#تشرفات (قسمت اول):
💥آقای سید هرندی از طلاب و بزرگان اصفهانی از قول پدر معظمشان جناب حاج آقا رضا هرندی از علمای بزرگ اصفهان نقل کرده اند:
من در ایام جوانی که هنوز در حجره به سر می بردم به دعوت جمعی، قرار شد که در محله ای منبر بروم. البته به من گفتند: در همسایگی منزلی که قرار است منبر بروم، چند خانواده بهایی سکونت دارند و باید فکر آنها را هم بکنی... با همه آن سفارشات و خیرخواهی های مردم، چون ما جوان بودیم با یک شور و خلوص این امر را تقبل کردیم.
✨💫✨
بعد از ده شب که پایان جلسات بود، یک مجلس مهمانی تشکیل شد و پس از شام ما عازم مدرسه شدیم. در راهی که به مدرسه می آمدم ناگهان چند نفر را دیدم که پیدا بود قصد مرا دارند، تا نزدیک شدند، خیلی از من تشکر، قدردانی و تجلیل کردند، یکی دست مرا می بوسید، دیگری به عبای من تبرک... که آقا حقاً شما چشم ما را روشن کردید...بعد پرسیدند که قصد کجا را دارید؟ من گفتم که می خواهم بروم به مدرسه، آنها گفتند خواهش می کنم امشب به مدرسه نروید و به منزل ما بیایید!
✨💫✨
مقداری راه که آمدیم به در بزرگ و محکمی رسیدیم، در را باز کردند، وارد شدیم. در را از پشت، از پایین، از وسط و بالا بستند! وارد اتاق که شدیم ناگهان چندین نفر را دیدم که همه ناراحت و خشمگین نشسته اند و هیچ توجهی به آمدن من نشان ندادند و جواب سلام نگفتند. بعد که ما نشستیم یکی از اینها به تندی خطاب به من کرد که:...
ادامه دارد.
@bidary11
♨️یکی از راویان میگوید در کوفه به زنی قرآن میآموختم، روزی با او شوخی کردم، بعد به دیدار امام باقر (علیهالسلام) شتافتم.
امام باقر علیه السلام فرمود: آن که (حتّی) در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجّهی ندارد، به آن زن چه گفتی؟
از شرمساری چهرهام را پوشاندم و توبه کردم.
امام فرمود: تکرار نکن.
⚠️امام زمان ارواحنافداه از خلوتهایمان آگاه هست!
@bidary11
4_5834518986338863341.mp3
13.09M
بفرمایید روضه😭
از دستها مپرس که با گوشها چه کرد؟!
🎤: سید مجید بنی فاطمه
زمان: پنج دقیقه
@bidary11
▪️شهادت مظلومانه امام زین العابدین حضرت سجاد علیهالسلام را محضر مقدس حضرت بقیة الله ارواحنا فداه تسلیت عرض می نماییم▪️
🏴کربلا خاطرات تلخی داشت
🏴ساربان را نمی بری از یاد
🏴تا قیام ِ قیامت آقاجان
🏴خیزران را نمی بری از یاد
***
🏴کاش می مُردم و نمی خواندم
🏴سر بازارها تو را بردند
🏴نیزه داران عبای دوشت را
🏴جای سوغات کربلا بردند!
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت اول): 💥آقای سید هرندی از طلاب و بزرگان اصفهانی از قول پدر معظمشان جناب حاج آقا رضا هر
#تشرفات (قسمت دوم):
💥بعد که ما نشستیم یکی از اینها به تندی خطاب به من کرد که:"سید...این چه حرفهایی است که بالای منبر می گویی؟!" _این عتاب همراه با تهدید بود_ و بعد همگی گفتند: بله درست می گوید! چاقو و دشنه آماده شد و گفتند که امشب شب آخر توست و ترا خواهیم کشت! من گفتم: خب چه عجله ای دارید؟ شب خیلی بلند است و من یک نفر در دست شما آدمهای مسلح، کشتن من که کاری ندارد، ولی توجه کنید سخنی بگویم!
✨💫✨
گفتم: من پدر و مادر پیری در هرند دارم که مرا با زحمت به شهر فرستاده اند تا درس بخوانم. اکنون خبر مرگ من برای آنها خیلی گران است شما بخاطر آنها از کشتن من دست بردارید. جواب ایشان تندی و تلخی بود که چه حرفهایی می گوید یالله راحتش کنید! دوباره من گفتم: من حرف دیگری دارم. گفتند که حرف آخرت باشد، بگو. گفتم: مردم بر مرقد من ضریح درست می کنند و برای من ادای احترام می کنند و بر قاتلین من که شما باشید نفرین و لعن می فرستند، پس بخاطر خودتان از این بدنامی از این کار منصرف شوید.
