☺️
2⃣لطفا سرزده وارد نشوید🙂
(همسنگران بی سنگر) 🥲
🤌(سنگر نوشته است و خطابش موشها 🐀و سایر حیوانات و حشرات موذی هستند که وقت و بی وقت در سنگر تردد می کردند.)😁
3⃣ مادرم گفته ترکش نباید وارد شکمت شود لطفا اطاعت کنید.😃
4⃣مسافر بغداد😎
(خمپاره نوشته شده قبل از شلیک)😆
5⃣معرفت آهنینت را حفظ کن و نیا داخل😅
(کلاه و سربند نوشته)😉
6⃣ ورود اکیدا ممنوع حتی شما برادر عزیز 😇
🤌(در اوایل میادین مین می نوشتند)😄
7⃣ ورود ترکش های خمپاره به بدن اینجانب اکیدا ممنوع🙌
8⃣ورود گلوله های کوچکتر از آرپی چی به اینجا ممنوع😂
(پشت کلاه کاسک نوشته بود)😁
9⃣ورود هر نوع ترکش خمی از 60،81،120 و کاتی به دست و پا و سر و گردن و شکم ممنوع می باشد.😅
🔟مرگ بر صدام موجی🤣
📚کتاب فرهنگ جبهه جلد دوم (تابلو نوشته ها) نوشته سید مهدی فهیمی
#باهم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
"شهــ گمنام ــیـد"