▪️شهادت مظلومانه امام زین العابدین حضرت سجاد علیهالسلام را محضر مقدس حضرت بقیة الله ارواحنا فداه تسلیت عرض می نماییم▪️
🏴کربلا خاطرات تلخی داشت
🏴ساربان را نمی بری از یاد
🏴تا قیام ِ قیامت آقاجان
🏴خیزران را نمی بری از یاد
***
🏴کاش می مُردم و نمی خواندم
🏴سر بازارها تو را بردند
🏴نیزه داران عبای دوشت را
🏴جای سوغات کربلا بردند!
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول): 💥آقای سید هرندی از طلاب و بزرگان اصفهانی از قول پدر معظمشان جناب حاج آقا رضا هر
#تشرفات (قسمت دوم):
💥بعد که ما نشستیم یکی از اینها به تندی خطاب به من کرد که:"سید...این چه حرفهایی است که بالای منبر می گویی؟!" _این عتاب همراه با تهدید بود_ و بعد همگی گفتند: بله درست می گوید! چاقو و دشنه آماده شد و گفتند که امشب شب آخر توست و ترا خواهیم کشت! من گفتم: خب چه عجله ای دارید؟ شب خیلی بلند است و من یک نفر در دست شما آدمهای مسلح، کشتن من که کاری ندارد، ولی توجه کنید سخنی بگویم!
✨💫✨
گفتم: من پدر و مادر پیری در هرند دارم که مرا با زحمت به شهر فرستاده اند تا درس بخوانم. اکنون خبر مرگ من برای آنها خیلی گران است شما بخاطر آنها از کشتن من دست بردارید. جواب ایشان تندی و تلخی بود که چه حرفهایی می گوید یالله راحتش کنید! دوباره من گفتم: من حرف دیگری دارم. گفتند که حرف آخرت باشد، بگو. گفتم: مردم بر مرقد من ضریح درست می کنند و برای من ادای احترام می کنند و بر قاتلین من که شما باشید نفرین و لعن می فرستند، پس بخاطر خودتان از این بدنامی از این کار منصرف شوید.
✨💫✨
باز همچنان سر و صدای "بکشید و خلاصش کنید" بلند شد. من دوباره گفتم: پس اکنون که شما عزم کشتن مرا دارید رسم بر این است که دم مرگ وضویی بسازم و توبه ای و نمازی بجا آورم. به اصرار قبول کردند و مرا در حلقه ای از دشنه و خنجر برای وضو به حیاط آوردند. من نماز را شروع کردم و قصد کردم که در سجده آخر هفت مرتبه بگویم:"المستغاث بک یا صاحب الزمان" با حضور قلب مشغول نماز شدم، در اثنای نماز بود که درب خانه را زدند...
ادامه دارد.
@bidary11
4_5879795715529509666.mp3
4.58M
#مناجات_با_امام_زمان ارواحنافداه
#دعا_برای_فرج
تو رو به اضطرار زینب، بیا آقا
🎤: سید علی فانی
زمان: ٩ دقیقه
👌ساعت آخر روز جمعه ساعت استجابت دعاست، دعا برای فرج مولای مظلوممان فراموش نشود.
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@bidary11
🖤حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: شنیدم پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى فرمودند:َ
🤲در روز جمعه ساعتى است که هرکس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب شود و آن زمانى است که نیمى از خورشید غروب کرده باشد.
🤍حضرت فاطمه زهرا علیها سلام براى درک آن ساعت به خدمتکارش مى گفت:
بر فراز بلندى برو و هرگاه دیدى نیمه خورشید غروب نمود مرا خبر کن تا دعا کنم.
📚معانى الاخبار:۳۹۹
🤲 رأس همه حوائج، دعا برای فرج مولای مهربانمان
@bidary11
🖤سلام آقاجانم!
آنقدر به شلوغیها دلخوش بودیم؛
که یادمان رفت چارهای بحال تنهاییات کنیم!
حالا که بیماری، همهی دلخوشیهایمان را گرفته ...
حج مان را ...
حرم هایمان را ...
روضه هایمان را ...
و گاهاً عزیزانمان را ...
کاش بفهمیم
این درد استخوانسوز، به آمدنِ شما شفا میگیرد.