✨💫✨
باز همچنان سر و صدای "بکشید و خلاصش کنید" بلند شد. من دوباره گفتم: پس اکنون که شما عزم کشتن مرا دارید رسم بر این است که دم مرگ وضویی بسازم و توبه ای و نمازی بجا آورم. به اصرار قبول کردند و مرا در حلقه ای از دشنه و خنجر برای وضو به حیاط آوردند. من نماز را شروع کردم و قصد کردم که در سجده آخر هفت مرتبه بگویم:"المستغاث بک یا صاحب الزمان" با حضور قلب مشغول نماز شدم، در اثنای نماز بود که درب خانه را زدند...
ادامه دارد.
@bidary11
4_5879795715529509666.mp3
4.58M
#مناجات_با_امام_زمان ارواحنافداه
#دعا_برای_فرج
تو رو به اضطرار زینب، بیا آقا
🎤: سید علی فانی
زمان: ٩ دقیقه
👌ساعت آخر روز جمعه ساعت استجابت دعاست، دعا برای فرج مولای مظلوممان فراموش نشود.
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@bidary11
🖤حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: شنیدم پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى فرمودند:َ
🤲در روز جمعه ساعتى است که هرکس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب شود و آن زمانى است که نیمى از خورشید غروب کرده باشد.
🤍حضرت فاطمه زهرا علیها سلام براى درک آن ساعت به خدمتکارش مى گفت:
بر فراز بلندى برو و هرگاه دیدى نیمه خورشید غروب نمود مرا خبر کن تا دعا کنم.
📚معانى الاخبار:۳۹۹
🤲 رأس همه حوائج، دعا برای فرج مولای مهربانمان
@bidary11
🖤سلام آقاجانم!
آنقدر به شلوغیها دلخوش بودیم؛
که یادمان رفت چارهای بحال تنهاییات کنیم!
حالا که بیماری، همهی دلخوشیهایمان را گرفته ...
حج مان را ...
حرم هایمان را ...
روضه هایمان را ...
و گاهاً عزیزانمان را ...
کاش بفهمیم
این درد استخوانسوز، به آمدنِ شما شفا میگیرد.
یا صاحب الزمان 💔
@bidary11
بیداری از خواب غفلت
#تشرفات (قسمت دوم): 💥بعد که ما نشستیم یکی از اینها به تندی خطاب به من کرد که:"سید...این چه حرفهایی
#تشرفات (قسمت سوم):
💥در اثنای نماز بود که درب خانه را زدند، اینها مردّد بودند که در را باز کنند یا نه؟! ناگهان در باز شد و سواری وارد شد و آمد پهلوی من و منتظر ماند که من نماز را تمام کنم. پس از اتمام نماز، دست مرا به قصد بیرون بردن از خانه گرفت، راه افتادیم، این بیست نفری که لحظه ای پیش همه دست به دشنه بودند که مرا بکشند، گویی همه مجسمه بودند که بر دیوار نصبند، دم هم برنیاوردند و ما از خانه بیرون رفتیم! به دم در مدرسه که رسیدیم، درب مدرسه هم باز شد و ما داخل مدرسه شدیم.
✨💫✨
من به آن آقای بزرگوار عرض کردم: بفرمایید حجره کوچک ما خدمتی بکنیم. جواب فرمودند: که من باید بروم. شاید هم فرمودند که مثل شما نیز هست که من باید به دادشان برسم. و من از ایشان جدا شده، وارد حجره شدم. دنبال کبریت بودم که چراغ روشن کنم. ناگهان به خود آمدم که: این چه داستانی است؟ من کجا بودم؟ چه شد؟ به دنبال آن بزرگوار روان شدم ولی اثری از او نیافتم. صبح خادم با طلبه ها دعوا داشت که چرا درب مدرسه را باز گذاشته اند؟ و همه طلاب اظهار بی اطلاعی می کردند.
✨💫✨
صبح همان شب همان بیست نفر آمدند سراغ ما را گرفتند و به حجره ما وارد شدند و همگی اظهار داشتند که شما را قسم می دهیم به جان آنکه دیشب شما را از مرگ و ما را از گمراهی و ضلالت نجات داد، راز ما را فاش نکن و همگی شهادتین گفته و اسلام آوردند. ما همچنان این راز را در دل داشتیم تا مدت زیادی بعد از آن اشخاصی از تهران آمدند و گفتند: جریان آن شب را بازگو کنید. معلوم شد که آن بیست نفر به رفیقهایشان جریان را گفته بودند و آنها هم مسلمان شده بودند.
📗مجله منتظران شماره ۱۷
@bidary11