یا صاحب الزمان 💔
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت دوم): 💥بعد که ما نشستیم یکی از اینها به تندی خطاب به من کرد که:"سید...این چه حرفهایی
#تشرفات (قسمت سوم):
💥در اثنای نماز بود که درب خانه را زدند، اینها مردّد بودند که در را باز کنند یا نه؟! ناگهان در باز شد و سواری وارد شد و آمد پهلوی من و منتظر ماند که من نماز را تمام کنم. پس از اتمام نماز، دست مرا به قصد بیرون بردن از خانه گرفت، راه افتادیم، این بیست نفری که لحظه ای پیش همه دست به دشنه بودند که مرا بکشند، گویی همه مجسمه بودند که بر دیوار نصبند، دم هم برنیاوردند و ما از خانه بیرون رفتیم! به دم در مدرسه که رسیدیم، درب مدرسه هم باز شد و ما داخل مدرسه شدیم.
✨💫✨
من به آن آقای بزرگوار عرض کردم: بفرمایید حجره کوچک ما خدمتی بکنیم. جواب فرمودند: که من باید بروم. شاید هم فرمودند که مثل شما نیز هست که من باید به دادشان برسم. و من از ایشان جدا شده، وارد حجره شدم. دنبال کبریت بودم که چراغ روشن کنم. ناگهان به خود آمدم که: این چه داستانی است؟ من کجا بودم؟ چه شد؟ به دنبال آن بزرگوار روان شدم ولی اثری از او نیافتم. صبح خادم با طلبه ها دعوا داشت که چرا درب مدرسه را باز گذاشته اند؟ و همه طلاب اظهار بی اطلاعی می کردند.
✨💫✨
صبح همان شب همان بیست نفر آمدند سراغ ما را گرفتند و به حجره ما وارد شدند و همگی اظهار داشتند که شما را قسم می دهیم به جان آنکه دیشب شما را از مرگ و ما را از گمراهی و ضلالت نجات داد، راز ما را فاش نکن و همگی شهادتین گفته و اسلام آوردند. ما همچنان این راز را در دل داشتیم تا مدت زیادی بعد از آن اشخاصی از تهران آمدند و گفتند: جریان آن شب را بازگو کنید. معلوم شد که آن بیست نفر به رفیقهایشان جریان را گفته بودند و آنها هم مسلمان شده بودند.
📗مجله منتظران شماره ۱۷
@bidary11
❌مراقب باشیم تاریخ تکرار نشود!
مردم بعد از مرگ عثمان هجوم آوردند در خانه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام و گفتند ما شما را می خواهیم.
امام را نشاندند بر مسند خلافت.
ولی از روز دوم و سوم جا زدند. سه جنگ علیه امیرالمومنین راه انداختند. چرا؟ چون امام را طوری می خواستند که نفسشان می خواست.
👌الان الحمدالله موج امام زمان خواهی و جلسات دعا برای فرج راه افتاده، که بسیار خوب است و باید بیشتر هم بشود، باید این موج برداشته شود تا از خدا فرج را بگیرند.
اما اصل فرج این است:👇
قرآن می فرماید: دو دسته زمان ظهور در ضررند.
لم تکن آمنت من قبل
یک دسته کسانی که از قبل ایمان نیاوردند.
او کسبت فی ایمانها خیرا
و دسته دوم کسانی که ایمان دارند محب اهل بیت هستند در مجالس دعای ندبه اشک می ریزند ولی ایمانشان برای آنها خیری نکرده و نفعی نداشته.
❓چرا مردم آن زمان در مقابل امیرالمومنین صف بستند و مقابله کردند؟
چون امام چیزهایی را در جامعه می خواست پیاده کند که حکم خدا بود ولی اینها چون از قبل تمرین نکرده بودند و نفسشان تربیت نشده بود زیر بار حکم خدا نرفتند.
زمان ظهور هم شخص مردد می شود گوش به حرف نفس بدهد یا به امام زمان.
عامل اصلی غیبت همین است.
اگر دلتان برای امام زمان می سوزد و می خواهید فرجش جلو بیفتد باید نفستان را بسازید.
مذبذبین بین ذلک نباشید.
دشمنان حضرت که جبهه شان مشخص است دوستان خاص حضرت هم که مشخصند و تعدادشان اندک.
عمده این وسط، شیعیان ساخته نشده هستند که عادت کردند بر اساس خواسته نفس عمل کنند. حضرت می فرماید این افراد مانع ظهور ما هستند.
☑️استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
@bidary11